کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۱۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

تو یه روز سرد پیجامه گرمت رو می پوشی و می پری تو تختت

بالشت رو درست می کنی، پتو رو می کشی رو خودت

خودت رو اینور و اونور می کنی، یکمم خودت رو می کشی

حسابی که گرم شدی چشاتو می بندی که بخوابی …

یه دفعه می بینی چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش کنی!

  • آیدین

یه بار ۶ساله بودم رفته بودم قصابی ، دم عید بود و خیلی هم شلوغ …

قصابه هم گوشت هرکی آماده میشد اینجوری صداش میزد : گوساله کی بود ؟؟؟ گوسفند بیا اینجا …

خلاصه نوبت من شد و ساتورِش رو آورد بالا گفت : تو گوسفندی ؟

منم ترسیدم زدم زیر گریه گفتم نه عمو به خدا من گاوم !!!

جاتون خالی چند نفر در اثر زدن هلیکوپتری زیاد،  پره هاشون شکست ؛

قصاب که داشت واسه خودش رقص چاقو میزد


ک.ف : دخترایی که ابرو برمیدارید ! کصافطا خجالت بکشید مگه شما پسرید که ابرو برمیدارید ؟

  • حمیدرضا مرادی

 سر کلاس آمادگی دفاعی بودیم

دوستم پرسید اگر در زمان جنگ وقتی کسی دستشویی بود

و اونجا خمپاره میزدند اون شخص چیکار باید میکرد؟

معلم هم که شوخ طبع بود گفت:

لابد اونا قبل از اینکه خمپاره بزنن یه سوتی هم میزدن

اون هم سرفه میکرد اوناهم میفهمیدند

خمپارو رو بر میگردونند

  • علی رضا

اینکه بعد از خواستگاری یه نشون می خرن می برن واسه عروس

یه چیزی تو مایه های همون بیعانه ست!

  • محمدرضا اکبری

شناگر ایران بین هشت نفر ششم شده
 
بعد مربی شنای ایران میگه : فراتر از حد انتظار ما ظاهر شده.
 
حتما انتظار داشتی یارو غرق شه ؟

  • آیدین

 یه دونه ازون کارهایی که همیشه یادم میره اینه که:

 

همیشه وقتی در شیر کاکائو رو باز میکنم

تازه یادم میاد باید قبلش تکونش میدادم

  • علی رضا

قیمت اجناس بعضی برندها و مغازه

یجوریه که فقط مونده صاحب شرکتش بیاد بگه نمی خوام بفروشم

فقط گذاشتم دلتون بسوزه!

  • محمدرضا اکبری
دارم به این فکر می کنم که چقدر پیک موتوری توی شهر زیاد است و چند نفر از آنان بچه دارند و چند بچه که بابایشان پیک موتوری است روز جمعه ای نشسته اند پای تلویزیون و این دیالوگ نمایش برنامه فیتیله شبکه ۲ را شنیده اند:
 
- مگه من پیک موتوری ام؟
- تو از پیک موتوری هم بدتری!...
 
چیزی جز بغض این متن را همراهی نمی کند!
  • آیدین

 یه روز توی جبهه سه نفر میخواستن فرار کنن و برگردن

نفری هم یه ماشین داشتن

نفر اول که داشت بر میگشت

دژبان ازش پرسد؟کجامیری

گفت شهید دارم

نفر دوم اومد

دژبان گفت کجا میری؟

گفت جانباز دارم

نفر سوم که آدمی دست پاچه بود اومد

دژبان پرسید تو کجا میری؟

اونم که نمیدونست چی جواب بده با عجله گفت:

مفقود الاثر دارم

دژبانم که از خنده داشت غش میکرد راه رو براش باز کرد و رفت

  • علی رضا

بعد از «محمد مرسی» و «حسنی مبارک»

حالا «ممنون حسین» هم رئیس جمهور پاکستان شد!

 

اسامی احتمالی رهبران آینده خاورمیانه:

سعید تشکر

احمد یه دونه ای

عبدالله دمت گرم

فیصل لطف کردی

  • محمدرضا اکبری