کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سقف» ثبت شده است

کبوتر با کبوتر باز باران با ترانه میخورد بر

بامش بیش برفش بیشتر آمدی جانم به قربانت ولی حالا

چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور خربزه

با پوست موزو میندازی زمین هوا میره نمیدونی تا کجا میره !

  • محمدرضا اکبری

دو تا بنّا بودن به اسم پدرام و پژمان که باهم رو سقف یه ساختمون کار میکردن. یه شب که دیدن چقد از کاراشون مونده و وقت هم ندارن تصمیم میگیرن برن سر کار.

وقتی دوتاشون رو سقف بودن و داشتن کار میکردن یهو باد میزنه نردبون رو میندازه.

پدرام میگه حالا چیکار کنیم؟

پژمان میگه: تو رو پرتت  میکنیم پایین تا نردبون رو درست کنی.

پدرام میگه: مگه من خرم! من یه فکر بهتر دارم، من چراغ قوّه ام رو روشن میکنم، تو هم رو پرتو های نورش راه برو و خودتو تا پایین ساختمون برسون.
پژمان میگه:ینی تو نمی خوای چراغ قوّه رو خاموش کنی!!!!!

   عاغا"زندگی فشار آورده دیگه.

   من یه مدت نت نداشتم فک کردین از دستم راحت شدین؟ نه خیر از این خبرا نیس.

  • pou 617