کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد / عید می‌آید و اجناس گران خواهد شد

همسرت چند ورق لیست به تو خواهد داد / کل اعضای وجودت نگران خواهد شد

میزنی ساز مخالف دو سه روزی، اما / عاقبت هرچه که او گفت ، همان خواهد شد

پول را با علف خرس یکی میداند / فکر کردید که منطق سرشان خواهد شد!؟

کل عیدی و حقوق به شبی خواهد رفت / بر سر جیب بغل ، فاتحه خوان باید شد!

 

  آ.ن: عید همه‌ی یک‌طنزیا مبارک!!!  

  • آیدین

این بیت رو خیلی دوست دارم.

  • آیدین

02:00 | 3 اسفند 92  نوشته شده توسط: بهار

 

خب من این چند روز اینقد کلنجار رفتم با خودم که آیا بنویسم ؟ ننویسم؟ دعوایی بود بین دوتا بهار تو ذهنم.یه بهار میگفت اصن تو رو به چه نوشتن؟ اصن مگه همه جا باید نخود آش شی؟ بشین همون دیدگاهاتو بنویس بعد اون یکی جواب میداد تو رو سَنَنه؟ (لهجه عوض شد یهو) بده همه جا باشی!

خیلی هم خوبه و این وسط دیگه fبعد از خوندن پست آقای " آی" حقو به بهار دادم و قلم به دست گرفتم ؛ نه نه یعنی انگشت بر روی صفحه نهادم و شروع کردم ؛ اونم کِی؟! ساعت دو نصفه شب.

داستان ترسناک

موضوع: یه شب سوکسی

شب از نیمه بود که با صدای پای آقا سوکسه از خواب پریدم.

باحالتی دِر دِر دِر* ابتدا سر گوشیِ عزیزتر از جانم را برداشته به دنبال روفرشیه قرمز قلب دار خوب گشته و به حالت خانم مارپل به دنبال صدا رفتم. بعد از مشاهده سوکس نگون بخت ، فریاد پدرجان کجایی که سوکس آمده سر دادم. سوکس که لو رفته بود یک لحظه مکثی کوتاه کرد و شاخکاشو بالا پایین با حالتی ترسناک بالا و پایین کرد در اون لحظه بود که حسه دوئل دست دادبهم. آهنگ خوب بد زشت سریع از ذهنم گذشت و از آنجا که من این سوکس پدرسوخته رو میشناسم عینه نینجا جیم میشم با شجاعت تمام و جمع کردن تمام نیرو خود در دست چپ چنان بر سر سوکس مزبور کوفتم که درجا جان به جان آفرین تسلیم کرد.

بعد دیگ خواب به چشمانم نیومد.خب گفتم چه کنیم؟چه نکنیم؟!

گفتم : آها یه سری به یک طنزیا بزنیم.دیدم "آی" پست گذاشته که بعد دیگه همین دیگه حس مسئولیت پذیری خفتمون کرد.پایان دیگه p-:

بعد نشون دادن ترس این اموکیشن یاهو ، فقط دو سوال در این جا مطرحه که ذهن تمامی منتقدین رو مشغول نموده ؛ اون سوالات اینه که:

1- چرا بهار پس از کشتن سوکس (سوسک) در افق محو نشد؟

2- چرا به رنگ و طرح روفرشی در داستان اشاره شد در صورتی که ضرورتی نداشت؟

 آ.ن:لازم به ذکره که اصطلاح "دِر دِر دِر" در ادبیات بهار به هر گونه لرزش از قبیل سرما ، ترس و حتی 

  ویبریشن گوشی گفته می شود.که در این جا مقوله "ترس" است. 

  • علی رضا

[این پست کپی شده]

 

حیف نون: ﺍﯾﻦ ﺳﻮﭖ ﺭﻭ ﻣﺰﻩ ﮐﻦ

ﮔﺎﺭﺳﻮﻥ: ﭼﯿﺰﯼ توشه؟

حیف نون: ﻓﻘﻂ ﻣﺰﻩ ﮐﻦ.

ﮔﺎﺭﺳﻮﻥ: ﺍﮔﻪ ﺳﺮﺩﻩ ﺑﮕﻢ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻦ.

حیف نون: ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻮﺍﻫﺶ می کنم ﻓﻘﻂ ﻣﺰﻩ ﮐﻦ

ﮔﺎﺭﺳﻮﻥ: ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻮﺍﻫﺶ می کنم ﺍﮔﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻢ ﺩﺍﺭﻩ بگید.

حیف نون: ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻦ! می گم ﻣﺰﻩ ﮐﻦ، ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺰﻩ ﮐﻦ! ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻢ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻩ

ﮔﺎﺭﺳﻮﻥ: ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻻﻥ می چشم… ﻗﺎﺷﻖ ﮐﺠﺎست؟

حیف نون: آﻫﺎ! ﻗﺎﺷﻖ ﮐﺠﺎست ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ؟

   آ.ن: ببخشید. خودم خوشم اومد، نوشتم شاید شما هم دوست داشته باشید.  

  • آیدین

 19:00| 9 اسفند 92  نوشته‌شده توسط: parham | apameh

 

نمی دونم این پسته؟

پیشنهاده؟

درخواسته؟

یا یه نظرسنجی؟

حالا هرچی هست: سلام، بعضیا شاید منو بشناسن بعضیا هم نه ! parham | apameh

قصه رو  از اینجا شروع میکنم:

 15 مرداد بود ، توی یه سالن فوتبال، گوشه زمین نشسته بودیم که یهو (در آن واحد) آیدین پیشنهاد ایجاد یه سایتو تو زیر مجموعه "کمی تا قسمتی طنز" به من داد. منم که تا اون موقع 27 وبلاگ ساخته بودم و بعد از 72 سایت هم بیخیالشون شده بودم، بدجوری  پیشنهاد آیدین رو مغزم راه میرفت. همش تو فکر ایجاد سایت  بودم که بعد  از چند  ماه  یهو بطور  ناگهانی اسم " آپامه" [نام دختر شپی تارمن سردار ایرانی که سلکوس به فرمان اسکندر باوی (آپامه) ازدواج کرد] تو ذهنم اوج گرفت. از همون موقع تصمیم گرفتم که اسم سایتو آپامه بذارم.

حالا داشتم دیوونه میشدم که موضوش چی باشه؟؟؟؟

طنز؟ جوک؟ اس ام اس؟ موزیک؟ وااااااااااااااااای

به پیشنهاد یکی از دوستام موضوع سایتو "اس ام اس" گذاشتم و برای اینکه شاید در آینده گسترشش بدم و جوک و طنزم زیاد کنم تیتر سایتو  گذاشتم: "مرجع آزاد نوشته های پارسی" .

1 ماه مدام روش ور رفتم تا بالاخره 20 دی تمومش کردم و چون افتتاحش  با امتحانات تداخل داشت طی اعلام قبلی 30 دی قرار بود سایت افتتاح بشه!

+ 29 دی شد ساعت 11:30  شب یه حسی گفت این کارو نکن بیشتر  درموردش فکر کن و از این جور چیزا که ایشالله خدا اون حسو لعنت کنه!

هرچی میکشم از دست اونه! و بخاطر اون لعنتی از اون روز تا حالا با خودم درگیرم!

حالا خواستم اینجا تو "کمی تاقسمی طنز" از دوستان یه سوالی بپرسم و قول میدم بعد از اتمام نظر سنجی به مدت دو هفته سایت افتتاح بشه!

سوالم اینه شما به عنوان یه یک طنزی دوست دارین موضوع سایت آپامه چی باشه؟

1.طنز [چون این دسته آیدینه ، اولویتشم با اونه]

2.جوک [لطیفه]

3.اس ام اس

4.موزیک

5. آزاد [یه موضوع رو خودتون مطرح کنید!]

لطفا عدد گزینه مورد نظر را به حالت انگلیسی به شماره ***  :دی، شوخی کردم تو همین دیدگاه ها نظرتونو بگین!

فقط خواهشم اینه که هرکی که از اینجا رد میشه، میخونه و نمیخونه، یه نظری بده!!!

صرفاٌ جهت اطلاع :

آدرس فعلی سایت : apameh.blog.ir

آدرس بعدی سایت : apameh.tel

یه عذرخواهی هم میکنم اگه دیدین قالب سایت بهم ریختست بدونین دارم ادیت میکنم!

ممون از همتون!

  • آیدین

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

----------------

 

حمید : بیا ببین ازین کاغذ چیزی سر درمیاری بهمون بگی.
بهزاد یکم کاغذو این ور اون ور کرد و حلقه ی چشماش از تعجب هر لحظه بزرگ تر شد و گفت : این دست شما چیکار میکنه؟!! میدونین این چیه؟!
آیدین و حمید گفتن : چی هست؟!!!!!!!

بهزاد: سزار، سزار!!!

حمید: سزار؟ سزار چیه؟

بهزاد: ژولیو سزار! نگو که نمی‌شناسی!

آیدین: [به حمید] یعنی واقعاً نمی‌دونی ژولیو سزار کیه؟

حمید: نه! مهمه؟

آیدین: ای بابا! یادت رفته؟ جام‌جهانی 2014! همونی که توش ایران، آرژانتینو برد! دروازه‌بان برزیل کی بود؟

حمید: آهاااااا! ژولیو سزار! یادم اومد. اون موقع ایران چه ضعیف بودا! همین که آرژانتین ِ زپرتی رو بردیم کلی خوشحالی کردیم! الآن آرژانتین آرزوشه یه مساوی از ما بگیره!

آیدین: آره، هرچند تو همین جام‌جهانی قبلی که تو ایران بود شانس آوردیما. اگه سیدعلی رحمتی (پسر مهدی رحمتی) اون پنالتی رو از میلان پیکه (پسر جرارد پیکه) نمی‌گرفت الآن دوم شده بودیما!

حمید: نه بابا! نا سلامتی استقلالیه‌ها!

آیدین: نه که باباش خیلی دروازه‌بان ...

بهزاد: میشه بحثتونو ببرین بیرون؟ شما بعدِ 70 سال خجالت نمی‌کشین هنوز بحث فوتبال می‌کنین؟ برین بیرون رو اعصابین.

حمید: اما هنوز نگفتی ژولیو سزار چه ربطی به این عددا داره!

بهزاد: نگفتم؟ معلومه که نگفتم. در آینده هم نخواهم گفت!

حمید: چیکار کنیم؟

آیدین: باید به زور متوسل شیم!

حمید: ول کن تورو خدا! کی حوصله‌ی دعوا داره!؟

آیدین: نمی‌دونی؟ خشن‌ترین دختر روی زمین!

حمید: وااا! تو رو خدا پای پارمیدا رو وسط نکش! نمی‌خوای که سهممون یک پنجم بشه؟

آیدین: چاره چیه؟

 

  • آیدین

 11:30 | 2 اسفند 92  نوشته‌شده توسط: امیرحسین فلاحتکار (amir)

چیزی که با آن مواجه شدیم، می‌شویم، خواهیم شد:

 

شدیم:

آیدین: «تورو خدا یه پست مهمان بنویس، دستم به دامنت دارم بدبخت میشم!»

همه:‌ «نمی‌خوام، نمی‌نویسم!»

آیدین: «همه نوشتن به جز تو، بنویس دیگه!»

عده‌ای که خام شدند: «باشه»

 

می‌شویم:

تکذیب آیدین با چنگ و دندان

 

خواهیم شد:

پست نشدن این نوشته

 

  آ.ن: تو روحت!  

  • آیدین

سلام

تو پست قبلم به این موضوع اشاره شده بود که سطح علمی کشورمون خیلی بالاست و واقعا اینطوره ؛ ولی یادم رفته بود که بگم سطح علمی وبلاگ هم خیلی بالاست. میگید نه؟ همین حمید خودمون الآن یه پا مهندسه ، ایشاله سال دیگه یه دکتر از همین وبلاگ وارد جامعه میشه و همین طور سال های دیگه.

خیلیا میگن معلمی شغل انبیاست، ولی هیچ کس نمیگه که مهندسی حرفه خالق یکتاست.

خیلیا وقتی می خوان یه کاری کنن ولی به بن بست می خورن و میگن هیچ راهی نیست،ولی مهندسین یا راهی پیدا می کند و اگر نشد راهی جدید می سازن!!

میخوام اینو بگم ؛ امروز یه روز خاصه، یک روز برای اونایی که خاصن. امروز پنج اسفند ماه روز مهنسی  در در تاریخ ایران می‌باشد که این روز به یاد دانشمند بزرگ ایرانی خواجه نصیر الدین طوسی به ثبت رسیده است.   

به شخصه این روز افتخار آمیز رو به همه مهندسان بویژه مهندس حمید کاتالانِ خودمون تبریک میگم.
و از شما بازدیدکنندهای گرامی تقاضا دارام که این روز رو به تنها مهندس این وبلاگ تبریک بگید تا شاید با این تبریکامون بتونیم بخشی از زحمت هایی که حمید برای این وبلاگ کشیده رو جبران کنیم.

  • علی رضا
به نامش که جلبک همی آفرید
و در طنز ما سوژه آمد پدید

 

پست مهمان در یک‌طنز برخلاف انتظار شخص بنده بسیار بسیار موفق بود!

چرا؟

خب مشخصه!

شما خودتون مشاهده بفرمایید،

پست مهتاج خانم که رکورد دیدگاه در تاریخ وبلاگ رو زد :|

پست نگار خانم هم که جای حرف نداره اصن!‌ یه چیزی نوشته‌ که با هیچ‌چیزی نمیشه نقدش کرد! یعنی در توصیفش باید بگم بعد از یه مدت یه "طنز" خوندم!

البته لازم به ذکره که یه عده‌ی دیگه هم پست فرستادن که هنوز نذاشتم.

یه عده‌ی دیگه هم در حال نوشتن هستن هنوز.

و یه عده‌ی دیگه هم قول دادن که بنویسن.

بالاخره خواستم بگم بازار پستِ مهمان گرمه و تشکر می‌کنم از همه‌ی یک‌طنزیایی که کمی تا قسمتی طنز رو وبلاگ خودشون می‌دونن و براش پست می‌نویسن.

منتظر پستِ مهمان شمایی که الآن قوز کردی جلوی مانیتور و داری لبخند می‌زنی هم هستیم!
قربون همتون برم تنهایی.

انتهای پست.

  • آیدین

 10:50 | 26 بهمن 92  نوشته‌شده توسط: نگار

 

یه عصر دلچسب زمستونی
- سلام. دو تا لیوان شکلات داغ لطفا!
- هات چاکلت؟
- بله!!!!همون! :|

 

یه عصر دلچسب زمستونی دیگه
- سلام. دو تا لیوان هات چاکلت لطفا!
- شکلات داغ؟
- بله!!!!همون! :|

 

یه عصر مزخرف زمستونی
- سلام! یکی از اون چیزا رو میشه بدین لطفا؟
- بله! بفرمایید!
- :| :| :|
... و از آن روز بود که انسان تصمیم گرفته به جای اسم اشیاء و ... از واژه‌ی بسیار پرکاربرد و ملوس از اونا، چیز و ... استفاده نماید.
همانطوری که همه ی مادران گرام استاد استفاده از این لغت هستند. به طور مثال: «اون چیزو بذار رو چیز بذار جوش بیاد بعدشم چیزو خاموش کن!»
 
و در کتاب اللغه الاینگیلیش الفلاسفه ذکر شده که اروپاییان در زمان فحتعلی شاه قاجار به ایران آمدند تا به میز مذاکرات بنشینند(!) و از آنجاییکه علاقه ی بــسـییار شدیدی به پنیر داشتند هر روز سفارش چیز می دادند!
 
ایرانیان نیز که بـــســیار مهمان نواز و خون گرم بودند و علاقه‌ی بـــســیار شدیدی هم به اروپاییان داشتند تصمیم گرفتند واژه‌ی چیز را به عنوان واژه‌ای همه‌گیر استفاده کنند!
نکته‌ی کنکوری: لازم به ذکر است این واژه از جمله معدود واژه هایی است که در گذر زمان و له شدن هیروشیما و ناکازاکی و حتی انقراض پلنگ ایرانی(!) همچنان به حیات خود ادامه می دهد.
باشد تا رستگار، موفق و از این جور چیزها شوید!

امضا: استاد چیز!
  • آیدین