کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۶۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

زن در حالی که در آینه نگاه میکنه به شوهرش میگه:
من جدیدا خیلی وحشتناک، چاق و زشت به نظر میرسم.. لطفا یه چیز خوب بگو یه کم حالم بهتر بشه
شوهر: بیناییت فوق العادست عزیزم


ک.ف : دندون به زبون می گه اگه یه کوچولو گازت بگیرم بریده میشی.

 زبون میگه دِ نـَـ دِ اگه موقع حرف زدن یه حرکتو اشتباه بیام کل ۳۲ تاتون باید بریزید بیرون

  • حمیدرضا مرادی

بشکه نفتی داخل انبار بود / سالن انبار تنگ و تار بود

عصر جمعه حول و حوش شیش و هفت / برق سالن اتصالی کرد و رفت

عده‌ای هم جمع بودند از قضا / صف کشیده تا کنار پله‌ها

یک به یک می‌آمدند و با ادب / لمس می‌کردند و می‌رفتند عقب

لمس می‌کردند مردان و زنان / هر کسی چیزی گمان می‌برد از آن

این یکی استادکار ذوالفنون / گفت چیزی نیست این غیر از ستون

آن یکی مرد سیاسی با دو دست / لمس کرد و گفت حتما قدرت است

  • آیدین

وقتی بچه بودم فک میکردم ماکارانی رو هم مثل برنج میکارن

:|

  آ.ن: اونجوری نگاه نکنین دیگه بچه بودم الان میدونم که درخت داره ...  

  • آیدین

رعد و برق ۴ مرحله داره :

اول یه نور ازش میبینیم

بعد صداش میاد

بعد دزدگیر ماشینا روشن میشه

بعدشم چون صاحبش خاموشش نمیکنه ما به بهش فحش میدیم …

  • آیدین

روی شیشه دوغ نوشته:

دوغِ گازدارِ کربناته تزریقی گرما ندیده همگن شده با طعم نعناع و بدون چربی…

  آ.ن: آخه لامصب دوغه یا اورانیوم ؟؟؟  

  • آیدین

این چه برنامه هایی مزخرفیه که شبکه های بیگانه پخش میکنن !!

میرن ۱۰۰۰متر زیر آب به ماهیه سیخ میزنن ، گاز که میگیره میگن ببینید چه خطرناک و وحشیه ؟ بعد اسم برنامه رو میزارن در جستجوی هیولا
هیولا تویی ، ول کن زبون بسته رو !


ک.ف : بابام اومده میگه تو اخبار گفته خاویار تقلبی اومده،مواظب باشا...آخه پدره من،من خاویار خورم یا تو یا هفت نسل قبلمون!

  • حمیدرضا مرادی

شهروند نوجوان : گریه و زاری راه می اندازد ومادرش را صدا می زند!

شهروند دهه 70 (مذکر): سر جای قبلی خودش می نشیند. با آرامش آی فون را از جیب شلوار قرمزرنگش درمی آورد و آهنگ «نازنین ناز نکن درو رو کسی باز نکن ...» را گوش می دهد!

شهروند دهه 70 (مونث): سر جای قبلی خودش می نشیند. با آرامش آی فون را از کیف رنگی رنگی اش درمی آورد و اپلیکیشن تبدیل موبایل به آینه را فعال می کند. سپس با کمک آینه مشغول زیباسازی صورت خود می شود!

شهروند دهه 60 (مذکر): در فکر این است که آیا پدرش برای تنبیه، در را از پشت قفل کرده است؟! آیا نامزدش که نیم ساعت دیگر سر چهار راه انقلاب با هم قرار داشتند، رابطه اش را با او به هم می زند؟ آیا گشت ارشاد نامزدش را دستگیر می کند؟! آیا مادرش در مورد بویِ بدِ لباس هایش فکر بدی می کند؟! آیا در این لحظه دارند از او فیلم می گیرند تا علیه اش در دادگاه استفاده کنند؟ آیا زنده خواهد ماند؟! آیا ... در حالی که همینطور به فکرهایش ادامه می دهد، با نگرانی از جیب شلوار جین آبی رنگش، یک سکه در می آورد و با آن به درِ دستشویی می زند!

شهروند دهه 60 (مونث): در فکر این است که آیا پسرهای هم دانشگاهی اش با او شوخی کرده و در را از پشت قفل کرده اند؟ اگر خواستگارش این موضوع را بفهمد؟! اگر تا شب اینجا بماند و درِ خوابگاه بسته شود؟! اگر به خانواده اش در شهرستان اطلاع بدهند؟! اگر پدرش دیگر اجازه ادامه تحصیل به او ندهد؟! اگر او را مجبور کنند تا با پسرِ مش قاسم ازدواج کند؟! اگر از پسر مش قاسم بچه دار شود؟! اگر مجبور باشد تمام عمرش را خانه داری کند؟! اگر ... در حالی که برای سرنوشت شوم خودش گریه می کند از داخل کوله لپ تاپش یک آینه درمی آورد و ریمل های ریخته شده روی صورتش را پاک می کند!

شهروند دهه 50 (مذکر): یاد جوانی های خود می افتد که چقدر پر زور بود و می توانست در دستشویی را از جا بکند! از جیب شلوار پارچه ای خاکستری رنگش، یک ماژیک درمی آورد و روی در دستشویی یادگاری و شعر می نویسد!

  • حمیدرضا مرادی


ک.ف : ایوب ابتدا از کاربران اینترنت ایران بود .

که بعدها خداوند هنگامی که صبر وپایداری او را دید،او را به پیامبری برگزید!!                                          


  • حمیدرضا مرادی

ک.ف : هیچ لذتی اندازه ی این که یه بچه ی کوچولو دستشو دراز کنه طرفت که یعنی بقلم کنی نیس و حال نمیده!!!

 اصن یه لذت عجیبی داره!!!


  • حمیدرضا مرادی



ک.ف : بعد از کار تو معدن سخت ترین کار دنیا نزدیک شدن به کنترل تلویزیونه وقتی بقیه دارن سریال میبینن !


  • حمیدرضا مرادی