کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

کولاک - قسمت سوم

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۱۸ ب.ظ

   مشاهده تمام قسمت ها   

کولاک.قسمت سوم.

دومین مجله ی کولاک هم منتشر شد. واسش چه حرص هایی خوردیم و چه زجری هم سر طراحی جلدش کشیدیم. به هر حال استقبال خوب بود و همه از نتیجه ی کار راضی هستن. واقعا دارم به این پی می برم که "ما معمولا کولاک می کنیم! مخصوصا اگه آیدین نباشه!" اصلا همه دنیام رنگی رنگی شده! مطالب این شماره هم فوق العاده است.فقط یه چیزیه که ذهن منو مشغول کرده. یه سوال! اینکه چجوری میشه آد...

- چی داری می نویسی؟           

- هوم؟

- میگم چی داری می نویسی؟

- آها! خاطره!

- میشه بخونم؟ قصد فوضولی ندارما! فقط میخوام از نظر فنی و ادبی بررسیش کنم!

- نخیر آقا بهزاد!!! شما برو همون مطالب این هفته رو چک کن بفرستیم واسه چاپ!

- باهشه! ولی من فقط میخواستم دفترچه خاطراتت رو از نظر ادبی ...

- برو!!!

- بررسی کنم!

- میگم برو!!

- هــــــــی! باشه! ولی دوران هخامنشی مردم خاطرات رو از همه ی جنبه ها بررسی می کردن تا نوشتشون هیچ نقصی نداشته باشه!

- دهه! گیر دادیا!! اصلا من میخوام نوشتم افتضاح باشه!! تو بگو ببینم مطالب رو تا کجا چک کردی؟

- تقریبا همه رو! فقط چند قسمت مونده که اونم به لطف یزدان و بچه ها ... (بهزاد با نگاه چپ چپ روبرو می شود)

****************

10 دقیقه بعد

- راستی پارمیدا! این موضوع کارتون های قدیمی چیه؟ خیلی افتضاحه! با این کارتونای 4بعدی که هر روز تو تلویزیون پخش میشه، دیگه کسی کارتون 2بعدی نمی بینه که! به نظرم موضوع خوبی نیست!

- اونو کمند نوشته! الانا باید پیداش بشه! به خودش بگو!

5 دقیقه بعد

کمند: سلام!

بهزاد: این چیه تو نوشتی؟!

کمند: باز این بهزاد شروع کرد به ایراد گرفتن! باز چیش بده؟ متنش؟ عکسا؟ یا موضوع؟ ای خدا!! یا اینو بکش ... یا بازم اینو بکش!!

بهزاد: بعله! با سپاس فراوان! ایندفه دیگه الکی ایراد نمی گیرم! واقعا موضوع کارتونای دهه 70 زیاد جالب نیست. قرار نیست چون ما دهه هفتادی هستیم بقیه هم از این مطلب خوششون بیاد! باید یه موضوع خاص باشه. یا حداقل جذاب، یا یه چیزی که تو این سال ها رنگ باخته!

کمند: حالا میشه بعد از اینهمه فک زدن بگی موضوع چی باشه؟

پارمیدا: خانه سالمندان!

کمند و بهزاد: ها؟؟؟

پارمیدا: آره! خانه سالمندان! میریم پیش این مامان بزرگا و بابابزرگای عزیز و ازشون میخوایم که خاطره های جالبشون رو تعریف کنن. قطعا یه چیزایی یادشونه

بهزاد: بدم نیست

ساعت 3 بعد از ظهر

کیانا: جالبه! کسی آشنا داره؟

حمید: بابای یکی از دوستای من مدیر یه خانه سالمندان توی شمیرانه. فکرکنم باهامون همکاری کنن

کیانا: اگه بشه که عالیه! اگه قبول کردن واسه همین امشب باهاشون قرار بذار. راستی بچه ها ... کسی به این آیدین چیزی نمیگه ها!! میاد جلو دست و پا نمیذاره کار پیش بره

****************

خانه آتیه سبز امید. شمیران

سپیده: جای پارک هم که پیدا نمیشه! کمند یه جا دیدی بگو پارک کنم!

کمند: یکم جلوتر سمت چپ یه جای خالی هست

سپیده: اه! این کیه ماشینشو اینقد بد گذاشته آخه! مردم چقدر بی ملاحظه ان!

سپیده: کیانا جون ببین از پشت چقدر راهم بازه پارک کنم؟ ... کیانا؟!!!!!

کیانا: .....ا...کی... به آیدین گفت بیاد؟

سپیده و کمند با هم به طرف ماشین پارک شده برگشتند.

آیدین از توی ماشین براشون دست تکون داد. و از ماشین بیرون آمد

- سلام بچه ها!

کمند: کوفت و سلام! تو اینجا چیکار میکنی؟

- اولا تیکه کلام منو به کار نبر! دوما؛ خب اومدم خونه علیرضا. با هم یه پروژه دانشگاهی داریم. شما اینجا چیکار میکنین؟

سپیده: ما اومدیم خانه سا...

بهار: اومدیم خونه سارا اینا!

آیدین: با دوربین؟

کیانا: جشن تولدشه. دوربین آوردیم عکس هم بگیریم.

آیدین: خب خوش بگذره! نمیشد حالا ما هم دعوت بودیم؟!

کمند: حالا که خوشبختانه سارا عقلش رسیده تو جشن رو خراب می کنی دعوتت نکرد!

(گوشی آیدین زنگ خورد)

آیدین: سلام.. خوبی؟ ... کجا؟ .. باشه! نه من بهشون میگم! خداحافظ!

رها: خب ما رفتیم!

آیدین: سارا بود! گفت جمعه تولدشه میخواد تو پارک جشن بگیره. میخواست به شما هم زنگ بزنه من گفتم بهتون میگم! خب خانوما! ... کجا داشتین میرفتین؟

کمند: به خشک شانس! سپیده .. میگم این سارا دوست توئه نه؟

سپیده: به حسابش میرسم!

کیانا: خانه سالمندان!!!!!!! امیدورام تصمیم نداشته باشی با ما بیای!

آیدین: خب! من یه سر میرم خونه علیرضا فلش رو ازش میگیرم، باهاتون میام که تنها نباشین

کمند: خوب شد گفتیا! اصلا ما 5نفر خیلی داشتیم احساس تنهایی میکردیم!

آیدین: یه مرد همراهتون باشه بهتره!

کیانا: هه! خیلی بامزه بود! (یکهو جدی می شود) ما میریم تو! نیومدی که چه بهتر! ولی اگه اومدی یه گوشه می شینی! حرف هم نمیزنی! درضمن

به حمید هم بگو زودتر خودشو برسونه!

آیدین: به روی چشم!

****************

- آره! اون زمان ها همه یادشون بود پدر و مادرا چه حق بزرگی به گردنشون دارن! رو چشممون جا داشتن. گرچه نگهداری ازشون سخت بود. اما همه با دل و جون هواشونو داشتن. این روزا زندگی ماشینی همه چیزو به هم ریخته. نه گذشت مونده.. نه یه ارزش و احترامی

فقط خاطرات خوش دوران جوانیه که به یاد آدم میاد و الانم واستون تعریف کردم. امیدورم شما جوونا از زندگیتون بیشترین بهره رو ببرین و این پیرهای فکستنی رو هم فراموش نکنین.

****************

در راه برگشت

- حمید! به نظرت ممکنه یه روز ما هم مجبور بشیم بریم خانه سالمندان؟

- نمیدونم! شاید!

- وای! مثلا فرض کن روز تولدته و بچه هات میذارنت خانه سالمندان! تصورش هم وحشتناکه!

- آیدین تو هم چه فکرایی میکنیا! ... ولی! خداکنه حداقل اون موقع هم باهم باشیم! اون جوری واست یه جشن تولد حسابی میگیریم! حالا فعلا نرو تو فاز دپرسی که حوصلت رو ندارما!

- حداقل آدم یه نقشه ی گنجی چیزی پیدا کنه حوصلش سر نره!

- آخه تو پیر بشی حوصله ی ماجراجویی داری؟؟ تو برو دعا کن رفتی خونه سالمندان پارمیدا اونجا نباشه!!!!!!!

- هه!باشه هم لابد یه تابلو به در اتاقش میزنه: خطر! وارد نشوید!

- والا! بعید هم نیست! خب! فکر و خیالات بسه! دیگه رسیدیم!

****************

یه چیزیه که ذهن منو مشغول کرده..یه سوال!..اونم اینکه چرا آدما باید عزیزترین هاشون رو بدن دست یه سری آدم ناشناس که از اونا مراقبت کنن!

یه چیزایی...

رنگ باخته

پارمیدا مهرخواه | 28 فروردین 1400

 

بهزاد: ولی میگم بچه ها این گزارش هم زیاد جالب نشدا!

کمند: بهزاد!!!!!!!!!!

دیدگاه‌ها (۳۹)

یچی یادم رفت-_- اصلا با اون تیکه های اول موافق نیستم-_- اصنم شبی من ننوشتی -_-

وای:| الان حس ذوق مرگی بم دست داده-_- منم هستمممم^_________^ وای ^____^ کیانا عزیزم؟^_^پارمیدا اینجا!پارمیدا اونجا -_- پارمیدا همجا-_- 
بعدشم از خداتون باشه تو یه خانه سالمندان باشیما-_- میزنم همونو شل و پل میکنمااا-_-
پاسخ:
خخخخ! کنترل یور سلف!
خیلی خوب بود!
جونم ماسمالی!
خونه سالمندان خیلی خوب بود!
کلا خوب بود!:دی
  • عرشیا منصوری
  • فایل نمونه رو خیلی وقته فرستادم ولی جوابی ندادید ها .

    پاسخ:
    چشم. جواب می‌دم.
  • عرشیا منصوری
  • نویسنده شوخ طبع و فعال نمی خواید:D
    پاسخ:
    براتون کامنت گذاشتم. بخون.
    حقیقتا کولاکی شده!!
    قابل توجه سپیده پارسا و آی :
    در قسمت تیتراژ این داستان مدیونین اگه اسم مارو ذکر نکنین
    اون تهش بنویسین با تشکر از.... :دی
    خلاصه دیگه!
    البته من اصلا راضی نیستم اسمم ذکر بشه ریا بشه ولی دیگه چون اصرار میکنین .... :دی
    پاسخ:
    lحتماً لحاظ میشه!
    وااااااااااااااااااااااای پارسا جان عالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!!!
    کلک تو انقد استعداد داشتی رو نکردی؟؟!!
    خجالت نمیکشی تو؟؟؟!!
    اون همه ما خودمون رو برای داستان .... ( :دی ) کشتیم ...تو چند قسمت نوشتی؟؟! :|
    البته تو اون داستان هم دستمون زیاد باز نبود!
    ولی من دستم به تو برسه...فردا می بینمت دیگه!

    پاسخ:
    سپیده خانوم بدبخت شدی :|
  • عرشیا منصوری
  • آی به جان خودم از اول خرداد تا الان انقدر نخندیده بودم که با خوندن این سه قسمت خندیدم! 
    پای ثابت وبلاگتم :D

    خودت نوشتیاین داستانو؟

    روزی یه قسمت بزار دیگه :)

    نویسنده هم خواستی شدید پایتم ^_^
    پاسخ:
    سری داستان‌های کولاک رو خانم سپیده پارسا می‌نویسند. غریبه نیست یک‌طنزیه!
    سلام
    میشه کد ابزار لینکتون رو بهم بدبد(پست مهمان و بقیه) ممنون میشم
    پاسخ:
    ببخشید کاملاً متوجه نشدم. کد چی رو می‌خواین؟ دکمه‌ها یا افکتش؟
    یه ندای درونی منو فرامیخونه که مرورگرتو عوض کن،مرورگرتو عوض کن!
    پاسخ:
    منم ترجیح می‌دم با اون ندا هم‌صدا بشم!
    اونجا رو در جریان نیسم اما اینجا که درس نیس!!!!!
    پاسخ:
    کجا!!؟ الان وبلاگ به هم ریختست!!؟
    هووووووف!چه ربطی به مرحمت فرمودن من رو موس داره؟!
    وبلاگ فاقد قالبه!!!
    پاسخ:
    الانم همینطوریه!!؟
    الان که دیگه درسته!!!!
    منم فک نمیکردم اون موقع شب کسی در حال کار روی دکمه‌های سمت راست (پست مهمان و ...) باشه خب! :دی
    و در پایان من که تغییری حس نمیکنم!همون خوشگلیه که دیشب بوود! :|
    پاسخ:
    شما موس رو روش مرحمت بفرمایید! متوجه خواهید شد!
  • کمند سلیمانی
  • Rasti in klida kheili khub shodana!hqr chand rangash... :D
    پاسخ:
    مرسی.
    تو این دور و زمونه نمیشه آدما رو هم دس به سر کرد! :|
    نمیتونم درک کنم که چرا با مرورگر فایر فاکس (فقط) 1طنز همچین قیافه ای داره و کاملا روی اعصاب من در حال انجام کار با تن تاکه؟!
    پاسخ:
    نه نه! در حال کار روی دکمه‌های سمت راست (پست مهمان و ...) هستم. بخاطر همین قالب هی بهم می‌ریزه! فک نمی‌کردم این موقع شب کسی بیاد!
    ۵ دقیقه بعد: خب، تموم شد! امیدوارم قشنگ شده باشه!
    فک کن من بی اینترنت بمونم.
    با مکافات کافی نت یافتم.
    به راستی ایرانی می تواند.!!
    به آیدین هم گفتم پست خیلی خوب بود.
    پاسخ:
    ایول بابا! حالا مگه کجایی!؟ وسط امتحانا رفتی کجا!؟
  • کمند سلیمانی
  • Kheili kuchik tare dg!!!!un tor ke man midunm az manm kuchik tare!!!
    are unam nmishe dg reshtatun be ham nmikhore!!!
    الان فهمیدم
    پروژه با من از این هم عجیب تره!!!!
    رشتمون به هم نمیخوره!!!
    پاسخ:
    راس می‌گه!‌
    آیدین جان!!
    کمد جان!!
    اینجا چه خبره!!!!
    ؟؟؟؟؟
    پاسخ:
    هیچی! فونت تغییر کرده. ولی چون کمند قبلاً هم وب رو با همین فونت می‌دیده تغییری احساس نمی‌کنه.
  • کمند سلیمانی
  • ىه چىزى!با اىن تفاوت سنى فکر نکنم ک على رضا و آىدىن بتونن پروجه اى داشته باشن باهم مگه اىن که اىن على رضا على اى اى 12 باشه!!
    پاسخ:
    با کدوم تفاوت سنی!؟ مگه چند سالشه!؟
  • کمند سلیمانی
  • Akhar sar hamin ranga ro gozashtia!!
    agha man hanuz motevajehe hich gune taghiiri dar font nashodam! :-/
    پاسخ:
    کمندجان. شما با گوشی میای شاید. یا اگه مک‌بوک داری هم همین اتفاق میفته. یعنی فونت عادی شما هم همینه که من گذاشتم. ولی توی ویندوز فونت عادی tahoma هست ولی من دارم از فونت DroidGoogleNaskh استفاده میکنم.

    آآآآ !!

    به به نکته ی جدید راجع به فونت پِی بردم!

    به نظر "minion" نگا کن! خیلیــــ ریـــزه :|


    پاسخ:
    بعله. انگلیسی رو این فونت خیلی ریزه. پس نتیجه می‌‌گیریم ... !؟

    اووووو

    -ارسال مطلب

    -شعر هفته

    -یک طنزی ها

    -فونت جدید


    ترکوندیـــا ... :دی!

    یه لحظه فونت جدیدو دیدم فکر کردم چقد وبلاگت عوض شده :دی!

    خوووبـــه :)

    پاسخ:
    ممنون لطف داری. سر صبحی اعصابم کشید این کارا رو کردم!
  • کمند سلیمانی
  • به ایدین :دی
    چی شد شعر هفته شد شعر روز؟
    بعد چرا تاریخش یه روز جلوئه؟امروز مگه چهارشنبه نیست؟!!

    پاسخ:
    هنوز شعر هفته‌ست! اون یعنی پنجشنبه‌ها بروز میشه.
    + پاک کن چرت و پرتو!! (دلم تنگ شد براش!!)
    ++ فونت نو انگار وبلاگو نو می کنه کلا!
    پاسخ:
    + چشم فکر می‌کردم هنوز می‌نویسی توش!
    ++ بعله موافقم!
    فنت قبلی هم یادم نمیاد!!!
    ولی این خیلی خشکه!!!
    لیست وبگ عالی شده!!!!(خصلت ۱طنزی ازش میباره)
    شعر هفته هم نظری ندارم عکس قبل از عمل رو ندارم (جای یک طنز یادم رفته)
  • کمند سلیمانی
  • ىه نرد باهاهون باشه بهتره =))))))) بعد خوندن اىن قسمت تا نىم ساعت زمىن گاز گرفتم =))
    بعد مگه قرار نبود حمىد بىاد؟؟؟؟همون ىه مرد کافى بود دىگه ؛))
    سپىده جان به احتمال 100% بنده در اون لحظه رانندگى خواهم کرد!!!!!!
    بهزاد 0_o کمتر اىراد بگىرى نمىشه؟؟؟
    من اىن سارارو ببىنم ففط!از کى تا حالا به آىدىن مىگه ک به ما خبر بده؟؟؟5نفر آدم همه هم تلفن همراه دارن بعد زنگ زده ب اىن؟؟؟؟ :||| نوىسنده فقط قصد در شکست مامورىت داشت!
    ىک چىز دىگه اىنکه خاصىت سپىدس ک بجاى سه نقطه دو نقطه مىزاره(دال زال هم نداره اىن کىبورد به سلامتى!!!)
    آىدىن بنده خودم رىىس انجمن مبارزه با کوفت هستم و بجاش سعى در گفتن درد دارم حاا بىام بگم کوفت؟؟؟(از اونجاىى ک مىدونم تو اىنجور بخىل بازى درمىارى نمىزارى ما بگىم کوفت ، مانند ک !! )
    پاسخ:
    این!؟ این به میز، خودکار، پنکه و ... می‌گن.
    "کـ" رو که خدا بیامرزه!
    😂didgaha kamele dg harfi nadaram ali bood
    پاسخ:
    D: ممنون.
    «خیلی جاهای دیگه هم بجای سه نقطه دو نقطه بود که تصحیح کردم.»
    البته به سپیده مربوط میشه ها! ولی من اگه جای سپیده بودم، احساس می کردم بهم توهین شده!
    تعداد نقطه ها می تونه احساس یه جمله رو نشون بده! .. با ... خیلی فرق داره!!
    پاسخ:
    منم یه همچین حسی دارم. ببخشید اگه جایی رو تغییر دادم :(

    متن جالبی بود .

    فقط یه غلط نگارشی کوچیک داره. ?-:

    (آیدین: سلام.. {یه نقطه اینجا کمه}خوبی؟ ... کجا؟ .. {یه نقطه هم اینجا}باشه! نه من بهشون میگم! خداحافظ!

    به خشک شانس! سپیده .. {اینجا هم یکی کمه}میگم این سارا دوست توئه نه؟

    این روزا زندگی ماشینی همه چیزو به هم ریخته. نه گذشت مونده..{4}
    یه چیزیه که ذهن منو مشغول کرده..{5}یه سوال!..{6}اونم اینکه چرا آدما باید عزیزترین هاشون رو بدن دست یه سری آدم ناشناس که از اونا مراقبت کنن.)

    شاید بازم باشه ولی منکه دیگه ندیددم D:

    پاسخ:
    میدونم. خیلی جاهای دیگه هم بجای سه نقطه دو نقطه بود که تصحیح کردم. خیلیاشم از دستم در رفت.

    afarin sepide...omidvaram kardi ! !

    in ghesmate akhar ke mige "ye chizaii ...rang bakhte" kheilii amigh  bud!!khosheman amad...

    torshi nakhori ye chizaii mishi!:D

    cartoon 4bo'di to TV?? yani momkene ??

     sale 1400 hamash 7 sal digasta !

    az 2 ghesmat khosham omad:

    1.کسی به این آیدین چیزی نمیگه ها!! میاد جلو دست و پا نمیذاره کار پیش بره

    2.حالا که خوشبختانه سارا عقلش رسیده تو جشن رو خراب می کنی دعوتت نکرد!

    inja ham koli khandidam:

    یه مرد همراهتون باشه بهتره!!!!

     hamchin mige engar masalan ina mikhan beran da'va !!

    ++خیلی دقیق!
    حاظر!!!


    پاسخ:
    کوفت!!
    سالی یه بار اونم به زور سر می‌زنی!
    اسمتم الان از نویسنده‌ها خط می‌زنم.
    خوب بود:)
    اومدم اعلام حضور کنم!

    آیدین چرا گذاشتی؟ :دی سپیده من به آیدین گفتم تو راضی نیستی نذاره! ولی گوش نمیده که! :دی
    + پارمیدا عالی بود! :)) (کو پارمیدا؟ :| )
    ++ «یکهو جدی می شود» :O سپیده تو برای من جاسوس فرستادی؟ یا مثلا در زندگی گذشته ت منو میشناختی؟
    +++ «مثلا فرض کن روز تولدته و بچه هات میذارنت خانه سالمندان!» آیدین چقد ناراحت شدم برات! چه آینده ی دردناکی در انتظارته!
    پاسخ:
    کوفت!!!
    + منم خوشم اومد!
    ++ :)) خیلی دقیق نوشته!؟
    +++ D: !
    عجب مجله ای میشه :)))
    کولاک قسمت سوم !!! D:
    پاسخ:
    اصلاح شد ببخشید.
    سلام وای خسته شدم تا الان 5تا نظر براتون گذاشتم ثبت نمیشه این کجاست که؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    پاسخ:
    ثبت!؟ نیازی به تایید نداره! بذارید میاد. کوکی‌های مرورگرتو چک کن
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی