کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

تلویزیون بچهه رو نشون داد حافظ کل قرآن بود.
بابام گفت یاد بگیر هم سن توئه!
یهو باباشم نشون دادن که اونم حافظ کل قرآن بود، بابام کانالو عوض کرد!

ک.ف : احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ADSL رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!

  • آیدین

یکی از فانتزیام اینه که برم امریکا تو جلسه معرفی شرکت کنم.

همین وسط ها ی جلسه گوشی Glx ام زنگ بزنه منم بگم sorry و به راحتی گوشی رو از جیبم در بیارم و در حالی که بقیه دارن به من میخندند یهو گوشی یکی شون زنگ بزنه ولی هر کاری کنه ... گوشی جدید apple اش از جیبش در نیاد.

منم یه پوزخند بزنم و در حالی که بقیه دارن به با تعجب به من نگاه میکنند و میگند wait , wait !!! تو افق ناپدید شم

  • پویا عسکری
آنروز که سقف خانه ها چوبی بود
گفتار و عمل در همه جا خوبی بود
امروز بنای خانه ها سنگ شده
دلها همه با بنا هماهنگ شده
 
  آ.ن: راه رسیدن به تو، راه نیست! تردمیل است...  
  • آیدین

     دوستی از رفقای دیرین                     عشق یاری به دلش تابیده

عاقبت قاطی مرغا شد و رفت                پس که شیره به سرش مالیده

دیدمش بعد عروسی روزی                      کمرش خم شده و تابیده

چشم ها سرخ و رخش زردمبو                      بس که از درد کمر نالیده

زیر شال دو سه متری بلند                      ویکس بدبو به خودش مالیده

گفتم ای دوست خدا بد ندهد                  چه شده کول و کمر چاییده

گفت داغ جگرم تازه نکن                         گاو بیچاره ی من زاییده

پس که افراط نمودم در عشق                  مهره سوم من ساییده

مدتی هست از این درد کمر                    عنصر عاشقیم ام خوابیده

گفتمش موز بخور گفت عجب                   چه کسی موز دوا نامیده

موز اگر چاره ی درد کمر است                 پس چرا خود کمرش تابیده؟

 

محمد رضا عالی پیام (هالو)

  • آیدین
آقا من دیروز رفتم یه گلکسی سامسونگ خریدم وقتی اومدم خونه گذاشتمش تو جیبم وقتی خواستم درش بیارم شاید باورتون نشه ، ولی راحت از جیبم در اومد! :|

  آ.ن: کصافتا که واسه خودشون هیچ ایده جدیدی نمیارن همش دارن ایده های مارو میدزدن!  
  • آیدین


 اینایی که مثلا بهشون قهوه تعارف می کنی بعد می پرسی: شیر؟ شکر؟ 

بعد می گن : تلخ 

خب مثلا که چی؟ متفاوتی؟ خیلی خرابی؟ داغونی؟ با کلاسی؟ مقرون به صرفه ای؟ یا چی؟ 
اونایی که میگن : شیر 

خب مثلا که چی؟ نرمی استخون داری؟ وزیر بهداشتی؟ گاو دوست داری؟ با دقت انتخاب کنی؟ یا چی؟ 
 اونایی که میگن: شکر 

خب که چی مثلا؟ دیابت نداری؟ تلخی روزگار تاثیری روت نداره؟ درگیر رژیم غذایی و اینا نیستی؟ یا چی؟ 
اونایی که میگن: شیر و شکر 

خب که چی مثلا؟ از قحطی اومدی؟  یا مثلا خیلی ریلکسی؟ من و تو نداره؟ یا چی؟ 
اونایی که میگن: هرچی شد 

خب که چی مثلا؟ از دنیا بریدی؟ هر چی من بخوام می خوری؟ بی اهمیته برات این چیزا؟ یا چی؟ 
اونایی که میگن: میل ندارم 

خب که چی مثلا؟ خودتو با قهوه می شوری تو حموم؟ خیلی با کلاسی؟ قهوه جواب نمیده برات؟ یا چی؟ 
ایناییم که الان داره با یه لبخند رو لب ماسیدهه و به این حالت  این پستو میخونن: 

خب که چی؟میخوای بگی بیمزه بود؟میخوای بگی نخندیدی؟میخوای بگی خیلی بی کارم این اراجیفو مینویسم؟میخوای بگی بره بابا؟یا چی؟
  • پویا عسکری

یک روز یه ترکه... 

اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان.. ؛ 

خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛ 

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و 
سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، 
برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم 


یه روز یه رشتیه.. 

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛ 

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛ 

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد. 


یه روز یه لره... 

اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛ 

ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد 


یه روز یه قزوینی یه... 

به نام علامه دهخدا ؛ 

از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد 

یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی 



تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛ 

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! 

و اینجوری شادیم

  • پویا عسکری

چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدندکه :(( ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر)).
رفتم خواستگاری، دختر پرسید: مدرک تحصیلی ات چیست؟ گفتم: دیپلم تمام! گفت: بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه.
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشم، رفتم خواستگاری. پدر دختر پرسید: خدمت رفته ای؟ گفتم : نه هنوز. گفت: مرد نشد نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی. رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم. رفتم خواستگاری. مادر دختر پرسید: شغلت چیست؟ گفتم فعلا کار گیر نیاوردم. گفت: بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار.
رفتم کار پیدا کنم گفتند: سابقه کار می خواهیم. رفتم سابقه کار جور کنم. گفتند: باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم. دوباره رفتم کار کنم، گفتند باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم کار کنم گفتند سابقه کار ، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی. گفتند: برو جایی که سابقه کار نخواهد. رفتم جایی که نخواستند. گفتند باید متاهل باشی!. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم جایی که سابقه کار نخواستند ولی گفتند باید متاهل باشی. گفتند باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی. رفتم گفتم: باید کار داشته باشم تا متاهل شوم. گفتند: باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم.
برگشتم رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!!!

  • پویا عسکری

دیشب رفتم استخر, بعداز شنا اومدم لباسامو بپوشم دیدم رو موبایلم 4 تا میس کاله 6 تا اس ام اس از دوس دخترم:
اس ام اس 1: عزیزم چرا زنگ میزنم جواب نمیدی؟

اس ام اس 2: انگار سرت شلوغه جواب اس ام اس هم نمیدی.
اس ام اس 3: همین الان زنگ میزنی وگرنه من می دونم وتو…

اس ام اس4: کثافت آشغال معلوم هست کدوم گوری هستی؟
اس ام اس 5: تقصیر منه که آدم حسابت کردم کچل ایکبیری با اون مامان چاقت.گمشو برو پیش همون دختر عموی …
اس ام اس6: راستی اینم میگم که بسوزی منو دوستت حمید دو ماهه رابطه داریم.بای!!

  • پویا عسکری

  • پویا عسکری