سازمان ملل , دموکراسی , فلسطین , خون , شهادت , مقاومت , کودک , صهیونیست , انگلیس , آمریکا , اسرائیل , بیبیسی , منوتو , جنایت , بسه؟
- ۲۶ دیدگاه
- ۳۱ تیر ۹۳ ، ۲۳:۱۷
سازمان ملل , دموکراسی , فلسطین , خون , شهادت , مقاومت , کودک , صهیونیست , انگلیس , آمریکا , اسرائیل , بیبیسی , منوتو , جنایت , بسه؟
? میدانستید خرچنگها در عروسیهایشان نمیتوانند دست بزنند!؟ فقط بشکن ریز میزنند! برید حال کنید با این اطلاعاتی که قرار است در اختیارتان بگذارم!!
? بعد از ۱۰ سال فهمیدم مرحوم زیزیگولو نمیگفته دراکولا تا به تا ، بلکه میگفته
[زیزیگولو آسی پاسی، دراز کوتاه تا به تا]
? آیا میدانستید وقتی لبهایتان را غنچه کنید دماغتان گشاد میشود؟
حالا بشه یا نشه دلیل نداره تو الان اونجوری کنی ضایع!
? دوستان هیچ میدانستید اکثر تصادفات هنگام رانندگی رخ میدهند؟
:| میدونستید؟ پس بیخیال! برین بعدی!
? آیا میدانستید، با شمردن حلقههای تن ماهی میتوان به سن کنسرو پی برد!؟
این روش در مورد درخت که کار میکرد. فک کنم اینجا هم بشه!
? آیا میدانید، سر هر موضوعی که در خانهی ما بحث میشود نتیجهاش این است که
من کی میخوام این وبلاگ کوفتی رو بیخیال بشم!؟
? آیا میدانید، که در فیلمها شخص گروگانگیر همیشه اصرار دارد پلیس همراهتان نباشد و همیشه هم هست؟
? میدانستید که دکمه enter کیبورد هم پیر و فرسوده می شود و اصطلاحا به آن پیرینتر گفته می شود!؟
? میدانید که چرا فیل از سوراخ سوزن رد نمیشود؟ برای اینکه ته دمش گره دارد!
- وای خدا! مردم از خستگی! بهار یه چایی بریز!
- مگه من آبدارچی ام؟! در ضمن "لطفا" رو نشنیدم!
- یعنی آدم گیر قوم مغول بیفته ولی کارش پیش این دخترا گیر نکنه! باشه! لطفا!
- حالا شد! ولی آقای سلطانی خودت میری واسه خودت چایی می ریزی چون من کلی کار دارم!
- خیلی ممنون! ببخشید زحمت دادیما!
- خواهش میکنم!!
(زنگ در)
بهزاد: در هم لابد من باید باز کنم!
بهار: پس چی!
بهزاد در را باز می کند! پرنیان وارد می شود.
پرنیان: سلام بچه ها! یه پیشنهاد دارم. کیانا هست؟
علیرضا: آره هست. تو اتاقشه داره خودشو میکشه یه تئوری ریاضی رو اثبات کنه!
پرنیان: پس نمیشه برم تو اتاقش؟
بهار: میخوای برو! ولی چک و اخم و برج زهرمار شدن های بعدش با خودت!
اداره آب و فاضلاب:
در روزهای گرم تابستان بهتر است به جای استفاده از کولرهای آبی، از کولرهای گازی استفاده کنید.
آخه چرا؟؟ مگه باباهای محترم کار و زندگی ندارن!؟ مگه میشه اینقدر دقیق و حساس باشن تو مسئلهی پیچیدهی این سردکنندهی هوا!!؟ اصلا به نظر من دکمه روشن کردن کولر باید همه جای خونه باشه، اما دکمه خاموش کردنش در انباری زیر دبه سیرترشی. اصلا جدیدا محبت پدری همینطور اندازهگیری میشه! ینی شما اگه شخصی رو دیدید که کولر رو خاموش نمیکنه، مطمئن باشید هنوز پدر نشده! تا این حد!!!
کلید بهشت زیر پای مادران است و کلید کولر زیر دست پدران! بیایید از پدرهای سبزِ سرزمینِ گرممان بخواهیم تا ما را یاری کنند تا در این فصل گرم با روشن گذاشتن کولرها همه از هوایی خنک و مطبوع لذت ببرند ... :|
چند روز پیش سر یه موضوع بیربط که حق با بنده بود با پدرم حرفم شد ایشون هم میخواست معذرت خواهی کنه، هم غرورش اجازه نمیداد. هیچی دیگه! طی یه حرکت انقلابی رفت کولر و روشن کرد! اصن عشق به خونمون برگشت!
میگن بهترین نوع خوابیدن، خوابیدن با پتو زیر کولره! خیلی خوبه! اصن تو زندگی یه دردهایی هست که فقط با خوابیدن زیر کولر خوب میشه! بنده که ساعات بسیار از عمرم را در حال استفاده بودم که پدر گرامی زحمت به هم زدنش را کشید!
بعد یک مشکل دیگهای هم هست اینکه این کولرها روی ۲۴ درجه خیلی گرم، و روی ۲۳ درجه خیلی سرد هستند. الان من موندم این وسط خب! مثل صدای تلویزیون که رو ۱۷ زیاده رو ۱۶ کم :|
اداره برق :
در روزهای گرم تابستان بهتر است به جای استفاده از کولرهای گازی، از کولرهای آبی استفاده کنید :|
و سوال:
قدیما که کولر نبود!؟ باباها دقیقا چیو خاموش میکردند!؟
تصور کنید در اتاق مشغول معاش هستید که متاسفانه هر نیم ساعت یکبار یک عدد یخچال (!) در اتاقتان را باز میکند، چند ثانیهای به شما خیره میشود و سپس در را میبندد! بله. به این عمل انتقام میگویند! [!]
البته در مورد باز کردن یخچال بنده پیشنهاد میکنم کارخانجات لوازم خانگی درِ یخچال را شفاف بسازند. چون نه تنها یه نسل آدم فراخ (!) و روانپریش را نجات میدهند بلکه عمر مفید یخچال هم بالا میرود!
اصلاً این بازکردن در یخچال هم مشکل بزرگیست. [برای اطلاعات بیشتر به یخچال گرایی مراجعه کنید]
انسانها هنگام خوشحالی، ناراحتی، کسلی، بیحوصلگی و حتی هنگام تماس با تلفن هم در یخچال را باز میکنند، درونش را نگاه میکنند و دوباره میبندند. حتی مشاهده شده طرف در یخچال را میبسته و دوباره باز میکرده تا ببیند چیز جدیدی میآید یا خیر :|
البته بنده به کسانی که به طور مداوم سراغ یخچال میروند توصیه میکنم که فریزر را هم یه نگاهی بیاندازند، شاید بستنیای، چیزی یافت شود!
هر چند یخچال خانهی ما که وضعیتش مانند دل و جیبمان است! که البته از نقش من در پر یا خالی بودن یخچال هم نمیتوان گذشت. وضعیت روحی یخچال ما با وضعیت جسمی من رابطهی کاملا عکس وجود دارد.
به طوری که هنگام سلامتی کامل و به ویژه هنگامی که بنده گرسنه هستم تنها فرق یخچال مذکور با کمد خانهمان چراغِ درونش است و بالعکس. یعنی اگر منِ بختبرگشته مریض شوم (خدا نکنه!) یا به هر دلیلی اشتهایم کور شود، آنوقت است که از تخم طوطی آمازونی تا شتر بریان در فوق الذکر یافت میشود. حال تصور کنید ماه مبارک رمضان باشد و من احیانا بخواهم روزه بگیرم! حال بیا و تماشا کن!
در مورد چراغِ یخچال هم باید عرض کنم که این حقیر در ۱۱ سالگی فکر میکردم که شخصی درون یخچال پنهان شده و مسئول این امر است (بعد الان جوونای مملکت میان از شکست عشقی میخونن :|) که بعدها مشخص شد شایعهای بیش نبوده!
و سوال آخر از شما:
- در قدیم که یخچال نبود، انسانها اوقات فراغت خود را چگونه سپری میکردند؟
خیلی خیلی خوب رانندگی میکنند. مخصوصا مورد پارک دوبل! البته مشکل از بانوان محترمه نیست، بلکه مشکل از مرحوم گوتلیب دایملر، مخترع اتوموبیل، است که این وسیلهی پرکاربرد را طوری اختراع نکرد که از عرض هم حرکت کند تا راحت بشود پارک دوبل فرمود!
البته اینها دال بر این نیست که آن خانمی که کلاچ میگرفته تا شیشه را بالا / پایین کند را سالم بشماریم!
البته در برخی موارد خانمها در نقش راننده آمبولانس عمل میکنند. به طوری که به محض خبردار شدن راننده روبرو از مونث بودن رانندهی مذکور به اوه راه میدهد که حرکت کند!
البته در مورد مشابه اگر یک دستگاه آمبولانس به ارزش 187300000 تومان وجه رایج مملکت وراء یک خانمِ متشخصِ راننده در حال آژیر زدن باشد خانم راننده احتمالا کمی هول میشود و پایش را میگذارد روی ترمز و آمبولانس نگون بخت هم از عقب به شدت با خودرو او برخورد می کند و به این ترتیب خدا تومان وجه رایج مملکت برباد میرود. (بعد میگویید چرا مشکل اقتصادی دارید!)
البته مشاهده شده که خانم راننده فرمان را رها کردند و دست بر دعا برداشته، برای شفای حال بیمار درون آمبولانس [رحمه الله علیه]
من نه! اما دیگران میگویند در هر تصادفی خانمها نقش دارند. یا فاعل و یا مفعول هستند و یا انقدر بر روی اعصاب مرد خانه راه رفتهاند که طرف با سپر به تیر برق کوبیده است!
حال اگر یک خانم تصادف کند یا جیغ میکشد، یا بیهوش میشود و یا جیغ میزند و سپس بیهوش میشود! البته در تمامی موارد متصادفه [خانم تصادف کرده!] با شوهر نگونبختش تماس میگیرد که در این موارد توصیه میشود شوهران اینگونه بانوان یا تلفن خود را خاموش نمایند یا کلا سیمکارت خود را تعویض نمایید!
در پایان از همین تریبون تشکر خود را اعلام میکنم نسبت به تمام خانمهایی که با نحوهی رانندگی خود موجبات خنده و شادی و فرح ما را فراهم میکنند.
و در آخر خدمت همهی سرهنگهای محترم تمنا دارم که یا به اینگونه خانمها گواهینامه ندهید و یا اگر مرتکب میشوید برایشان جاده جداگانه نیز درست کنید.
تمت.
سالها پیش در یکی از مدارس، پسربچهای بود به نام جعفر که همیشه با لباسهای چرک در مدرسه حاضر میشد. هیچکدام از معلمان او را دوست نداشتند.
روزی خانم احمدی مادرش را به مدرسه خواند و درباره وضعیت پسرش با وی صحبت کرد. اما مادر بجای اصلاح فرزندش تصمیم گرفت که به شهر دیگری مهاجرت کند،
بیست سال بعد خانم احمدی بعلت ناراحتی قلبی دربیمارستان بستری شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت.
عمل خوب بود. هنگام به هوش آمدن، دکترجوان رعنایی را در مقابل خود دید که به وی لبخند میزد. میخواست از وی تشکرکند اما بعلت تأثیر داروهای بیهوشی توان حرف زدن نداشت. با دست به طرف دکتر اشاره میکرد و لبان خود را به حرکت در میآورد. انگار دارد تشکر میکند اما رنگ صورتش در حال تغییر بود و در حال کبود شدن بود. تا اینکه با کمال ناباوری در مقابل دکتر جان باخت.
دکتر ناباورانه و با تعجب ایستاده بود که چه اتفاقی افتاده است! وقتی به عقب برگشت «جعفر» نظافتچی بیمارستان را دید که دو شاخه دستگاه بیماران قلبی را درآورده و شارژر گوشی خود را به جای آن زده است!
آ.ن: نکنه یه موقع فکر کردین جعفر دکتر شده و از این حرفا!؟ نه بابا اون الاغ رو چه به این حرفا!
وقتی یک دفترچه یادداشت را برمیداری و شروع به نوشتن میکنی.
یا وقتی لپتاپ را روشن میکنی و شروع به نوشتن میکنی.
یکی از مهمترین اتفاقات دنیا در حال شکل گیریست. تو میخوای افکارت را به دیگران برسانی.
سالهاست وبلاگ مینویسیم و به این امر حتما افتخار میکنیم.
همان ۱۶ شهریور ۱۳۸۰ که سلمان جریری اولین وبلاگ پارسی را نوشت همهمان میدانستیم قرار است در یک فضای باز افکارمان را به دکمههای کیبورد بسپاریم. حال بماند همهی ناملایماتی که دیده شد.
میخوام به عنوان کمترین عضو جامعهی بزرگ وبلاگنویسان ایرانی روز قلم را به همهی ایران، مخصوصا اهل قلم تبریک بگویم. باشد که زین پس وبلاگی آزادتر و کم دغدغهتر داشته باشیم.
یک برگشتم.
دو ببخشید اگه یه مدت وبلاگ به هم ریختست.
سه از این به بعد کم کم محو میشم!
چهار امیدوارم بتونم موقع کنکور وبلاگ رو نگهدارم. وگرنه باید شما زحمتشو بکشین!
جملکس برای عکس فوق یک جملهی طنز بنویسید. برای دیدن جملکسهای بیشتر کلیک کنید.
بهار ما گذشته شاید
بهار ما گذشته انگار
بهار ما گذشته شاید
گذشته ها گذشته انگار
نرو بمان
- به! بهار خانوم! چرا رفتی تو فاز دپرسی؟ نگران نباش! یا خودش میاد یا ایمیلش! ;)
- هعی! نگو رها! تو دلم آشوبه! جیم... روزی ده ساعت تمرین!
-جیم؟ اهل کدوم کشور هست؟
- چی میگی؟! جیم! همون باشگاه! هفته ی دیگه مسابقه انتخابی واسه این بازی های تنیس آسیاییه ... از همین الان نگران شدم! یعنی قبول میشم؟!
- امیدوارم! حالا اینا رو ولش ... ناهار داریم بهار جوووون؟!
- چیش! من میگم الان با حالت دِر دِر دِر دارم حرف می زنم بعد باید چیزی هم درست میکردم؟ آخه وقتی دوستت....
- باشه!!!! چرا خونت رو کثیف میکنی! الان زنگ میزنم غذا سفارش میدم!
- میگم رها! واسه من پیتزا پپرونی سفارش بده!
- یعنی ... سنگ پای قزوین هم نیست! شاید خودم درست کردم اصلا! حوصله غذاهای بیرون رو ندارم!