در کنار خطوط سیم پیام
خارج از دِه، سه کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران
آن سه را چون سه دوست میدیدند
یکی از روزهای پاییزی
زیر رگبار و تازیانهی باد
یکی از کاجها به خود لرزید
خم شد و روی سومی افتاد
گفت: «ای آشنا سلامٌ علیک
زحمت بنده را تقبل کن
ریشههایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تحمل کن»!
کاج همسایه گفت با لبخند:
«جای تو ای رفیق بر سرِ ماست
توی آغوشم استراحت کن
پیش من میهمان حبیب خداست»
کاج دوم که ماجرا را دید
از حسادت کشید فریادی
گفت: «ای کاج زشت و بیریشه
پس چرا روی من نیفتادی؟»
گفت: «شرمنده! شرح اخلاقت
کاملاً در کتاب درسی هست
به تو گر تکیه داده بودم من
رفته بودیم جفتمان از دست»!
«سیدامیر ساداتموسوی»
- ۳ دیدگاه
- ۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۱۳