بشکه نفتی داخل انبار بود / سالن انبار تنگ و تار بود
عصر جمعه حول و حوش شیش و هفت / برق سالن اتصالی کرد و رفت
عدهای هم جمع بودند از قضا / صف کشیده تا کنار پلهها
یک به یک میآمدند و با ادب / لمس میکردند و میرفتند عقب
لمس میکردند مردان و زنان / هر کسی چیزی گمان میبرد از آن
این یکی استادکار ذوالفنون / گفت چیزی نیست این غیر از ستون
آن یکی مرد سیاسی با دو دست / لمس کرد و گفت حتما قدرت است
- ۲ دیدگاه
- ۰۷ فروردين ۹۲ ، ۰۲:۳۰