کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

درود بر تمامی کسانی که طیِ این سه سال همراهمان بودند و همه‌ی کسانی زین پس همراه ما هستند و دیگران!

کمی تا قسمتی طنز سه ساله شد. این بدان معناست که سه سال تلاش کردیم تا از غصه‌های شما بکاهیم و بر شادیتان بیافزاییم.

برای شما عزیزان برنامه‌ای بیست دقیقه‌ای تدارک دیده شده که طیِ آن اتفاقات جالبی رخ خواهد داد و امیدوارم مورد توجه همه‌تان قرار گیرد.

کسانی که در ساخت این برنامه یاریمان کردند همه‌ی یک‌طنزی‌هایی هستند که هنوز یک‌طنز را فراموش نکرده و در جهت رشد آن تلاش می‌کنند.

 


دریافت

 

این پست به مدت یک هفته پا بر جا خواهد ماند و همه‌ی اتفاقات زین پس در دیدگاه‌های همین پست می‌افتد. یک هفته‌ی بعد با پست‌های دیگر سال سومِ وبلاگ را آغاز می‌کنیم.

 

 ::  خانم منا مهدی‌زاده، از جدیدترین یک‌طنزی‌ها، به مناسب تولد وبلاگ (شاید هم بی هیچ مناسبتی) پستی در باب کمی تا قسمتی طنز نوشته‌اند که توصیه می‌کنیم حتما بخونید. لینک: [اندر حکایات یک‌طنز در وبلاگ گل کوچک من]

  • آیدین

 

یه سری اتفاق افتاد دور موندم از وبلاگ. حالا هر اتفاقی . بعد دست دست کردن شروع شد و همین جوری از وبلاگ دور شدم.

اول غیبت صغری داشتم بعد بهمن ماه اومدم یه رخ دادم و رفتم تو غیبت کبری

دیگه الان اومدم حتما ادامه میدم و کنارتون خواهم بود.

معذرت میخوام اگه نبودم و قول میدم که باشم.

تو نبودم اوضاع وبلاگ بهتر، تعاملات با شما بیشتر، فضا و تم وبلاگ عالی‌تر، ایده ها جدیدتر و تر و تر و تر و تر و تازه!

آدم اینا رو میبینه رغبت نداره واسه برگشت که. تو نبودش این قد اوضاع گل و بلبله که همشم زحمت بشری به نام آیدینه [آ.ن: چاکرم.]

ولی خب بهتون نوید میدم این "تر"ها به "ترین" تیدیل شه

 

دلم واسه همتون تنگ شده

یه سری دوستان جدید هم اومدن که خوشحالم از بودنشون و امیدوارم همه مون لحظه های خوبی رو تو وبلاگ داشته باشیم

نبودم ، در نبودم وبلاگ شد نونوار

طنز تولیدی و شعر طنز دار!

آمدم، باشد که باشم کمکی

تا که وبلاگ شود دلبرکی

آمدم با یک سوالی در سرم

این جوی است که همه شاعر شدن؟!!

 

ک.ف: دوستون دارم. بازم پوزش بابت تنبلی و نبودم.

  • حمیدرضا مرادی

 بعد از داریوش کمالی پست صوتی‌های ما به سمتی رفت که امشب آقای حسین کلهر مجری توانمند صدا و سیما می‌خوان برامون رابطه‌ی عکس بین چیزهایی که ما دوست داریم و میزان مفید بودن آنها رو توضیح بدن.

 

در ادامه‌ی پست همراهمون باشید.

«این ره که تو می‌روی به ترکستان» نیست ۱ / انگار کنون مرکز تابستان نیست

انگار که کنکور تمامت نشده ۲ / انگار دو سال بعدِ دبیرستان نیست ۳

این جمعه بیا و پست‌ها را بنویس / وبلاگِ تو زندست و به گورستان نیست

جمعه بشود اگر کسی ننویسد / راه و گذرم مگر به کوهستان نیست ۴

 

توضیح المصارع:

۱. تضمین شعر سعدی «ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی / این ره که تو می روی به ترکستان است»

۲. در اینجا جابجایی ضمیر صورت گرفته: کنکورت تمام نشده

۳. این مصرع اشکال وزنی دارد!

۴. در اینجا نویسنده تهدید آخرش را بیان می‌کند.

 

آ.ن: با تشکر از محمد که ما را به شعر وا داشت و با تشکر از حمید که از جمعه‌ی بعد خواهد آمد انشالله.

  • آیدین

   مشاهده تمام قسمت ها   

 

صبح یه روز آفتابی،شایدم ابری،یا نیمه ابری!
[زنگ آیفون]
بهزاد:دوستان دستم پُره! جان من ایندفه یکی دیگه بره درو باز کنه!
کمند:کار خودته!
بهزاد:ینی خوشم میاد فداکاری و حس نوع دوستی تو این دفتر موج میزنه!!...بله؟
-پیک موتوری هستم. یه بسته براتون دارم. اگه میشه بیاین پایین.
جلوی در
بهزاد:سلام... اِ!! پسر تو اینجا چیکار میکنی؟!
-آروم!! بذار بریم بالا اونا رو هم غافلگیر کنم!
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بهزاد:بیاین که یار بی وفا بازگشته!
علیرضا:بهزاد زده به سرت؟!... پویـــا؟!
کمند:پویــا؟؟
پویا:مگه جن دیدین؟! آره دیگه! پویا!
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

  • آیدین

 

فکرکنم از تب کنکور بسی سیر شدم

سنم از هجده گذشت و کمی هم پیر شدم

 

یاد دارم که کمی تا کَمَکی طنز شدم

در همه گفته ی افراد جهان، نقض شدم

 

من ندانم که چطور ممد یک طنز شدم

فکر کنم در نظرم شاعرکی فرض شدم

 

خواستم وارد وبلاگ شوم، منگ شدم

user خود زده و در پی یک رمز شدم

 

رمز خود را زده و وارد وبلاگ شدم

و بدیدم که من از دید همه پاک شدم

 

قصه* ای بود! که من در طی آن فوت شدم

کُنکُری آمد و من در پی آن out شدم

[*خانه ی سالمندان ]

 

کردم اندیشه و من در پی یک راه شدم

پس نوشتم من و از خواندن آن شاد شدم

 

ممدم!!! کز نظر دیده ی تان پاک شدم...

یاد دارید مرا؟ آری اگر، شاد شدم

 

چندروزی است که من شاعر 1Tanz شدم

جو گرفتست دگر! وارد یک مرز شدم...

 

«محمدرضا اکبری»

 

 

  ✔ با عرض معذرت بخاطر تاخیر یک ماهه ای که داشتم! عید رو تبریک میگم.

✔ همچنین معذورم بابت بد قولی راجع به پست جام جهانی! که البته آماده بود، اما نشد...

این مدت که نبودم، وب خیلی پیشرفت کرده خداروشکر، که باید از همه ی شما ممنون بود.

✔ بنابراین من هم بعنوان عضو این گروه تمام سعی خودم رو میکنم که کارهای ضعیفی از من نبینید.

✔ من، شاعر، نیستم!!! پس باز هم متذکر شوم که وجود هرگونه ایرادی در شعر من طبیعیه!

✔ داستان های کولاک و خانه سالمندان رو خوندم و از نویسندگان محترم و محترمه ممنونم که چون من بدجور درگیر کنکور بودم، نخواستند وقتم تو داستان ها صرف بشه و این بود که فوت شدم!:دی

این پست اول قرار بود بصورت صوتی رو وب بیاد، که همین موضوع هم تاخیر رو تشدید نمود!

✔دیگه هیچی دیگه،همین! خواستم بگم اومدم!

  • محمدرضا اکبری

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت                صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

«قاآنی»            

 

 

با پایان یافتن ماه رمضان، درهای رحمت خداوند بسته می شوند،
مواظب باشید لای در گیر نکنید!

 

تبریک :)

  • آیدین