کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان
شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۰۳ ب.ظ | کمند سلیمانی

 

شما به چشم زدن اعتقاد دارین؟ یا حتی به چشم شور؟

با این موضوعی که من تعریف می کنم فکر کنم دیگه اعتقاد پیدا کنین!

احساس می‌کنم خیلی چشمم شوره!

***

با بچه‌های یک‌طنز بعد از دانشگاه رفتیم دفتر مجله‌ی کولاک

از اینکه این همه بد یمن بودم خیلی ناراحت بودم.

بیرون در منتظر سپیده بودیم و قبل از اینکه اون بیاد به بچه‌ها گفتم که چه اتفاقاتی تو این مدت برام افتاده و من حس می‌کنم که خیلی بد یمن شدم.

رها- نه عزیزم، این چه حرفی، شاید یکی دو تا بدشانسی آورده باشی اما نگاه کن، واسه ما که اتفاقی نیوفتاده

آیدین- نهههههه، از کمند فاصله بگیرین، به چشاش زل نزنین و گرنه به سنگ تبدیل میشین، فرار کنیــــــــــــــــن!

و دستش رو به علامت ترس گرفت جلو صورتش!

کیانا مثل همیشه جزوش رو به کله آیدین کوبید و گفت: ساکت شو بینم، همش جو میده! کمند جون بابا این چه فکریه!

بهزاد- رومیان باستان، هر وقت همچین کسی رو میدین اون رو به مدت یک هفته در معبد زئوس بزرگ زندانی می کردن تا اون در این مدت از خدایان طلب بخشش کنه و خدایان اون رو ببخشن و پاکش کنن از این بلای بزرگ!

و هنگامی که بهزاد به قیافه ی ماتم زده ی بچه ها نگاه کرد فهمید که اگه یک کلمه ی دیگه در این مورد حرف بزنه اونا حتما یک چسب بسته بندی جعبه های پست به دهان او میزنند تا دیگر از این حرفا نزنه!

کمند- می گم رها ، عجب مانتوی قشنگی پوشیدی

و در همین هنگام ماشینی از روی چاله آب گلِ روبروی رها رد شد و آبِ گلی را بر مانتوی تازه ی اون ریخت!

کمند-دیدین گفتم چشمم شوره! :(

آیدین-من که گفتم ازش فاصله بگیرین. ما که رفتیم،خدافظ.

و دستش رو تکون داد که بره،اما پارمیدا که تمام این مدت سکوت اختیار کرده بود و چیزی نگفته بود کیفش رو کشید و گفت:

یکبار دیگه از این حرکت ها انجام بدی آیدین...

-باشه باشه فهمیدم!وگرنه همچین بلایی سرم میاری که دیگه کلا نتونم هیچکیو ببینم!

-آفرین پسر خوب!

در همین هنگام سپیده اومد و همه وارد دفتر مجله شدن.

کمند- می گم آیدین، ماشالله موهات کمتر که نمی شه هیچ روز به روز به حجمش افزوده می شه!

آیدین-هه!مرسی!اما تا جایی که میشه،لطف کن از من تعریف نکنی!

کیانا باز هم با جزوه ضربه ای به سر او میزند:آیدیـــــــــــــــــــن!

آیدین-ببین کیانا،میگم اگه توسط کمند کچل نشم ،مطمئنن از دست تو ضربه مغزیو میشم!

***

دانشگاه

رها-اوه نه!

سپیده-ببین کمند،اصلن به حرفاشون توجه نکنا

بله بازم این سه دیوونه!دخترای بدجنس دانشگاه، سردستشون نیلوفر و دو تا دوست خلش، مریم و هستی!

نیلوفر-وای بچه ها سریع از این منطقه دور شین دختر بدشانسه برامون بدشانسی میاره!

و با دوستاش خندیدن و رفتن

علیرضا(علی ای ای12)-دژاوو

کمند-حالا تو خواب دیگه ای نداشتی ببینی؟حتما باید صحنه ی مسخره شدن من توسط اونا رو ببینی؟

علیرضا-خب مگه دست منه خوابمو چوز کنم؟

نیلوفر و گروهش بخاطر اینکه توسط کمند رد صلاحیت از عضویت در مجله ی کولاک شده بودن از همون موقع باهاش دشمن شدن!

***

فردای اون روز برای ویرایش های آخریه همه دوباره به دستور کیانا توی دفتر جمع شدیم

حمید-پس چرا این آیدین نمیاد؟

سپیده-نمی دونم،به کسی خبر نداده!

آیدین وارد میشود.

بهار-اون کلاه چیه رو سرت؟برش دار ببینم!

و کلاه رو از روی سرش بر می داره

همه سکوت اختیار کردند و علیرضا سوتی با ریتم واو زد!

آیدین-چیه بابا کچل ندیدن؟خب به لطف تعریفای مهندس کمند دیروز متوجه شدم مو خوره گرفتم!رفتم آرایشگاه،طرف گفت خیلی وضعت داغونه،موهامواز ته تراشید :|

کمند-من،واقعا معذرت می خوام!

و با حالت زاری از دفتر بیرون اومد رفت خونه و تا دو روز حتی دانشگاه هم نرفت و از اونجایی که کمند و سپیده توی یک  خونه زندگی می کنن حتی از اتاقشم بیرون نیومد !

***

سپیده-کمنـــــــــــــــــــد، پاشو بیا بیرون بچه ها اومدن تورو ببینن!

کمند-نوچ نمیام!

سپیده در رو وا کرد – خب خل مشنگ جان ،حداقل می خواستی خودتو این تو حبس کنی در رو  قفل می کردی!پاشو بیا بیرون

کمند-نع!

سپیده-چرا،میای!تا 3 دقیقه دیگه تو سالن باش!

3دقیقه بعد همه در سالن

بهزاد-ببین توی این چند روز من مطالعاتم رو تکمیل کردم تو میری توی معبد خدایانی که دوستم توی یکی از صحرا های اطراف دبی پیدا کرده سه روز می مونی و بعد از اینکه اومدی بیرون به اولین نفری که دست بزنی بدشانسیت به اون منتقل میشه!

کمند-بس کن بهزاد آخه واقعا به این چیزا اعتقاد داری؟

بهزاد-حاضری این کارو امتحان کنی یا اینکه تا آخر عمر بدشانس بمونی؟

کمند-به فرض قبول!اما من که تنهایی میمیرم اون تو سه روز بمونم!

بهزاد-بابا کجای کاری الان اونجا رو برق کشیم کردن آب وهمه چیم داره یه مودم جیبی ببری با خودت راحت به نت وصل میشی!

بهار-پس راهی شدی!

***

و کمند بعد از سه روز به اصطلاح طلب بخشش کردن از خدایان بر میگرده و همون روز میره دانشگاه

-حالا دلم میاد به کی دست بزنم و بدشانسیو منتقل کنم؟

کمند زد رو شونه ی نیلوفر- چطوری نیلوفر جان؟

نیلوفر-وای،بهتره برم لباسمو عوض کنم وگرنه کل روز بدشانسی میارم!

-شاید بهتر باشه این کارو کنی،شاید جواب داد >: )

بعد از دانشگاه نیلوفر و گروهش در یکی از خیابان های تهران

-بچه ها اون یارو رو نگاه،چقدر حرفه ای از داربستا بالا میره!هر کی دیگه جاش بود میوفتاد!

و در همون لحظه فرد بدبخت از داربست سقوط کرد و در سطل زباله فرود آمد!

و این بود پایان بدبختی کمند!

 

جمعه ای کنکور است...

               شاید آن جمعه بیایم، شاید!

شایدم فردایش؛

                   با شعری که از خنده و شوق لبریز است.

شایدم شعری بگویم که از آن،

                          غم و اندوه و فسوس سرریز است.

 

من همینم، اینم!

        قافیه، وزن، ردیف

                      همه را می چینم

 

شعر من نیز این است،

        قافیه، وزن، ردیفش

                           این است...

 

من نه حافظ و نه سعدی و نه فردوسی ام...

                                                ممدم من!  اینم!

 

دانم از خواندن شعری که سرودم،

                                           چهرتان گلگون است!

این همه حرف زدم تا که بگویم، یاران

                                           من Coming ـم Soon است!

 

 

  ✔ با عرض سلام دوباره خدمت همگی دوستان گل کمی تا قسمتی طنزی...

✔ خدمت اشخاصی که اصلا با بنده آشنایی ندارن، عرض کنم که بنده محمد هستم!

✔ خدمت دوستانی که بنده رو یادشون میاد هم عرض کنم که پس از شش ماه هنوز زنده ام!

✔ شعر (البته اگه اسمشو بشه گذاشت شعر) از خودمه! پس وجود هرگونه ایرادی توش کاملا طبیعیه!

✔ من، شاعر، نیستم!!! پس باز هم متذکر شوم که وجود هرگونه ایرادی در این پست طبیعیه!

کنکور بشدت نزدیکه!!! و هم اکنون بشدت نیازمند دعاهای خیرتان هستم...

✔ همان طور که گفته شد توسط خودم، ایشالا به زودی خواهم آمد...

✔ نظرات پست های خودم رو هم خودم پاسخ میدم!

  ✔ درپایان اینکه: دعا فراموش نشه! لطفا!

 

✔ احتمالا قبل از کنکور با یه پست درمورد جام جهانی درخدمت خواهم بود! به زودی...

  • محمدرضا اکبری

انسان‌ها در اواسط فصل امتحانات به دلیل فشار درس خواندن (نه که من یکسره خوندم و اصن نیومدم اینجا!) فکر‌هایی به سرشون می‌زنه که واقعاً عجیبه!‌

 

 

اما من امسال که تقریبا سال آخر بود تصمین گرفتم فکرهای جالبم رو روی کاغذ استیکر یادداشت کنم. و اکنون که فصل عزیز امتحانات به پایان رسیده در خدمت شما می‌دهم:

زنگ بزنی آژانس بین المللی انرژی اتمی، بگی یه ماشین می‌خوام!

 آخر شبا رفتگرا سوار جاروهاشون بشن برن خونه!

 موهات فر باشه، روش پیتزا بپزی!

 خانواده مذهبی باشه اسم دخترو بذاره سیندر الله!

 شب خواب ببینی که 1 ماهه داری میری سرکار، صبح که بیدار شدی حقوقــشو بگیری!

 پشه ها به جای اینکه خونمون رو بمکن، میومدن چربی‌های اضافه‌ی بدنمون رو می‌مکیدن!

 ماهی از آب در بیاد تو ساحل سیگارشو بکشه برگرده تو آب!

 همسر دلخواهت رو از بین گزینه‌های موجود دانلود کنی!

 بوق زدن ممنوع باشه ماشینتو بذاری رو ویبره

 هر پشه ای وارد خونه‌ت شه درجا تبدیل شه به یه تراول 50 تومنی!

رو مانیتورت مگس بشینه، با موس بگیریش، بندازیش تو ریسایکل بین!!

 سایه ات سفید باشه!!!!

 تو گوگل سرچ می کردی نیمه‌ی گم‌شده‌ی من عکساشو واست می آورد راحت پیداش می کردی!

 شامپو ضدِ شوره بخوری، دلشوره‌هات تموم بشه!

و خوشبختانه اینجا بود که فصل امتحانات تموم شد!!

آیا شما هم از این فکرا کردین!‌؟ راستی! امتحانات خوب بود؟!

  • آیدین
جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۰۹ ب.ظ | کیانا واثقی

 

پیش نیاز درس:

یک بار روخوانی این غزل از حافظ و آشنایی با وزن آن!
تسلط کامل بر زبان عربی و ادبیات فارسی
 

درس یکم: تمحیدیه

 
 
 
بلاشک جملگی شما عزیزانی که هم اکنون در حال خواندن نوشته‌ی بنده‌ی کمترین در این مکان ملکوتی هستید، می‌پندارید که «آیدین» را می‌شناسید؛ ولکن من خود را موظف می‌دانم که شما را با ابعاد کشف نشده‌ی استاد آیدین بدعتی۱، این پدیده‌ی تکرار نشدنی، آشنا سازم؛ باشد که از خواب غفلت بیدار شوید و از به فنا رفتن نه تنها نصف، بلکه هر دو نصف حیاتتان جلوگیری به عمل آید؛ هر چند که در وصف درخشندگی -کورکننده‌ی- این ستاره‌ی آسمان زبان و ادب پارسی، قلمم بس مست و ضعیف است و کلمات بس پست و خفیف. ۲
 
۱. ایشان را به دلایلی که در ادامه‌ی مطلب خواهم گفت، جز بدین گونه نتوانم خواند!
۲. «مست» صرفا جهت جناس بودن با «پست» آمده است و منظور خاصی را نمی‌رساند!
 
بنده‌ی حقیر در وصف کمالات لایَصوف۳ استاد آیدین بدعتی چه بگویم که سروده‌ی کمتر شنیده شده‌ی ایشان، خود برتر از هر کلام دیگری واصف حلیه‌ی جمال و کمال استاد است. ایشان در بیتی از این غزل می فرمایند که:
بِدعَت۴ رسد به عِندَش۵ ار خود به سان آیدین
هر واژه را نویسی با چارده کتابت
 
۳. وصف نشدنی! مراجعه شود به: عربی و زبان فارسی۳
۴. بدعت: نوآوری!
۵. عِند: ته؛ آن جا که شور هر چیز درآید
 
تفسیر شعر: در این سروده حضرت آیدین، خلاقیت و نوآوری خود را در املا و نوشتار کلمات می‌ستاید و این بیت در حقیقت تو دهنی و عرضه اندامی‌ست برای همه‌ی حسودانی که این همه ابتکار را نتوانند دید؛ باشد که کور گردند.

مد شده این روزها پز می‌دهیم         پیش هر کس، هر کجا پز می‌دهیم

جمعمان هر وقت کامل می‌شود               یا که می‌لافیم یا پز می‌دهیم

 //bayanbox.ir/id/1588279087765911032?view

گوشیش بهترین ورژن NFC رو داره‌ها. ولی فقط باهاش اس ام اس می‌ده و زنگ می‌زنه!‌ بعد کلی هم پز می‌ده که گوشیم فلانه!

البته پزهای جدیدی هم اضافه شدند اعم از ما از گرفتن یارانه انصراف دادیم و یه زمان‌هایی ما پراید داریم که امیدواریم به زودی برطرف (!) شوند!

 

اما استاد کلاس گذاشتن برخی از این دخترها هستند که ...

برای مثال شما اگر دقت بفرمایید:

سوژه‌ی مورد نظر ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﯿﺐ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺘﻪ می‌بلعد ﺍﻣﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ در ﻣﻠﻊ ﻋﺎﻡ یک عدد ﭼﯿﭙﺲ ﻧﺎﺯک را ﺑﺎ 8 ﮔﺎﺯ، 2 ﺗﺮﻣﺰ ﻭ 3 ﻧﯿﻢ ﮐﻼﺝ میل می‌فرماید.

و همینطور آن دسته دخترهایی که منشی می‌شوند و ... "مــَـــــــــــــــــــــــــله!؟"

و همچنین آن دسته از دخترهایی که ... قبل از ریمل (._.) ... بعدش (*_*)

...

البته بنده به شخصه خیلی با کلاس گذاشتن موافق نیستم مثلاً یک شب خونه تنها بودم یهو صدای خنده از حیاط شنیدم ، گفتم برم بیرون ببیم کیه! رفتم تو حیاط و چند متری رفتم جلو وایسادم بازم دیدم میخنده، بازم یه خرده رفتم جلو وایسادم ، بازم صدای خنده اومد! داشتم خودمو خراب می‌کردم ولی بازم رفتم جلو ... الان فهمیدین حیاطمون بزرگه یا بازم برم جلو؟؟

 

بعله! از این‌ها که بگذریم می‌رسیم به آن دسته آدم‌هایی که سر چیزهای منفی کلاس می‌گذارند!‌ یعنی سر یک چیزهایی کلاس می‌گذارند که برای ما باعث سرافکندگیه! مثلا پسره با کلی قهر و ناز می‌گه ... خب من آدم مغروری‌ام دیگه و یکی نیست به این بگه که عزیزم، این مغروری که به خودت وصل می‌کنی و فکر می‌کنی باهاش های‌کلاس می‌شی یه زمانی فحش بوده و برای ما هنوزم فحشه! مثلا به یکی می‌گن عجب آدم آشغال و مغروریه! نه که بگن عجب آدم باکلاس و مغروریه! حله!؟

حالا بعضی موارد از این کلاس گذاشتن‌های منفی قابل تحمل‌اند اما آخه این آلرژی فصلی چیه که ملت با اونم کلاس می ذارن!؟ دختره همچین میگه آلرژی فصلی دارم! که انگار به تنهایی قهرمان سه دوره جام ملت های اروپاس!

یا یه مورد دیگه داشتیم فقط و فقط محض کلاس گذاشتن توی قسمت زبان فیسبوکش نوشته : i know spanish. english. italian. korean. afghanian. russian بعد توی فرودگاه کربلا بهش گفتن: please give your passport جواب داده: im a blackboard!!! :| من برم با اسید کلریک یه دوش بگیرم با اجازتون!

یا اینایی که نمی‌تونن قهوه اسپرسو رو تلفظ کنن ولی اصرار دارن تلخ باشه لطفاً! یا اینایی که ۱۰۰۰ تومن می‌دن که با اسبه یه عکس بگیرن بعد می‌ذارن تو شبکه‌های اجتماعی زیرش می‌نویسن من عاشق سوارکاری‌ام یا اینایی که صرفاً چون مادرشون بهشون گفته قربون قد و بالات برم تو پروفایل‌شون نوشتن model! یا اینایی که تا پرشین‌بلاگ شروع به کار کرد احساس کردن یهو شاعر و نویسنده شدن و باید به جامعه خدمت کنن و بدون اونا جامعه حرکتی نخواهد داشت! (مثه من!)

و در آخر تشکر می‌کنم از تمام کسانی که این روزها در تمیزکردن پیانوم بهم کمک کردند، اون پیانویی که تو هال‌مونه رو نمی‌‌گما! اونی که تو اتاقمه!

 

  آ.ن: پنجشنبه‌شب‌ها دو چیز یادتون نره ... دوم شعر هفته!  

  • آیدین

   مشاهده تمام قسمت ها   

کولاک.قسمت سوم.

دومین مجله ی کولاک هم منتشر شد. واسش چه حرص هایی خوردیم و چه زجری هم سر طراحی جلدش کشیدیم. به هر حال استقبال خوب بود و همه از نتیجه ی کار راضی هستن. واقعا دارم به این پی می برم که "ما معمولا کولاک می کنیم! مخصوصا اگه آیدین نباشه!" اصلا همه دنیام رنگی رنگی شده! مطالب این شماره هم فوق العاده است.فقط یه چیزیه که ذهن منو مشغول کرده. یه سوال! اینکه چجوری میشه آد...

- چی داری می نویسی؟           

- هوم؟

- میگم چی داری می نویسی؟

- آها! خاطره!

- میشه بخونم؟ قصد فوضولی ندارما! فقط میخوام از نظر فنی و ادبی بررسیش کنم!

- نخیر آقا بهزاد!!! شما برو همون مطالب این هفته رو چک کن بفرستیم واسه چاپ!

- باهشه! ولی من فقط میخواستم دفترچه خاطراتت رو از نظر ادبی ...

- برو!!!

- بررسی کنم!

- میگم برو!!

- هــــــــی! باشه! ولی دوران هخامنشی مردم خاطرات رو از همه ی جنبه ها بررسی می کردن تا نوشتشون هیچ نقصی نداشته باشه!

- دهه! گیر دادیا!! اصلا من میخوام نوشتم افتضاح باشه!! تو بگو ببینم مطالب رو تا کجا چک کردی؟

- تقریبا همه رو! فقط چند قسمت مونده که اونم به لطف یزدان و بچه ها ... (بهزاد با نگاه چپ چپ روبرو می شود)

****************

  • آیدین

می‌خواهم درباره اتفاقات جام‌جهانی کمی صحبت کنم! چه اشکالی دارد!؟ این که خیلی از بازدیدکننده‌های ما از اناث هستند دلیل نمی‌شود که اصلاً به فوتبال و این اتفاق مهم که هر ۴ سال یکبار رخ می‌دهد نپردازم!

به هر حال باید باور کنیم همین که کشورمان به عنوان تیم نخست آسیا وارد این جام  ۳۲ تیمه شده یعنی خیلی کار سختی داشته و باید حقیقتاً از کارلوس ‌کی‌روش سرمربی این تیم متشکر باشیم. اما این جام علاوه بر متن، حاشیه‌هایی هم داشته که به دو، سه‌تا از این‌ها می‌پردازم.

 

آهنگ جام جهانی

پس از رقابت احسان خواجه‌امیری و رضا یزدانی برای خواندن سرود رسمی تیم‌ملی کشورمان در جام جهانی که به نفع پسر ایرج به پایان رسید، توسط احسان خواجه‌امیری خوانده شد و با وجود این که بهتر از این‌ها انتظار داشتیم اما ... خوب بود!

اما بنده اعتقاد دارم بهتر بود این آهنگ را به دست استاد همایون شجریان می‌دادند. اگر این اتفاق می‌افتاد احتمالاً شرح این آهنگ بدین شرح می‌بود:

چرا باختی چرااااا ... من بی قرارم ...

 

خیابانی

پویا امیدوار است گزارش‌گر بازی‌های ایران استاد جواد خیابانی باشد! البته بنده حالا خیلی موافق نیستم! مثلا این جملات را ایشون در گزارش یکی از مسابقات مهم فوتبال در همین یکی دو هفته‌ی پیش گفتند:

     - درصد مالکیت توپ ۶۴ درصد اتلتیکو ۷۷ درصد رئال!

     - سیمونه از جام دور نشده فقط ازش فاصله گرفته!

     - الان تو فرداییم! [آ.ن: ساعت از دوازده شب گذشته بود دیگه خُب!]

     - به لحظه های آغازین ورود به ۱۵ دقیقه پایانی وارد شدیم!

شما قضاوت کنید! این گزارشگر امکان نداره اشکان دژاگه رو با کیانا واثقی اشتباه بگیره!!؟

 

آرژانتین

خب یکی از باحال‌ترین(!) سوژه‌های مربوط به جام‌جهانی رویارویی تیم ملی کشورمان با تیم ملی بزرگ آرژانتین و لئو مسی ابرستاره‌ی فوتبال جهان است اما آیا ایران توان مقابله با این تیم را دارد؟ به نظر من تیم ایران تیمی نیست که شکست سنگین را متحمل شود، یعنی بنده حدس می‌زنم در یک بازی نه چندان یک‌طرفه نهایتاً با اختلاف دو گل می‌بازیم. همان‌طور که دو سال پیش ۳ - ۱ از برزیل باختیم.

پیشنهاد: کارلوس کیروش این آهنگ امیر تتلو برای جام جهانی رو بده سرمربی آرژانتین بگه: ببین این وضع این ملته، دیگه خودت هرچی کرمته، هرچی صلاح میدونی، رحم کن!

 

جایزه‌ها

بازی‌های جام جهانی تاثیر بسیار زیادی بر تبلیغات گذاشته است و خیلی از شرکت‌ها جوایز قرعه‌کشی خود را بلیت‌ها مسابقات جام‌جهانی تعیین کرده اند. به طوری که احتمالا تماشاچی‌‌های ایران در جام جهانی یک مشت مصرف کننده‌‌ی چای احمد و برنج محسن و تلویزیون صنام و یخچال فریزر امرسان هستند!

  • آیدین

 

شعر، سروده، چامه یا چکامه یکی از کهن‌ترین گونه‌های ادبی و شاخه‌ای از هنر می‌باشد.

اشعار همیشه می‌توانند در زندگی ما نقش مهمی را ایفا کنند. گونه‌ای از هنر که بی‌شک آسوده‌تر از سایرین بر دل می‌نشیند. خواندن شعر برای هر کسی می‌توانند موجب فرح و آرامش شود اما ...

 

مشکل:‌ در زندگی ماشینی امروز، هر کسی زمان و موقعیت خواندن اشعار طولانی را ندارد. بدین صورت که یک انسان قرن ۲۱ـم واقعاً فرصت خواندن بوستان سعدی را به طور کامل ندارد!

راه حل: نیاز نیست حتماً از اشعار بلند و رمان‌های منظوم (قالباً مثنوی‌ها) استفاده کرد. بلکه می‌توان از اشعار کوتاه پارسی نیز به همان مقدار بهره برد.

مشکل:‌ پیدا کردن شعر خوب میان این همه‌ی شعر کوتاه بسیار مشکل به‌نظر می‌رسد. البته اشعار موجود معمولاً از لحاظ ساختار قوی هستند اما راه دسترسی به اشعار دست‌چین شده و زیبای‌ پارسی چیست؟

راه حل: بنده می‌خواهم وبلاگ دوستت‌دارم‌ها سهم فراموشی نیستند نوشته‌ی پرنیان خانم را معرفی کنم. خودِ بنده از این وبلاگ استفاده می‌کنم و به دیگران هم توصیه می‌کنم حتما استفاده کنند. این وبلاگ اشعار کوتاه و عاشقانه‌ی پارسی را به تفکیک شاعر گلچین می‌کند و امیدوارم نهایت استفاده را از این وبلاگ ببرید.

حمایت: برای حمایت از این وبلاگ اشعار مورد علاقه خودتان را برای این وبلاگ بفرستید و همچنین می‌‌توانید مانند بنده در یک پست این وبلاگ را معرفی کنید!

  • آیدین

سلامی چو بوی خوشِ عطرِ چارلی

 

 

سلام و درود و از این‌جور چیزها خدمت تمامی شما عزیزان! امروز می‌خوایم درباره‌ی سلام و سلام‌کردن صحبت کنیم!

از اون‌جایی که ارتباط ما بیشتر به مکالمات متنی محدود می‌شود (از قبیل پیامک و رایانامه و چت و ...) تصمین (!) گرفتم درباره انواع سلام در نوشتار صحبت کنم!

- مورد اول درباره‌ی کسانی‌ست که درست و حسابی می‌نویسند سلام! اینها واقعاً دستشون درد نکنه حسابی!

- مورد دوم درباره‌ی کسانی هست که از درود استفاده می‌کنند. این‌ها واقعاً به این نتیجه رسیدند که تا درود فارسی هست، چه نیازیه از سلام که ریشه‌ی عربی داره استفاده کنیم!؟ البته دست دومی هم وجود داره که ادعای روشن‌فکری دارند و مورد داشتیم اصرار داشته لطفن رو این‌جوری بنویسیم چون اصلاً تنوین عربیه و نباید ازش استفاده شه به هیچ وجه!

- مورد سوم کسانی هستند که سلام رو می‌نویسند slm! اینا واقعاً خیلی سرشان شلوغ است و چون باید جان سه‌چهار نفر را نجات دهند وقت ندارند که دو حرف باقی مانده‌ را هم بنویسند!

- مورد بعدی کسانی هستند که می‌نویسند Hi! این‌ها خیلی باکلاس هستند! این‌ها از بچگی کلاس زبان می‌رفتند و الآن هفت، هشت مدرک IELTS در رنگ‌های مختلف دارند.

- مورد آخر هم کسانی هستند که سلام نمی‌کنند! مثل شخص بنده که یک‌هو پنجره یاهو را باز می‌کنم و می‌نویسم:

ببین مهتاج این "شعر هفته" که گذاشتم خوبه یا خیلی مسخرست بردارم؟ زود بگو تا بقیه ندیدن. مرسی*

و پس از این‌که طرف مقابل حرف‌هایش را با سلام شروع می‌کند متوجه اشتباهی که رخ داده می‌شوم!

 

والسلام.

* اگه می‌بینید جمله‌ها از لحاظ دستوری اشکال دارن بخاطر اینه‌که آدم موقع عجله که به این‌جور چیزا فک نمی‌کنه که!

  • آیدین

سلام! امروز می‌خوایم در مورد نام‌گذاری بچه‌ها صحبت کنیم! نام‌گذاری‌های جدید و برخی نام‌گذاری‌های من در آوردی!

یادش بخیر یه عکس توی اینترنت دیدم که یک عدد مهندس کامپیوتر (یه چیزی تو مایه‌های حمید خودمون!) اسم دوقلوهاشو گذاشته بود: copy ، paste!

ببینید با کیا شدیم ۷ میلیارد!!

حالا جدیداً هم از بعضیا میپرسی اسم بچه‌تونو چی گذاشتید؟ یه چیزی میگن که مجبور میشی بعدش بپرسی به سلامتی حالا دختره یا پسر!؟

میگن این حسینی بای یه داداش داره به اسم اَرِنجمِنت بای! به هر حال انتخاب یک نام مناسب خیلی می‌تونه سخت باشه. البته شما می‌تونید به فامیلی‌تون هم دقت کنید و یه اسمی بذارید که به فامیلی‌تون هم بیاد! برای مثال اگر فامیلی شما امینی بود می‌تونید اسم بچه‌تون رو بذارید سیبز (!) خیلی هم خوش‌آهنگه!

تازه مورد داشتیم طرف فامیلی‌ش صالح بوده، اسم دخترشو گذاشته ساحل! و من ... من به شخصه اگه فامیلیم نیا بود اسم بچم رو می‌ذاشت ولکام تو دِ هُتل کَلیفُر! چطوره!؟

در همین راستا یه جوک بهم بخندیم. یه قورباغه و یه طوطی با هم ازدواج می‌کنن اسم بچه‌شونو می‌ذارن قوطی‌ :| هر هر هر هر !

میگن این مشکل نام‌گذاری از ابتدای خلقت انسان بوده. مثلاً حضرت آدم باید اسم یکی از بچه‌هاش رو می‌ذاشت هابیل، اون‌یکی رو می‌ذاشت بیژن! که ما اینقدر درگیر این نباشیم که کی کیو کشت!!

حالا از اینا بگذریم! یه دختره بود، اسمش بود بارانه ، ازش علت این نام‌گذاری فوق بشری رو پرسیدیم. با یه لحن خیلی شُل گفت «آخه روز بارونی به دنیا اومدم» ! میگم خوب «شد روز آفتابی به دنیا نیومدی!»

 آ.ن: کپی شده      پدر هادی مکانیکه سیبیل داره قدّش کوتاس یه نموره هم چاقه،  

  بهش میگن علی ماریو!!!"  

  • آیدین