کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۲۵ مطلب با موضوع «طنز تلخ» ثبت شده است

حتما متن زیر رو بخوانید بخدا یه جریان واقعیه

چند وقت پیش با پدر و مادر و برادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برایمشتریها

افراد زیادی اونجا نبودن , 4 نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70سالشون بود 

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان حدود 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود کهاون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهشنزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم !!

بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و باخوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشونداده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکردروکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفرمشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم روبهشون بدم  ،به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده !!

,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اصرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد !!

خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , 

اما

اونجایی خیلی تعجب کردم که امروز با دوستام داشتیم از کنار سینما رد می شدیم که ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر

بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,,

  • حمیدرضا مرادی

حالا ما که هیچ !

اما امیدوارم عکس های شما توی سال جدید ۲ نفره باشه!

  • آیدین

وطن، قلم، فرش زیرپا... نویسنده باید یکی را برای فروختن انتخاب کند!

 

  آ.ن: کاش اولی نباشد. 

  • آیدین

یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره ، عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه ی کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و میخره . ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست. مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم . اینها را هم میشود خورد. . . این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی (ره)

یه روز یه ترکـــه میره جبهه ، بعد از یه مدت فرمانده میشه یه روز بهش می گن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها اجازه بده بریم بیاریمش جواب میده کدوم داداشم؟! اینجا همه داداش من هستن اون ترکـــه تا زنده بود جنگید و به داداش های شهیدش ملحق شد . اون ترکـــه کسی نبود جز مهدی باکری

به یه ترکه گفتند کتابی بنویس ، ترکه برای تالیف آن کتاب حدود چهل سال تحقیق و مطالعه کرد و بیش از ده هزار کتاب را تمام خواند و به حدود صد هزار کتاب، مراجعه مکرر داشت. او برای یافتن منابع و کاوش در کتاب خانه های هند، ترکیه، ایران، عراق و ...، سفرهای متعدد انجام داد و بالاخره یک کتاب 11 جلدی نوشت . این ترکه کسی نبود جز علامه امینی و آن کتاب نیز همان الغدیر بود

  • آیدین

بهترین وکیل کیه وکیلی که همه ی قوانین و تبصره ها رو بشناسه؟؟؟؟

نه وکیلیه که همه ی قاضی ها رو بشناسه.

 

  • pou 617

رو بعضیا باید یه برچسب زد:
تست شد... آدم نیست.

  • آیدین

نـنـــــه ! هــر چی بدبختــی کشیدیــم ;

گفتی : " حکمــت خداســت "
بــیـبــین ننــه ...
نیشونـــی ایــن حکمتــو بــده بــرم در خــونش
بگــم دِ لامصـــــــــــــب ،
مشکلــت با مـــن چیـــه آخــه ...؟!
 
 
 
 
ک.ف : ما که هرجایی دهَنمـــون سرویس میشه میگن امتحان الهیــه !!اگه اینجوری باشه که من دیگه دکترای الاهیات گرفتم...

  • حمیدرضا مرادی

چو آمد روز عشاق و ولنتیاین
غضنفر هم که قلبش بود آن لاین

به قصد انتخاب کارت پستال
برفت ازخانه بیرون شاد و سرحال

به دکانی رسید و داخل آمد
وکارتی در نگاهش خوشگل آمد

به دکاندار گفت ای مهربانم
من ازاین خیل عاشق پیشگانم

بدیدم کارت پستالی در آن گوش
که با خط خوشی بنوشته بر روش

" تو را من دوست میدارم فقط تو
طبیب قلب بیمارم فقط تو"

بده ده تا از آن قربان دستت
محبت کن همان اندازه پاکت



ک.ف :  اگه قرار باشه بین عشقت و ۱ میلیون دلار یکی رو انتخاب کنی ،
اولین چیزی که با اون پول می خری چیه !؟
  • حمیدرضا مرادی

امروز زدم تو کار متن طنز فلسفی و عمیق و آفرینش و خلقت!!

فقط با عرض پوزش طولانیه!! حوصله کنید و بخونید و دیدگاه بزارید و خوشحالم کنید!!

 

خدا خر را آفرید و به او گفت:
تو بار خواهی برد، از زمانی که
تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی
که تاریکی شب سر می رسد.و همواره بر
پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو
علف خواهی خورد و از عقل بی بهره
خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی
کرد و تو یک خر خواهی
بود.
خر به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! من می خواهم خر باشم،
اما پنجاه سال برای خری همچون من
عمری طولانی است. پس کاری کن فقط
بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی
خر را برآورده کرد


خدا سگ را آفرید و به او گفت:
تو نگهبان خانه انسان خواهی
بود و بهترین دوست و وفادارترین
یار انسان خواهی شد.تو غذایی را که
به تو می دهند خواهی خورد و سی سال
زندگی خواهی کرد.تو یک سگ خواهی
بود.
سگ به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! سی سال زندگی عمری
طولانی است.کاری کن من فقط پانزده
سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را
برآورد...


خدا میمون را آفرید و به او گفت:

و تو از این سو به آن سو و از
این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و
برای سرگرم کردن دیگران کارهای
جالب انجام خواهی داد و بیست سال
عمر خواهی کرد.و یک میمون خواهی
بود.
میمون به خداوند پاسخ داد:
بیست سال عمری طولانی است، من
می خواهم ده سال عمر کنم.و خداوند
آرزوی میمون را برآورده
کرد.
و
سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت:
تو انسان هستی.تنها
مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره
زمین.تو می توانی از هوش خودت
استفاده کنی و سروری همه موجودات
را برعهده بگیری و بر تمام جهان
تسلط داشته باشی.و تو بیست سال عمر
خواهی کرد.
انسان گفت: سرورم!گرچه من
دوست دارم انسان باشم، اما بیست
سال مدت کمی برای زندگی است.آن سی
سالی که خر نخواست ، آن پانزده
سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که
میمون نخواست زندگی کند، به من
بده.
و
خداوند آرزوی انسان را برآورده
کرد...
و
از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست
سال مثل انسان زندگی می
کند!!!
و
پس از آن،ازدواج می کند و سی سال
مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می
کند ، و مثل خر بار می
برد
و
پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند،
پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در
آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و
هرچه به او بدهند می
خورد...!!!
و
وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون
زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به
خانه آن دخترش می رود و سعی می کند
مثل میمون نوه هایش را سرگرم
کند...!!!

 

ک.ف : 

خدایا،
الودگی ادمها از حد هشدار گذشته!!
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دنیا رو چند روز تعطیل نمیکنی؟

  • آیدین

امروز در خلوت خودم به این فک میکردم و اومدم خونه تایپش کردم و الانم آپ میکنم!

حضرت آدم و حوا بدجوری ما رو انداختند به دردسر! به خدا راست میگم ! حالا اگه خودتون رو نگه می داشتید و به حرف خدا گوش می دادید و از آن میوه ممنوعه نمی خوردید چی می شد؟ این همه میوه ، از آن ها می خوردید ! اگر شما کمی ، فقط کمی به فکر سرنوشت ماها می کردید ، محال بود این اشتباه بزرگ را انجام بدید . الان ما داشتیم با قالیچه سلیمان از این کله بهشت می رفتیم اون کله ،بدون دود و درد و غم !

اصلا همه چیز از وقتی شروع شد که خدا شما را از بهشت اخراج کرد. در بهشت نه نیازی به سوخت بود ، نه اختراع ماشین ،مه انقلاب صنعتی و ...حتی وقتی غذا می خوردی ، لازم نبود بری دستشویی، یعنی هر کاری می کردی محصول فرعی ناراحت کننده نداشت.

میخوام بگم هر کاری که تو دنیا میکنی حتی با یه هدف خوب ، یه محصول فرعی ناراحت کننده تولید میکنه که بعد از یه مدتی اون محصول فرعیه با تاثیری که میذاره میشه اصل کار! میشه معضل ! میشه آلودگی، میشه بذاخلاقی ،میشه عوارض دارویی و هزار تا محصول فرعی ناراحت کننده دیگه! مثلا بشر ، اینترنت رو اختراع میکنه اما کلی سایت غیر اخلاقی توش فعاله!یا مثلا انرژی هسته ای رو کشف می کنه و بعد میشه هیروشیما و نا کازاکی.

این همه پادشاه ستم کار که در طول تاریخ اومدن ، این همه آدم که که به نا حق در طول تاریخ کشته شدن ، این همه آلودگی هوا ، سوراخ شدن لایه اوزون ، این همه بچه های طلاق ، این همه گونه های جانوری و گیاهی که به دست بشر از بین رفت! این همه دروغ که آدما به هم گفتن ، این همه گناه که در سطح زمین شد..واااااااااااای خدای من!! همه و همه به خاطر اینه که : پدربزرگ و مادر بزرگ نازنینم! شما نتونستین از یه میوه بگذرین؟ آخه چـــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟!

با خوردن میوه ی ممنوعه ، همه تبعید شدیم زمین . حالا حدس بزن خدا روز قیامت وقتی ببینه ما این همه زدیم ، زمین و زمان و تاریخ رو درب و داغون کردم ، ما ها رو کجا می فرسته............ 

ک.ف :

 کاش یکی بود یکی نبود اول قصه ها نبود
اون که تو قصه مونده بود از اون یکی جدا نبود
کاش توی قصه های شب برق ستاره کم نبود
تو قصه جن و پری ، دلهره دم به دم نبود
مادربزرگ قصه هاشو بالای تاقچه می ذاشت
یه عاشق تازه نفس تو شهر قصه پا می ذاشت
قصه های قدیمی رو یه جور تازه می نوشت
آدم و حوا رو می برد دوباره می ذاشت تو بهشت!

  • آیدین