کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۱۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

سلام بروبچ این کدو توی گوگل بزنید یه چیز خیلی باحال میاد!

 

 

sqrt(cos(x))*cos(300x)+sqrt(abs(x))-0.7)*(4-x*x)^0.01, sqrt(6-x^2), -sqrt(6-x^2) from -4.5 to 4.5

  • پویا عسکری

همه این غزل حافظ رو شنیدیم:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

«حافظ»

 

پاسخ صائب تبریزی جالب بود:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد  سمرقند و بخارا را

«صائب تبریزی»

 

دکتر انوشه این شعر را نیز نپسندید و دیدگاهش اینطور بود:

اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را 

به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند 

نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را

«دکتر انوشه»

 

و اما بهترین پاسخ به این اشعار را سارا گیلانی داد.

اگر آن مهوش گیلان بدست آرد دل ما را  
بدو بخشم به سهم خود، چو حافظ ملک دنیا را
تن و جان، روح و معنا را به مخلوقی نمیبخشم
اگر بخشم به او بخشم که برپا کرده دنیا را

 


آ.ن:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را


نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟


و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلا"
کـ با جراحی صورت عمل کردند آنها را


نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
نه او طنز مرا خوانده، نه دیدگاه های هیما را

  • آیدین

داستان این فانتزی هارو بابام نمیدونم از کجا فهمیده
دیشب داشتم قلیون میکشیدم جاتون خالی
بابام درو باز کرده میگه بچه های مردم تو افق محو میشن تو توی دود دوسیب البالو
من :|
افق :|
دوسیب آلبالو :|
بابام :))))

[!]:اقا من یه مدت طنزای طولانی گذاشتم بیشترین دیدگاهش 4تا بود اینکی رو کوتاه گذاشتم!ببینم دیدگاها چقدره!؟

  • پویا عسکری

یکی از فانتـزیـام اینه ...
برم ایتالیا از اونور برم لندن برم آکادمی گوگوش !
بعد خیلی راحت برم تو 10نفر اصلی و پدیده امسال لقب بگیرم
بعد که کار به رای گیری مردم و 4 نفرپایانی میرسه
شب پایانی خودم بگم که من خودم میکشم کنار به نفع بچه ها .. خلاصه از اینطرف هومن خلعتبری بیاد بگه نــه ...
عکدمی ( بقول خانوم گوگوش :دی ) بدون تو معنی نداره امسال ..
بعد من بزنم رو شونه هاشو بگم هومن جان به سر بی موت قسم من واسه شهرت نیومدم اینجا !
من واسه اینکه ارزشهامو تثبیت کنم اومدم ..
بعدم سرکچل هومنو ببوسم و تا میام برم تو افق محو شم ، یهو سالی تاک [آ.ن: منظورش سالومه ـه!] بگه بیا برا پشت صحنه آکادمی و من بگم نیازی نیست سالـی !
من خیلی وقته تو این زندگیبه پشت صحنش رسیدم و

برم توی دود و غبار عکدمی گوگوش محو بشم ..
و گوگوش تا اخر عمرش حسرت چنین شاگردی رو دلش بمونه ...

( البته شاید بگید چرا رفتم ایتالیا و بعد رفتم لندن !
نه نکته انحرافی نیست ، بلیت مستقیم لندن گیرم نیومد
مجبور شدم .. میفهمی ؟؟
مجبــور :| !! :)))))))))))))) ­)))))))))

ک.ف : دیدم همه این روزا به افق فک میکنن ، منم بگم افق بازم !!!

ک.ف 2 : اینم یه جور دیگست پرنیان خانم، فقط مثل شما (که تو جملات طنز نوشتین) احساساتی کار نکردم تو آکادمی !!!

  • آیدین

ک.ف : گل کلم در ترشی حکم پسته در آجیل رُ داره...به همین برکت قسم :|

  • آیدین

  آ.ن: ببین با کیا شدیم 70 میلیون!  

  • آیدین
زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند
از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد
و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠۶ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود
که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»
  • آیدین

پدر به دختر: دخترم این موقع شب تو بالکن چیکار میکنی؟

دختر: دارم ماهو میبینم بابایی!

پدر: پس بی زحمت به ماهت بگو خبر مرگش اون ماشینشو خاموش کنه، صداش نمیذاره بخوابیم!!!

ک.ف : آدمهارو نه تو سفر و نه توی رابطه بلکه توی ایستگاه های صلواتی بشناسید …

  • آیدین
کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست.
مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید:
پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟
کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت: روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است!
مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد!
بعد کشیش از او پرسید: تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟
مردک گفت: من روماتیسم ندارم! اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است!
  • آیدین

شب تولدمه

مامانم میگه:”،برو جارو  رو بردار و گردگیری کن،شب مهمونا میان.”

میگم: مامان من تازه به دنیا اومدم،برم جارو کنم؟

رفته زیر پتو میگه من هم تازه زاییدم، باید استراحت کنم!!!

ک.ف : وقتی الکساندر گراهام بل تلفن را اختراع کرد ، با تعجب دید که جنتی سه تا میس کال انداخته !!!

 

  • آیدین