کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

پسرایی که به پارک دوبل خانوما میخندین

.

.

.

.

تا حالا فوتبال بازی کردنشونو دیدین ؟ اون دیگه ته خندس =))

 

  آ.ن: ملّت Love میترکونَن؛ ما از این پلاستیک حبابدارا… :|  

  • آیدین

ﺍﮔﺮ ﺩﯾﺪﯼ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩﻩ

ﺳﺮﯾﻊ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪﺵ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﻬﻮ ﮔﻼبی ای ﭼﯿﺰﯼ

ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺗﻮ ﺳﺮﺵ ﭼﺎﺭ ﺗﺎ ﻓﺮﻣﻮﻝ ﺑﻪ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ

ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻣﯿﺸﯿﻢ :|

 

  آ.ن: اونایی کـ روزه سکوت میخوان بگیرن ، سحر بیدار میشن سر و صدا میکنن !؟  

  • آیدین

درباره سریال | آرشیو قسمت ها | نویسنده: حمیدرضا مرادی | با همکاری: آیدین همتی

  

شیخ را گفتند : شنیده ایم آشپرخانه اوپن ممنوع کرده اند .
 
فرمود : اینها آخر ، زن و شوهر را نیز زوج و فرد کنند.
 
و مریدان نعره کشیدند و همی گریستند.

  • آیدین

مصاحبه کننده:

در هواپیمائی ۵۰۰ عدد آجر داریم، ۱ عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان چند عدد آجر داریم؟

متقاضی : ۴۹۹ عدد!

مصاحبه کننده:

سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.

متقاضی:

مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال – مرحله سوم: در یخچالو میبندیم !!

مصاحبه کننده:

حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضیح دهید !

متقاضی:

مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم

مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال – مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !!

مصاحبه کننده:

شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جز یکی. اون کیه ؟

متقاضی:

گوزنه که تو یخچاله !!

مصاحبه کننده:

چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟

متقاضی:

خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !!

مصاحبه کننده:

سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟

متقاضی: امممممممم، نمیدونم، غرق شد ؟

مصاحبه کننده:

نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد تو سرش مرد !!! شما مردود شدین، نفر بعدی لطفا :|

  • آیدین
دو قطره آب ریخت رو مانیتور
اومدم با دستمال کاغذی پاک کنم دیدم قهوه ایه
تعجب کردم ، نگو گــــِـــل درست شده بود !
یه همچین مانیتور و اتاق تمیزی دارم من !!
 
  • حمیدرضا مرادی

درباره سریال | آرشیو قسمت ها | نویسنده: حمیدرضا مرادی | با همکاری: آیدین همتی

  

مریدی بر سر زنان نزد شیخ برفت رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد.

فغان و ناله از مریدان برخاست.

شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن کلنگ بده ببینم.

مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است.

فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده.

پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود.

فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم.

خوشا تپاله و وفور بی مثالش *** نه به این گاز و بهای بی زوالش

و مریدان خون بگریستند .

  • آیدین

تو خیابون با دوستم نشسته بودیم رو کاپوت یه بنزه ،

بعد دختره اومد گفت : آقا ماشینتون خراب میشه ها ، کاپوتش فرو میره !

منم گفتم : نترس خانم، یکی دیگه میخریم ؛ جایی میرید برسونیم ؟

بعد یه نگاه بهمون کرد در بنزو باز کرد گازشو گرفت رفت !

ما هم سینه خیز اومدیم تا خونه :|

  • محمدرضا اکبری

خونه ی مادر بزرگه الان آپارتمانه
خونه ی مادر بزرگه استخر و لابی داره
خونه ی مادر بزرگه wifi ی مفتی داره
خونه ی مادر بزرگه دیش و LNB داره
کنار خونه ی اون همیشه پارتی برپاست/
پارتیهای محله پر شور و شوق و غوغاست
مادر بزرگه الان مازراتی سواره/
رنگ موهاشم هر روز جور واجورو باحاله..
مادر بزرگه الان شلوار جین می پوشه/
کفش کالج و کیفش همیشه روبه روشه
مادر بزرگه هرشب Gem Tv رو میبینه/
خرم سلطان و سنبل لامیارو میبینه
خونه ی مادر بزرگه هنوز خیلی باحاله
خونه ی مادر بزرگه حرفای خاصی داره…


ک.ف : 
عشق که آپشن نداره خودت باش کسی هم اگر خوشش نیومد ، نیومد ، اینجا مجسمه سازی نیست که !!

  • حمیدرضا مرادی

بعضی ها شبا با موهای عشقشون بازی میکنن تا خوابشون ببره…

بعضی ها هم مث من با چراغ قوه ی موبایلشون!!

 

نور میندازم تو چشم پشه ها!  :|

  • محمدرضا اکبری

هربار به خودم میگم امشب یه شام سبک میخورم

ولى یه ندایى از اعماق وجودم خودش زنگ میزنه پیتزا سفارش میده !

  • آیدین