کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاکسی» ثبت شده است

تا دیروز فکر میکردم دخترا بعد از قبول شدن تو دانشگاه 

یه دغدغه دارن اونم لباسشونه

ولی امروز صبح سوار تاکسی شدم

یه دختره جلو نشسته بود

تو کم تر از ده دقیقه به ده نفر زنگ زد

دنبال عکاسی خوب میگشت میگفت برای کارت دانشجوییم میخوام

میگفت بقیه عکاسی ها صورتمو دراز میکنه

 

ع.ر: این بود که امروز فهیدم دخترا دغدغه عکس کارت دانشجویی رو هنگام قبولی تو دانشگاه هم دارن

  • علی رضا

مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
می گفت: چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی …
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم …

  • آیدین

گفتگوی کاملاً جدی بین دو دختر در تاکسی:

اولی: مربی تئاترمون قبلاً دستش تومور داشته

دومی: تومور مغزی؟!

اولی: نمی دونم… اونشو نگفت!

  • آیدین

سوار تاکسی بشم اسکناس رو بدم به راننده ...
راننده بگه آقا یه نفرید
یه کم مکث کنم و با یه لبخند معنی دار بگم :
خیلی وقته ...
پیاده شم و تو افق حرکت کنم
راننده صدام بزنه آقا ... آقا , بقیه پولتون
منم کُتم رو دوشم باشه و بی توجه به راننده تو تاریکیا نیست بشم ...

  • آیدین