کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاریکی» ثبت شده است

یه دخدر کوچولو بود که از تاریکی میترسید.

یه شب با مامانش تو آشپز خونه نشسته بود که مامانش بهش میگه : اون جارو رو از حیاط پشتی میاری؟

دخدره هم بیرونو نگاه میکنه میگه: مامان تاریکه من میترسم.

مامانه میگه : نترس دخدرم مسیح(ع) اون بیرونه ونمیذاره کسی بهت آسیب بزنه.

دخدره مامانشو نگاه میکنه و میگه : مطمعنُی مسیح(ع) اونجاس؟

مامانه میگه آره نترس دخدرم.

دخدره میره دره حیاط رو باز میکنه و میگه: ای مسیح مقدُس تو که اون بیرونی لدفن اون جارو رو میدیش به من.؟؟؟

  عاغا" خوب چیه مگه، از تاریکی میترسه دیگه.

  عجب یه دستی ای به مامانش زد (مرسی هوش)

  • pou 617