کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۷۶ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

"بی تو به سر نمی شود " شعری از حضرت مولاناست و اینم نسخه تغییر یافته و شب امتحانی شه!!

بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!

مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !

خر به افراط زدم ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !

استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !

مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !

مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !

هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود

رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود

توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود !!!

 

 

ک.ف : خداییش که تمام احساسات من تو این یک ماه امتحانات ، تو این شعر نهفته ست !!

  • آیدین

در جای جای دیوان حافظ شیرازی شوخ طبعی خواجه را می توان مشاهده کرد.

تا پیش از حافظ ، اینگونه شوخ طبعیات به هزلیات و انواع هجو چنانکه در نوشته های کسانی نظیر انوری می آمد مشاهده می شد.، اما طنز حافظ نیشخندهای زهر دار است یا بیان یک پریشانی دل که با نوعی مضحکه ی رندانه آنرا می آمیزد یا اینکه با شکسته نفسی می گوید:" ببین که تا چه اندازه میخواد منو خر کنه؟؟!!!!))

 

معمولا در زمانی که  از "شیخ مفتی" و " محتسب " و " صوفی و زاهد " حرف میزنه یا زمانی که غزل رو به پایان میرسونه ، طنازی های او دیده می شود.

عمران صلاحی ( طنزپرداز فقید ) میگوید که به زعم خودش 70% ابیات حافظ را همراه با عنصر طنز میدیده !!

شاید پربیراه نباشد.

 

من به ندرت غزل خالی از شوخی و طنز و باحال حرف زدن رندانه  دیده ام!!

 

 

چند مورد از شیرین زبانی های طنز گونه ی حافظ :

 

* به خنده گفت که حافظ!  غلام طبع تو ام ....  ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق!

* به خلدم دعوت ای زاهد مفرما ....  که این سیب زنخ زان بوستان به

* چو طفلان تاکی ای زاهد فریبی ......  به سیب بوستان و شهد و شیرم؟؟

*صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه ..... به دو جام دگر آشفته شود دستارش!

* ساقی مگر وظیفه ی حافظ زیاده داد؟ .... کآشفته گشت طره ی دستار مولوی!

 

 

 

ک.ف : اینا رو گفتم تا یکم سطح فرهنگ سازی وبلاگ و حافظ شناسی تون رو ببرم بالا !!

  • آیدین

رییس یک کارخانه بزرگ معاون خود را احضار و به او می گوید: «روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالی دیده خواهد شد. نظر به اینکه چنین پدیده ای هر 78 سال یکبار تکرار می شود، به همه کارگران ابلاغ کنید که قبل از ساعت 7، با به سر داشتن کلاه ایمنی ، در حیاط کارخانه حضور یابند تا توضیحات لازم داده شود.  اما در صورت بارندگی مشاهده هالی با چشم عریان (غیر مسلح) ممکن نیست و در  کارگران را به سالن نهارخوری هدایت کنید تا از طریق نمایش فیلم با این پدیده شگفت آشنا شوند.»

معاون خطاب به مدیر تولید می گوید: «بنا به دستور جناب آقای رییس، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالای کارخانه طلوع خواهد کرد. در صورت ریزش باران ، کلیه کارگران را با کلاه ایمنی به سالن نهار خوری ببرید تا فیلم مستندی را درباره این نمایش عجیب که هر 78 سال یکبار در برابر چشمان عریان اتفاق می افتد ، تماشا کنند.»

مدیر تولید خطاب به سرپرست: «بنا به درخواست آقای معاون ، قرار است یک آدم 78 ساله هالو با کلاه ایمنی و بدن عریان در نهارخوری کارخانه فیلم مستندی درباره امنیت در روزهای بارانی نمایش دهد.»

سرپرست خطاب به سرکارگر: «همه کارگران بایستی روز دوشنبه ساعت 7 لخت و عریان در حیاط کارخانه جمع شوند و با کلاه ایمنی به آهنگ بارون بارونه با صدای یک خواننده پاپ به نام هالو گوش کنن.»

سرکارگر خطاب به کارگران: «آقای رییس روز دوشنبه 78 سالش می شود و قرار است در حیاط کارخانه و سالن نهار خوری بزن و بکوب راه بیفته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا کنه. هر کس مایل بود میتونه برهنه بیاد ولی کلاه ایمنی لازمه.»

ک.ف : یک کلاغ و چهل کلاغ کردن همینه دیگه !! حالا دوشنبه بشه ببینیم چه اتفاقی میفته!!

  • آیدین

می شناسید مرا !!

 من "حمید" هستم !!

قرار بود که منم به نویسندگان 1tanz  بپیوندم یعنی بشیم چهار تا نویسنده !!

ولی "بلاگ" نذاشت !! بلاگ این بهونه رو آورده که هر وبلاگی  میتونه حداکثر 3 تا نویسنده داشته باشه !! {عجب!}

 

آیدین سر دو راهی قرار گرفت !! از یه طرف می خواست من بیام و بنویسم و از طرف دیگه نمی خواست یکی از دو تا نویسنده قبلی یعنی پوآ و پویا رو اخراج کنه !!

همینجوری که من و آیدین داشتیم راه ها و گزینه های روی میز رو بررسی میکردیم آیدین یه فکر به کله اش زد !!

"آها! یه راه دیگه هم هست. دو نفر با یه اکانت بنویسن!" 

این شد که پیشنهاد کرد با اکانت اون بنویسم !! واقعا آقا ست . دستش درد نکنه (جدی و بدون علامت تعجب)

 

به طور خلاصه بگم :

از این به بعد هم آیدین و هم من با همین نام " Aidén.H " پست میزاریم !! با این تفاوت که اگه پستی رو آیدین نوشته باشه آخرش " آ.ن " مینویسه و اگه پستی رو من بنویسم آخرشم " ک.ف  " مینویسم !!

در هر حال فرقی نمی کنه من پست بزارم یا آیدین !!

مهم  یه لبخند کوچک شماست که ما چهار تا بهتون هدیه می کنیم و از شما هم هیچ انتظاری در مقابلش نداریم !! { فقط اگه شد و لطف کردید دیدگاه های قشنگتونم بزارید ممنون میشیم }

ک.ف :  یعنی " کاتالان فرمود " !!!

ک.ف : با این که منم اومدم قاطی بر و بچه های نویسنده ولی همچنان واسه پستای دیگه دیدگاه میزارم !!

  • آیدین

یه دخدر کوچولو بود که از تاریکی میترسید.

یه شب با مامانش تو آشپز خونه نشسته بود که مامانش بهش میگه : اون جارو رو از حیاط پشتی میاری؟

دخدره هم بیرونو نگاه میکنه میگه: مامان تاریکه من میترسم.

مامانه میگه : نترس دخدرم مسیح(ع) اون بیرونه ونمیذاره کسی بهت آسیب بزنه.

دخدره مامانشو نگاه میکنه و میگه : مطمعنُی مسیح(ع) اونجاس؟

مامانه میگه آره نترس دخدرم.

دخدره میره دره حیاط رو باز میکنه و میگه: ای مسیح مقدُس تو که اون بیرونی لدفن اون جارو رو میدیش به من.؟؟؟

  عاغا" خوب چیه مگه، از تاریکی میترسه دیگه.

  عجب یه دستی ای به مامانش زد (مرسی هوش)

  • pou 617

سوار تاکسی بشم اسکناس رو بدم به راننده ...
راننده بگه آقا یه نفرید
یه کم مکث کنم و با یه لبخند معنی دار بگم :
خیلی وقته ...
پیاده شم و تو افق حرکت کنم
راننده صدام بزنه آقا ... آقا , بقیه پولتون
منم کُتم رو دوشم باشه و بی توجه به راننده تو تاریکیا نیست بشم ...

  • آیدین

من،خود شخص بنده.

یه روز تصمیم میگیرم مرغ پروش بدم، برای شروع کار، 100 تا مرغ میخرم.

یه ماه بعد میرم بهشون سر بزنم، میبینم همشون مردن.

از دوباره صد تا دیگه میخرم، باز میبینم همشون مردن.

ازدوباره میرم صد تا دیگه میخرم.

یک سه، چار، پنج باری طول میکشه تا من میفهمم  مرغارو خیلی عمیق میکاشتم.

   عاغا"روایت هست تو جهنم همه ی پستای کمی تا قسمتی طنزو من میذارم.

 

  • pou 617

قبل از خواندن این پست توصیه میشود این پست را بخوانید.

 

در 23 دی ماه سال 1366 در یکی از شهر های استان اصفهان به شدّت بدنیا اومدند.

امکان "جملیه" بودن اسم ایشون هم وجود داشت کـ بنا به دلایلی کـ هنوز مشخص نیست برطرف شد!

تصور میکنیم از همان ابتدا یا حرف نمیزدند یا اگر حرف میزدند بسیار طولانی بود!
این مقوله را میتوانید از قسمت دیدگاه های وبلاگ این حقیر مشاهده بفرمایید.

از آنجایی کـ ایشون یک عدد از پاهایشان در این دنیا و یک عدد از پاهایشان در دنیایی کـ ما از آن بی خبریم بوده ، به همین دلیل کسی قلب و بینی * برای عکس گرفتن از دوران بچگی ایشان نداشت.

به هر حال هر طور شده هیما خانوم بدنیا آمد و این دنیا را دگرگون ساخت.

از تمام کسانی کـ ایشان را در بدنیا آمدن یاری کردند سپاس گذاریم ، مگر کسانی کـ در بدنیا آمدن کیانا خانوم هم دست داشتند ، خدا از آنها نگذرد ، یا اصلا" بگذرد و بعد دنده عقب بیاید از رویشان رد شود کـ قشنگ له بشوند!

به هر حال تولد ایشون خجسته باد و نمیگوییم کـ الهی صد و بیست ساله شی ، چون علاقه ای به دخالت در کار خدا نداریم ، شاید خواست صد و سی سال به شما عمر با عزت دهد.

فقط میگوییم امیدواریم عمر شما به اندازه ی دیدگاه هایتان باشد.

همین!

با تشکر ، آیدین همتی و بقیه ... !

 

* در اصطلاع امروزی از آن به عنوان "دل و دماغ" یاد می کنند.

  • آیدین
یک دانشجو ، عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود...
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد...
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه!
روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت ، اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن "
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!


  آ.ن: پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند  
  • آیدین

دو نفر میرن تو کارواش، کدوم یکی شون زنه؟؟؟؟
.
.
.
..
.
.
اونی که سواره اسکوتره دیگه.

  عاغا"بدون شرح.

 

  • pou 617