کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کولاک» ثبت شده است

   مشاهده تمام قسمت ها   

 

- وای خدا! مردم از خستگی! بهار یه چایی بریز!
- مگه من آبدارچی ام؟! در ضمن "لطفا" رو نشنیدم!
- یعنی آدم گیر قوم مغول بیفته ولی کارش پیش این دخترا گیر نکنه! باشه! لطفا!
- حالا شد! ولی آقای سلطانی خودت میری واسه خودت چایی می ریزی چون من کلی کار دارم!
- خیلی ممنون! ببخشید زحمت دادیما!
- خواهش میکنم!!

(زنگ در)

بهزاد: در هم لابد من باید باز کنم!
بهار: پس چی!
بهزاد در را باز می کند! پرنیان وارد می شود.
پرنیان: سلام بچه ها! یه پیشنهاد دارم. کیانا هست؟
علیرضا: آره هست. تو اتاقشه داره خودشو میکشه یه تئوری ریاضی رو اثبات کنه!
پرنیان: پس نمیشه برم تو اتاقش؟
بهار: میخوای برو! ولی چک و اخم و برج زهرمار شدن های بعدش با خودت!

 

  • آیدین

   مشاهده تمام قسمت ها   

 

بهار ما گذشته شاید

بهار ما گذشته انگار

بهار ما گذشته شاید

گذشته ها گذشته انگار

نرو بمان

- به! بهار خانوم! چرا رفتی تو فاز دپرسی؟ نگران نباش! یا خودش میاد یا ایمیلش! ;)

- هعی! نگو رها! تو دلم آشوبه! جیم... روزی ده ساعت تمرین!

-جیم؟ اهل کدوم کشور هست؟

- چی میگی؟! جیم! همون باشگاه! هفته ی دیگه مسابقه انتخابی واسه این بازی های تنیس آسیاییه ... از همین الان نگران شدم! یعنی قبول میشم؟!

- امیدوارم! حالا اینا رو ولش ... ناهار داریم بهار جوووون؟!

- چیش! من میگم الان با حالت دِر دِر دِر دارم حرف می زنم بعد باید چیزی هم درست میکردم؟ آخه وقتی دوستت....

- باشه!!!! چرا خونت رو کثیف میکنی! الان زنگ میزنم غذا سفارش میدم!

- میگم رها! واسه من پیتزا پپرونی سفارش بده!

- یعنی ... سنگ پای قزوین هم نیست! شاید خودم درست کردم اصلا! حوصله غذاهای بیرون رو ندارم!

  • آیدین

   مشاهده تمام قسمت ها   

کولاک.قسمت سوم.

دومین مجله ی کولاک هم منتشر شد. واسش چه حرص هایی خوردیم و چه زجری هم سر طراحی جلدش کشیدیم. به هر حال استقبال خوب بود و همه از نتیجه ی کار راضی هستن. واقعا دارم به این پی می برم که "ما معمولا کولاک می کنیم! مخصوصا اگه آیدین نباشه!" اصلا همه دنیام رنگی رنگی شده! مطالب این شماره هم فوق العاده است.فقط یه چیزیه که ذهن منو مشغول کرده. یه سوال! اینکه چجوری میشه آد...

- چی داری می نویسی؟           

- هوم؟

- میگم چی داری می نویسی؟

- آها! خاطره!

- میشه بخونم؟ قصد فوضولی ندارما! فقط میخوام از نظر فنی و ادبی بررسیش کنم!

- نخیر آقا بهزاد!!! شما برو همون مطالب این هفته رو چک کن بفرستیم واسه چاپ!

- باهشه! ولی من فقط میخواستم دفترچه خاطراتت رو از نظر ادبی ...

- برو!!!

- بررسی کنم!

- میگم برو!!

- هــــــــی! باشه! ولی دوران هخامنشی مردم خاطرات رو از همه ی جنبه ها بررسی می کردن تا نوشتشون هیچ نقصی نداشته باشه!

- دهه! گیر دادیا!! اصلا من میخوام نوشتم افتضاح باشه!! تو بگو ببینم مطالب رو تا کجا چک کردی؟

- تقریبا همه رو! فقط چند قسمت مونده که اونم به لطف یزدان و بچه ها ... (بهزاد با نگاه چپ چپ روبرو می شود)

****************

  • آیدین

   مشاهده تمام قسمت ها   

 

تالار وحدت. 10 صبح روز شنبه. بعد از اجرای تئاتر "دیوانه"

- خب! خانم واثقی ما در خدمتیم!

کیانا: ترسوندی منو! کار که نداری پس میریم بیرون!

- بله!!!!
...

- سوار شو!

آیدین: منو کجا میخوای ببری؟ میخوای بدزدی؟ سوار نمیشم!!!

- آیدین یک کلمه دیگه حرف بزنی ...!

- چشم!

(20دقیقه بعد) ... در ترافیک ...

بعد از 30 دقیقه! ... دریاچه ی چیتگر

- خب! من میگم حالا که جای به این خوش آب و هوایی اومدیم یه بستنی هم واسه من بگیری! از 6 صبح تا حالا چیزی نخوردم!

- ...!

- خب! من میگم بستنی نمیخواد اصن! چه کاریه! می فرمودی!

- چه عجب! گوش کن آیدین! میدونی که مجله طراح جلد و صفحه آرا میخواد. منم که دیدم تو طراحیت بد نیست،

- بد نیست؟!!!

- خب! خوبه! دنبال یه کاری هم تو مجله می گشتی! نظرت؟

- باید فکر کنم

- چقدر؟

- نمیدونم! شاید سه هفته! ... شایدم!

- آیدین!!!!!!

- من فکرامو کردم! قبوله

- خوبه! بچه ها تقریبا مطالب رو جمع آوری کردن. تا امشب همه رو چک میکنم واست می فرستم! کی میتونی کارو تحویل بدی؟

- من هنوز راجب دستمزدم حرف نزدم!

- خب! من یادم رفت بگم! سپیده هم طراح خوبیه! تو فکر اونم بودم! پس شاید طراحی رو به اون دادم!

- اِ! ... مگه اون نویسنده نیست؟

- اگه طراح پیدا نکردم بهش میگم طراحی رو هم خودش انجام بده

- من هویجم؟! خودم هستم!!! اصلا نمیخواد به اون بگی!

- فکر کردم میخواستی راجب دستمزدت صحبت کنی!!

- دستمزد چیه!؟ از الان منو طراح مجله ی کولاک بدون!! دو روزه هم کارو تحویل میدم!

****

  • آیدین

دانشگاه تهران، سال 1400 ...

داستان "کولاک" نوشته ی سپیده پارسا اینگونه آغاز می شود.

داستان در رابطه با هفته نامه ای ست به نام "کولاک" با تحریریه ای جالب!

این داستان به اتفاقات درون این هفته نامه اشاره دارد. گاه طنز، گاه غیر طنز.

 

رویدادهای این داستان کاملاً ساخته ی ذهن نویسنده ی آن است و امیدواریم توهین به هیچ شخص و گروهی گماشته نشود.

 

قسمت اول کولاک، پنجشنبه، ساعت 17، همین وبلاگ.
 


سخن نویسنده:

با سلام و درود فراوان خدمت همه ی یک طنزی ها، چون میدونم آیدین به مقدار بسی زیاد، پیاز داغ قضیه رو اضافه کره و اگه الان نرم سر اصل مطلب گرزهای گران را به سویم پرتاب خواهید کرد، زودتر ماجرا را می گویم.

با اینکه ایراد گرفتن های زیاد بنده از داستان خانه سالمندان و غر زدن های این جانب از تاخیر های بسیار، بنده را مکلف به نوشت داستانی نمودند تا این وظیفه ی خطیر را درک نمایم. باشد که کمتر فغان کنم!

عارض شوم که نام برده در دوران طفولیت خود داستان های بسیاری را نوشته و بنابراین تمام داستان ها را in-time تحویل داده و آخر هم به نتیجه ای نرسیده که چرا خانه سالمندان دو ماه در میان منتشر می شد.

و در آخر اینکه کولاک تنها تراوشاتی است از ذهن مغشوش نویسنده که امیدوارم کم و کاستی آن را به بزرگی خودتان (به جز کمند) ببخشید. نقطه.


  • آیدین