کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

عاشق پول پرست

جمعه, ۲۹ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۵۴ ب.ظ

با سلامی دوباره به همه دوستان 

تو این پست یه شعر میذارم که دارای ریتم خاصیه !!

با یکی دو بار خوندن شعر ریتمش دستتون میاد!

آن شنیدم که در ایام قدیم آدم بسیار خسیس و کنسی ، عاشق زیباصنمی خوب رخ و ماه وش و زهره جبین گشت غمین گشت ز هجررخ آن یار و بسی زرد شد و زار وبه اندوه گرفتار . بسی طرح پی دیدن و بوسیدن و بوئیدن او ریخت ، بسی حیله برانگیخت که تا ساخت دگر یار و مددگار و هوادار خود آن سرو روان را.

رفت و دزدانه بسی جانب کاشانه ی آن دلبر جانانه و آن گوهر یک دانه و بنشست دم خانه که تا یار برآن گشت به یک بار که در نیمه شب تار از آن عاشق بیمار کند دیدن و از مرحمت و لطف و صفا بر سر او دست نوازش کشد و خاطر او شاد کند ، ازغمش آزاد کند، یا به شکر خنده ی شیرین ز لبان شکرین بر سر وجد و طرب و شوق و شعف آورد آن عاشق دلداده ی افتاده ی بی تاب و توان را.

گفت با او که بیا نیمه شب این جا سر این کوی و نهان باش به یک سوی ، من آن وقت که دیدم همه در خواب گرانند یکی سکه ز بالا به توی کوچه در اندازم و آن دم که صدائی ز در افتادن آن سکه شنیدی تو بیا از در این خانه که باز است بشو داخل و آهسته بنه گام سر بام که تا خوش به بر هم بنشینیم و ببینیم به شادی رخ یکدیگر و سازیم برون از دل خود یک سره غم های جهان را.

مرد، از وعده ی دلدار ، خوش و شاد شد و چون که شب آمد به سر دست و هوا تیره شد و تار ، پی دیدن آن یار روان گشت و به یک گوشه نهان گشت . ز سوی دگری نیز عیان گشت همان سرو گل اندام و دل آرام لب بام و سرانجام در انداخت از آن جا وسط کوچه یکی سکه ی دهشاهی و بنشست به این فکر که دلداده ز افتادن آن سکه صدا بشنود و زود ز جا برجهد و جانب او سرنهد و راه به منزل برد و روی به بام آورد و چهره ی او بیند و بنشیند و گوید سخن از مهر و قراری بگذارد که کند عقد پری چهره ی زیبا و جوان را.

لیک هرقدر که بنشست و بشد منتظر عاشق خود دید که از او خبری نیست در آن جا اثری نیست، در آن نیمه ی شب هی ز چپ و راست قدم زد به لب بام، ولی عاشق ناکام نشد حاضر و آن ماه سرانجام چو دید آن که سحر گشته و گردیده هوا روشن و خوش نیست که آن جای بماند ز سر بام فرود آمد و در بستر خود رفت. دگر روز که آن دلبر دلدوز بدان عاشق پفیوز نظر کرد و بپرسید که او را شب پیش چرا در غم و تشویش فکنده است؟ بدوعاشق طماع و کنس گفت که: آخر چو فکندی تو یکی سکه ی ده شاهی از آن جا به زمین بود هوا تیره و تاریک و در آن کوچه ی باریک پی جستن آن پول بسی گشتم و تا صبح کشیدم چه قدر رنج که تا یافتم آن را.

ک.ف: بنده خدا برای اولین بار می خواست خرید اینترنتی بکنه ، الان دو روزه کارت اعتباری اش گیر کرده توی سی دی رام!

  • ۹۱/۱۰/۲۹
  • آیدین

دیدگاه‌ها (۴)

با این پستی کـ تو دادی من دیگه جرات نمیکنم پست بذارم.
پاسخ:
=))
وای! خفه کردن این جور آدما چقدر لذت بخش میتونه باشه!!
پاسخ:
=))
بســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی عالی بود
با تشکر

واییییییی عالییییییییییییییییییییی بود 

دلم برای خوندن این سبک تنگ شده بود .

بسیی لذت بردیم با تشکر.

پاسخ:
خیلی ممنون هیما خانم !
سعی میکنم بازم ازین پستا بذارم!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی