- ۸ دیدگاه
- ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۱۰
درباره سریال | آرشیو قسمت ها | نویسنده: حمیدرضا مرادی | با همکاری: آیدین همتی
مریدی ترسان نزد شیخ برفت و عرض کردند شیخا مریدت را دریاب که کابوسی دیدم بس عجیب.
فرمود : خوابت بگوی ببینم.
عرض کرد : در خواب بدیدم 3 غول به من حمله کردندی ، هر یک ز دو تای دگر فربه تر ، از چنگ هرکدام که رهیدم به دام دوتای دگر فتادم.
شیخ فرمود : آن سه غول قبض آب و برق و گازت باشند که در خواب هم رهایت همی نکنند.
و مریدان بیهوش گشتندی.
ﺍﻣـﺮﻭﺯ ﺑﻪ رفیقم ﻣﯿﮕﻢ : ﮐـﻼﻏﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺧﺒـﺮ
آﻭﺭﺩﻩ ﮐـﻪ
ﺳﯿﮕـﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﯽ ...
رفیقم ﻣﯿﮕــﻪ
: ﺗﻮ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺯﻧـﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧـﯽ ﺑﺎ
ﭘﺮﻧـﺪﻩ ﻫﺎ
ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨـﯽ؟
این کانال سه هم با این سریالاش !
اردلان چشاش سبز آبیه ، چشمای لعیا زنگنه هم سبزه؛
بعد معلوم نیست این دو تا بچه چشم قهوه ای به کی رفتن !
زدن تو کاسه کوزه ی قوانین وراثت! :|
با سلام.
مدتی پیش با مشکلاتی درباره ی سرویس آگاه سازی پیامکی کمی تا قسمتی طنز روبرو شدیم.
بطوریکه مدتی این سرویس غیرفعال بود.
اکنون با سرورهای سریع تر و قدرتمندتر این سرویس را بازسازی کردیم.
شماره اختصاصی سامانه پیامکی کمی تا قسمتی طنز نیز از شماره ی 30007546 به شماره ی زیر انتقال داده شد:
درباره سریال | آرشیو قسمت ها | نویسنده: حمیدرضا مرادی | با همکاری: آیدین همتی
گویند بعد حذف چهار صفر از پول ملی روزی شیخ را گذر ، به دکانی فتاد.
چون شیخ نیک در قیمتها بنگریست دکاندار را فرمود : مطمئنی چهار صفر از جلوی ارقام برداشتی ؟
عرض کرد : آری یا شیخ.
شیخ آهی کشید و به ناله ای فرمود : کاش 4 صفر نیز از جلو تورم می برداشتندی.
[و مریدان در آن زمان در دکان نبودندی از برای نعره ولی نقل است که بعدها قضای نعره ها به جا آوردندی]
ما به یکی گفتیم خدا به زمین گرم بِزَنتت ،
نام برده الان روی شن های سواحل آنتالیا داره آفتاب میگیره .
فک کنم سوتفاهم شده با خدا !
یه بار با خانواده داییم رفته بودیم بیرون،
داییم پاش گرفت لبه جوب افتاد توی جوب!
دختر دایی گودزیلام اومده میگه بابا بابا صدای قوطی در بیار ضایع نشی!
✔قبول دارین بعضی دخترا با عینک آفتابی عینه هندونه در بسته میمونن؟!
عینکو بر میداره اصن تصورات آدم له میشه :|
درباره سریال | آرشیو قسمت ها | نویسنده: حمیدرضا مرادی | با همکاری: آیدین همتی
گویند شیخ ، شبی تلویزیون رؤیت همی کرد و موسیقی زنده بدید که در آن سازها در زیر میز پنهان همی کردند.
وی را گفتند : یا شیخ چرا سازها را نشان ندهند ؟
فرمود : از آنجا که مردم با رویت سازها به غسل واجب روی آورند.
پس مریدان غش غش بخندیدند و جمله جمع را خوش آمد !
دگر بار پرسیدند : یا شیخ ، موسیقی بدون ساز به چه ماند؟
فرمود به عروس بی جهاز ، به کباب بی پیاز .
پس مریدان فغان و نعره زدند و سخت گریستند.
شیخ فرمود : زهر هلاهل ! کمی یواشتر . مردم خوابند.
پس مریدان بیهوش گشتند.