کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

خانه ی سالمندان - قسمت ششم

پنجشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۵۵ ق.ظ

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

----------------

 

حمید : بیا ببین ازین کاغذ چیزی سر درمیاری بهمون بگی.
بهزاد یکم کاغذو این ور اون ور کرد و حلقه ی چشماش از تعجب هر لحظه بزرگ تر شد و گفت : این دست شما چیکار میکنه؟!! میدونین این چیه؟!
آیدین و حمید گفتن : چی هست؟!!!!!!!

بهزاد: سزار، سزار!!!

حمید: سزار؟ سزار چیه؟

بهزاد: ژولیو سزار! نگو که نمی‌شناسی!

آیدین: [به حمید] یعنی واقعاً نمی‌دونی ژولیو سزار کیه؟

حمید: نه! مهمه؟

آیدین: ای بابا! یادت رفته؟ جام‌جهانی 2014! همونی که توش ایران، آرژانتینو برد! دروازه‌بان برزیل کی بود؟

حمید: آهاااااا! ژولیو سزار! یادم اومد. اون موقع ایران چه ضعیف بودا! همین که آرژانتین ِ زپرتی رو بردیم کلی خوشحالی کردیم! الآن آرژانتین آرزوشه یه مساوی از ما بگیره!

آیدین: آره، هرچند تو همین جام‌جهانی قبلی که تو ایران بود شانس آوردیما. اگه سیدعلی رحمتی (پسر مهدی رحمتی) اون پنالتی رو از میلان پیکه (پسر جرارد پیکه) نمی‌گرفت الآن دوم شده بودیما!

حمید: نه بابا! نا سلامتی استقلالیه‌ها!

آیدین: نه که باباش خیلی دروازه‌بان ...

بهزاد: میشه بحثتونو ببرین بیرون؟ شما بعدِ 70 سال خجالت نمی‌کشین هنوز بحث فوتبال می‌کنین؟ برین بیرون رو اعصابین.

حمید: اما هنوز نگفتی ژولیو سزار چه ربطی به این عددا داره!

بهزاد: نگفتم؟ معلومه که نگفتم. در آینده هم نخواهم گفت!

حمید: چیکار کنیم؟

آیدین: باید به زور متوسل شیم!

حمید: ول کن تورو خدا! کی حوصله‌ی دعوا داره!؟

آیدین: نمی‌دونی؟ خشن‌ترین دختر روی زمین!

حمید: وااا! تو رو خدا پای پارمیدا رو وسط نکش! نمی‌خوای که سهممون یک پنجم بشه؟

آیدین: چاره چیه؟

 

حمید و آیدین از اتاق بهزاد خارج می‌شوند، به سمت بخش بانوان می‌روند. پشت در اتاق پارمیدا می‌رسند. تابلوی "خطر! لطفاً فاصله بگیرید" به وضوح حس می‌شود. حمید در می‌زند.

- کیه؟

- ما

- مسئله همینه. شما؟

- حمیدم. با آیدین.

- آیدین دیگه چه کوفتیه؟

- مگه نمی‌دونی!؟ آیدین! آیدین ِ‌ خودمون!

- خودمون؟ ما که آیدین نداریم! 10 ساله‌ که کارخونش بسته شده. از وقتی آمریکا رو تحریم کردیم دیگه شکلات نمی‌زنه. رفته تو کار ساخت سیستم‌عامل واسه عینکای هوشمند جی ال ایکس! آلزایمر روت اثر گذاشته‌ها!

- اون آیدین نه!!! آیدین همتی. یک‌طنز. یادت رفته؟

- چی!!!!!!؟؟؟؟؟؟

در را باز می‌کند. آیدین را می‌بیند. لبخند می‌زند. لبخندش محو می‌شود. در را می‌بندد. پشت در می‌نشیند.

- از دیدن ما خوشحال نشدی پارمیدا خانوم؟ چیزی شده؟

- ما با نامرداش کاری نداریم.

- نامرد؟ نامرد نمی‌بینم.

- پس بگو یه آینه واسه اتاقت بگیرن.

- کاری کردم که نباید می‌کردم؟

- عمم یک‌طنزو بست؟

آیدین هیچ نمی‌گوید. سال‌هاست از 26 تیر 1396 می‌گذرد. حمید را نگاه می‌کند. می‌رود.

 

حمید: چرا یادش آوردی؟

پارمیدا در را باز می‌کند

- مشکلش چیه؟

- نمی‌دونم، نمی‌خواد در موردِ وبلاگش صحبت کنه

- وبلاگش!؟ وبلاگِ اون؟ خوب گوشاتو وا کن ببین چی می‌گم. یک‌طنز یه وبلاگ بود واسه‌ی همه‌ی کسایی که میومدن توش. نه واسه جناب همتی‌(!). اون باید از همه‌ اجازه می‌گرفت. نه اینکه با یه پست تمومش کنه. اصلاً تا حالا ازش پرسیدی چرا وبلاگو بسته؟

- نمی‌گه.

- تو پرسیدی و اون نگفت؟

- نه. نمی‌خوام بپرسم. بیخیال. برای کار مهمتری اومدم.

- مهمتر!؟

- مهمتر که نه، ولی مهمه. نیاز به زور داریم. بهزاد یه چیزی می‌دونه که نمی‌گه.

- چی می‌دونه؟ اینکه چرا یک‌طنزو بست؟

- نـــــــــه! اینکه اون اعداد روی نقشه‌ی گنج چه معنی میده؟

- نقشه!؟ گنـــــج!!!؟

- اوه! آره آره.

- چی آره؟ درست حرف بزن ببینم چی می‌گی.

- ما یه نقشه پیدا کردیم. احتمالاً‌ نقشه‌ی گنج. یه سری عدد داره ...

 

حمید برای پارمیدا توضیح می‌دهد. پارمیدا مشتاقانه گوش می‌کند. سپس پیشنهاد حمید برای شریک شدن را می‌شنود. لبخند می‌زند.

سه دقیقه بعد.

حمید و پارمیدا به سمت اتاق بهزاد می‌آیند.

  • ۹۲/۱۲/۰۸
  • آیدین

خانه سالمندان

دیدگاه‌ها (۲۷)

:|
الان من چقد خوشحالم ... :)
فک کنم همینجوری پیش بره دیگه کسی نمیمونه که ندونه گنجی در کا ره ...!!!
آره دیگه اگه اون گزینه رو داشت خیلی بهتر بود 
هر طور صلاح میدونی برادر :)
:|
ببین اصن انتقاد پذیر نیستیا!!
نه خوبه! فقط اگه اون گزینه رو داشت بهتر بود!
پاسخ:
ببخشید. ولی خودت تصور کن چقدر سخته دیگه!
  • محمد حسین عباسی
  • این کد ها رو از وبلاگ شما برنداشتم که!=)
    یه سرچ ساده در گوگل
    (:
    از من میشنوید بخش شکلک هم بذارید برای برای نظرات بد نمیشه(:
    پاسخ:
    میدونم!
    استفاده از ایموتیکان از سادگی وبلاگ کم میکنه.
    آیدین فکر کنم خانه ی سالمندان 6 تبدیل شد به انجمن ! :دی
    پاسخ:
    خب اشکال نداره.
    به نظر من این تو تبادل دیدگاهم بشه بد نیست!
    حق با کیاناس ، این کلیک راسه فوق العاده رو مخه

    اینجا شده کلاس آموزش کد نویسی :|
    پاسخ:
    ببخشید. اگه موافقید بردارم.
    +خب وقتی داره، نمیشه فک کنم نداره که!!
    +++راه که بسیار است!! مشکل اینه که من عادت کردم به اون راه!
    پاسخ:
    ن.ک. جواب دیدگاه بالا.
  • مجید رضائی
  • سلام آیدین.می خواستم بدونم چجوری  آیکون کوچک وبلاگتو گذاشتی؟
    پاسخ:
    سرچ کن: کد favicon
  • محمد حسین عباسی
  • داداش چی فکر کردی؟ من خودم حرفه ایم(:
    وبلاگ من مذهبیه ولی این باعث نمیشه که به معنای(مذهبی خشک بودن=اشتباه)باشه
    و وبلاگ کمی تا قسمتی طنز خیلی عالیه چون مشکل شرعی نداره(=
    بر خلاف بسیاری از سایت ها و وبلاگ های طنز دیگه
    پاسخ:
    من جسارت نکردم.
    اما نمیتونم کد وبلاگمو بدم بهت که! شما هم میتونی از تو کدای وبلاگم پیداش کنی، اما فک نمیکنم کار درستی باشه.
    بنده اگه بخوام همه ی کارای وبلاگمو بگم که دیگه ...

    ممنون که به ما سر میزنی. وبلاگ شما هم خوبه.
    وبلاگ ما مشکل شرعی نداره، چون شرع ِ واقعی با طنز واقعی مشکلی نداره!
    +++آها بعدشم این کلیک راستت خیلی رو اعصابه ها! یه گزینه ی باز کردن صفحه در تب تازه بذار خب دست کم! :| عصبی میشم این گزینه نباشه اصن!!
    پاسخ:
    ctrl رو نگهدار، کلیک کن.
    نوشتن کد open in new tab خیلی سخته. دارم تلاش میکنم.
    +دیگه حس آمیزیو زیر سوال نبر دیگه!! حس شدن تابلو خیلی چیز چرتیه!! (این چرت با چرتای من فرق داره!!)
    ++اونجا که نوشته 29 تیر!؟ :| ولی خب دیگه مطمئن شدم که انتخاب این روز دلیل ویژه ای نداره!! چون اگه داشت، یادت نمیرفت!!
    پاسخ:
    فک کن نداره!
    اونجا اشتباه شد!
    محمد حسین جان میخوای آیدین بیاد قالبتو واست طراحی کنه یا کد قالبشو بهت بده اصن ؟ =))
  • محمد حسین عباسی
  • اگر میشه این رو هم بگید
    چطور نوشته زیر بلاگ رو به نوشته اختصاصی خودتون تغییر دادید؟
    2013 - 1392 © کمی تا قسمتی طنز | All rights reserved for Aidén Hemmati
    پاسخ:
    به راحتی!
    اینو ته کدا اضافه کردم دیگه!!! شما که خودت برنامه نویسی!
  • محمد حسین عباسی
  • »وفق شدم درستش کنم سر بزنید
    خدا بخیر کنه !!!
    تو اتاق بهزاد چی میخواد بشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
  • محمد حسین عباسی
  • میشه بگید کلیک راست رو چطور درست کردید؟
    پاسخ:
    با JQuery
  • محمد حسین عباسی
  • با سلام
    میشه این کد منو کنار صفحه رو بهم بدید؟بهش نیاز دارم
    پاسخ:
    بله.
    بهزاد:خب میخواست داستانو به جهت فوتبال سوق بده خب 
    اصن آیدین آرش کمانگیر هم بیار تو داستان 
    پاسخ:
    :|
    زیبا بود
    مرسی
    جای شما بودم ربطش میدادم به تاریخ کشور خودمون ( مثلا میشد به جای ژولیو سزار بگی اردشیر پابکان )

    یه جاش خیلی خیلی خوشم اومد ، خیلی باحال بود :))
    - خودمون؟ ما که آیدین نداریم! 10 ساله‌ که کارخونش بسته شده. از وقتی آمریکا رو تحریم کردیم دیگه شکلات نمی‌زنه. رفته تو کار ساخت سیستم‌عامل واسه عینکای هوشمند جی ال ایکس! آلزایمر روت اثر گذاشته‌ها!

    خیلی باحال بود ، احسنت احسنت احسنت احسنت =))
    آمریکارو تحریم کردیم خخخخخخخخخخخ
    البته اونجاشم که میگه اگه فلان اتفاق نیافتاده بود دوم میشدیمم قشنگ بود
    پارمیدا  =))
    بهار :))
    پاسخ:
    نه عزیزم. سزار داستان داره. خودت که نمی‌دونی 60 سال دیگه تو ذهنت چی می‌گذره کـ! سزار ماجرا داره  
    من این قسمتو خیلی دوس میداشتم و میدارم وخواهم داشت آقا من الان خستم نیدونم دارم چی میگم خوب بود آفرین صد آفرین آیدین خوب و نازنین...:-D
    پاسخ:
    تو خسته‌ای؟ من از پا درد دارم می‌میرم!
    باشه  پری :D
    خوب بود :-؟
    وجود اون تابلو حس میشه نه خود تابلو! :د
    پارمیدا با همین زوری که داری دلیل بستن وبو تو این تارخ پیدا کن :D
    پاسخ:
    ای خداااااا!
    خودِ تابلو به وضوح حس میشه!!!
    خودِ «خطر!»!!!
    خیلی سخته توضیحش!
    خوب بود!!
    +«تابلوی "خطر! لطفاً فاصله بگیرید" به وضوح حس می‌شود.» تابلو حس نمیشه خب اصولا!! خطر حس میشه! ولی تابلو حس نمیشه!!
    ++«سال‌هاست از 26 تیر 1396 می‌گذرد.» /:=| از کجا آوردی این تاریخو؟!
    پاسخ:
    + این یه جور حس آمیزیه کیانا. ما خودمون می‌دونیم تابلو حس نمیشه!!!
    ++ این تاریخو؟ قسمت سوم.
    هوراااااااااااااااااااااااا =))))))
    عالیییییییییییییییییییییییی بوووووووووووووووووووووووددددددددددددددد
    دمتون گرم=))))
    ذوق ذوق ذوق ذوق ذوق :D
    دستتون درد نکن بچه ها :))=))
    اون تیکه ی عمم بود وبلاگو بت قشنگ خودم بودم=))
    در بستنم همینجور:))=))
    عالی بود بچه ها دمتون گرم :D
    مهتاج عزیزم درس شنیدی:D :x  
    :D
    پاسخ:
    مرسی.
    + من نفهمیدم بالاخره نوسینده آیدین همتی با کمک حمید کاتالان یا نویسنده حمید کاتالان با همکاری آیدین همتی؟! :-؟

    پاسخ:
    با هم می‌نویسیم. یکی من، یکی حمید.
    آیدین نگو که جدی جدی می خوام تو این تاریخ ببندی وبلاگو ک اگه قصدت اینه یکی بزنم تو ملاجت که بچسبی به آسفالت! :|
    آخ جون پارمیداااااااااا!بابا این بهزاد که چیزی تو دلش نگه نمی داره که همه چیو می گه نیازی به زور نبود! :|
    راستی بهزاد مواظب خودت باش شنیدم پارمیدا بد میزنه! :||
    تابلوی "خطر لطفا فاصله بگیرید" عالیییییییی بود!
    و اون تیکه که پارمیدا میگه:
    ما که آیدین نداریم 10 ساله کارخونش بسته شده...
    اینم عااااااااااااااااااااااالی بود!!! :))
    من از اون شکولات درازاشو دوست دارم خدا نکنه بسته بشه !!!
  • مجید رضائی
  • آیدین منظورت چی بود؟
    پاسخ:
    منظورم از چی؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی