✔ ممدم!
فکرکنم از تب کنکور بسی سیر شدم
سنم از هجده گذشت و کمی هم پیر شدم
یاد دارم که کمی تا کَمَکی طنز شدم
در همه گفته ی افراد جهان، نقض شدم
من ندانم که چطور ممد یک طنز شدم
فکر کنم در نظرم شاعرکی فرض شدم
خواستم وارد وبلاگ شوم، منگ شدم
user خود زده و در پی یک رمز شدم
رمز خود را زده و وارد وبلاگ شدم
و بدیدم که من از دید همه پاک شدم
قصه* ای بود! که من در طی آن فوت شدم
کُنکُری آمد و من در پی آن out شدم
[*خانه ی سالمندان ]
کردم اندیشه و من در پی یک راه شدم
پس نوشتم من و از خواندن آن شاد شدم
ممدم!!! کز نظر دیده ی تان پاک شدم...
یاد دارید مرا؟ آری اگر، شاد شدم
چندروزی است که من شاعر 1Tanz شدم
جو گرفتست دگر! وارد یک مرز شدم...
«محمدرضا اکبری»
✔ با عرض معذرت بخاطر تاخیر یک ماهه ای که داشتم! عید رو تبریک میگم.
✔ همچنین معذورم بابت بد قولی راجع به پست جام جهانی! که البته آماده بود، اما نشد...
✔ این مدت که نبودم، وب خیلی پیشرفت کرده خداروشکر، که باید از همه ی شما ممنون بود.
✔ بنابراین من هم بعنوان عضو این گروه تمام سعی خودم رو میکنم که کارهای ضعیفی از من نبینید.
✔ من، شاعر، نیستم!!! پس باز هم متذکر شوم که وجود هرگونه ایرادی در شعر من طبیعیه!
✔ داستان های کولاک و خانه سالمندان رو خوندم و از نویسندگان محترم و محترمه ممنونم که چون من بدجور درگیر کنکور بودم، نخواستند وقتم تو داستان ها صرف بشه و این بود که فوت شدم!:دی
✔ این پست اول قرار بود بصورت صوتی رو وب بیاد، که همین موضوع هم تاخیر رو تشدید نمود!
✔دیگه هیچی دیگه،همین! خواستم بگم اومدم!
- ۹۳/۰۵/۰۷