کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

یه مدت بود داشتم فک می‌کردم که بدترین لحظات کدوم لحظات هستن!؟

خب بدترین لحظه اون خنده‌ی اجباری برای حفظ آبرو بعد از یه زمین خوردن وحشتناکه!

 

نه نه!!! اصن شما اینو در نظر بگیر:

اینایی که با موبایل بهشون زنگ میزنی و یهو قطع میشه وسطش، بعد دوباره زنگ میزنی میبینی اشغاله، میفهمی اون داره تو رو میگیره، بعد یه کم صبر میکنی اون زنگ بزنه هیچ خبری نمیشه، میفهمی اون زنگ زده دیده اشغاله فهمیده تو داری زنگ میزنی، صبر کرده تو زنگ بزنی، بعد تو دوباره زنگ میزنی میبینی اشغاله، میفهمی صبرش تموم شده و تصمیم گرفته خودش زنگ بزنه، دوباره صبر میکنی و همین طوری این داستان ادامه داره، خو لامصب میبینی که من زنگ زدم از اول :| قطع شد صبر کن خودم میگیرم چرا رو اعصاب خودت و خودم رژه میری؟

ام ... نیست!؟ خب واسه من خیلی بده این!!!

  • آیدین


دریافت

  • آیدین

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﻯ ، ﺯﻧﻰ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ !

ﻣﺮﺩ ، ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺯﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ، ﺷﻤﺎ ﻫﺮ

ﺭﻭﺯ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ؟

ﺯﻥ : ﺑﻠﻪ !

ﻣﺮﺩ : ﺭﻭﺯﯼ ﭼﻨﺪ ﭘﺎﮐﺖ؟

ﺯﻥ : ﺳﻪ ﭘﺎﮐﺖ !

ﻣﺮﺩ : ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ؟ !

ﺯﻥ : 10 ﺳﺎﻝ !

ﻣﺮﺩ : ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﺐ، ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﭘﺎﮐﺖ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ

ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﺪ ﻭ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻪ ﭘﺎﮐﺖ ﺑﺨﺮﯾﺪ ﻣﯿﺸﻮﺩ

ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﻧﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺁﻥ ﺭﺍ

ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﯾﮏ

ﻻﻣﺒﻮﺭﮔﯿﻨﯽ ﺑﺨﺮﯾﺪ “!

ﺯﻥ : ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ؟

ﻣﺮﺩ : ﺧﯿﺮ !

ﺯﻥ : ﭘﺲ ﻻﻣﺒﻮﺭﮔﯿﻨﯽ ﺗﺎﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

ﻣﺮﺩ : ﺍﻭﻧﺎﻫﺎﺵ !

ﺯﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺿﺎﯾﻊ ﺷﺪﻩ، ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﻓﺤﺶ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭘﺎﺷﺪ ﺭﻓﺖ ﯾﻪ ﺟﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﮑﺸﻪ !!! ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﮔﺎﺯی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﻻﻣﺒﻮﮔﯿﻨﻰ ﭘﺎﺭﮎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺳﻰ ﺳﮓ ﺩﺳﺖ ﺷﺘﺎﻓﺖ !!!

ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺧﻼقی: نباس والیبالو به آلمان می باختیم :|

  • آیدین
مورد داشتیم وبلاگمون هر هفته آپدیت می‌شد!
(برگرفته از کتاب غورباقه‌ها برک دنس می‌زنند!)
 
 سلامتی دختری که گرسنگی رو تحمل کرد،
با پول غذاش شارژ خرید تا با عشقش صحبت کنه ...
برگرفته از کتاب دلفین‌ها روپایی می زنن!
 
به سلامتی پسری که وقتی عشقش ناراحته همه چی رو کنسل میکنه به عشقش میرسه!
برگرفته ازکتاب ماهی ها لپ تاپ تعمیر میکنند!
 
مورد داشتیم طرف موقع سرخ کردن سیب زمینی 
حتی یه دونه هم ازشون نخورده
برگرفته از کتاب پنگوئن ها پرواز میکنند!
 
 
آ.ن: خیلی چیزا توی زندگی باور کردنشون سخته. مثلا اینکه یه روزی آیدین وقت نکنه به ‌یک‌طنز برسه! آیدینی که با یک طنز خیلی وقتا مضاف و مضاف‌الیه بودن و خیلی پیش اومده که آیدینِ یک‌طنز و یک‌طنزِ آیدین رو از زبان این و اون بشنوم!
حالا ما خوردیم به مشغولی و بقیه هم نامردی نکردن و مثه ما مشغول شدن و وضعیت شده آنچه که می‌دانم و تو! از همه کمک می‌خوام برای اینکه این هشت ماه یک‌طنز رو بالا نگه داریم تا من برسم و بتونم یه سر و سامونی بهش بدم.
از همه شدیداً عذر می‌خوام.
راستش یه وقتایی از یک‌طنز خجالت می‌کشم. چون خیلی قول‌ها بهش دادم و الان دارم زیرش می‌زنم. ولی ...
از این به بعد بیشتر میام. از کارای دیگم می‌زنم ولی حتما میام. شما هم اگه می‌تونین حتما باشین.
دیدگاه‌های تا الانو نمی‌تونم جواب بدم چون تعدادشون خیلیه. ولی از این به بعدو چشم!
 
+ قربون همتون برم تنهایی :)

  • آیدین

میتی کومان!

 

همین الان یهویی وسط درس خواندنمان یاد درس و مدرسه ی تان افتادیم،

که احتمالا اکثرتان در این ساعات بس ثمین و گهر بار،

در سر کلاس های درستان و در کنار دوستان حضوری بس گرم و صمیمی دارید!

ما نیز تک و تنها در خانه تک تک برگه ها را می نگاریم

تا تک و توک در میانه ی تست هایمان

تک برگه هایی از تکست های تحریر یافته به دستمان

عطری از طنز به تن گیرد!

تا که شاید بنویسیم پستی بس تک و خاص از مزخرفات ذهنی مان برایتان!

اندر احوالات یک طنز همین بس، که هنوز بس تنها نشدست

و کس به کس نقل میکنند که دست به دست دهید تا بنگارد دستی، پستی بر سر وب!

درمورد کنکور نیز همین بس،

که شمه ی شاعریمان به دلیلش شل شدست و دست به قلم شعر راست نمی شود!

سعی کردیم کنارتان بخندیم و بخندانیم

تا ببینیم دندان های نیش شما را در لبخند های تا بناگوش باز شده؛

و سعی نیز میکنیم که ببینیم که می خندید و بخندانیم

تا برقرار بمانیم کنار لبخند های پر از قندتان!

در انتها عرض کنم واج آرایی نون در انتهای متن نیز بدین دلیل است که نان بس گران است،

و دست ما نیز از ناتوان از فراوان خریدن آن!

بنابرین نوشتیم نون فروان تا بدین سان نبود نان فراوان را منتقد شویم...

البته بنزین نیز هم نان دارد و هم نون! که گرانی نیز نزدش!!!

اما خب گفتیم حتما درمورد بنزین شنیده اید و دست از قلم کشیده،

درباره ی نان، واج آرایی نون را بنا نهادیم در متنمان،

تا نامی از ما نیز در صف منتقدان نان زبانزدمان نماید!

حال صامت و حرف واج آرایی را دگرباره تغییر می دهیم تا راضی کنیم شما را،

در نظر دادنی رضایت بخش برای Writer این Writing،

اندر احوالات این نوشته ی very چرتمان!

که این روان بودن از فرط روانی بودن نیز،

از نشان های مخصوص حاکم بزرگ،

سلطان قلب ها،

محبوب نفوس،

کنکور است!!!

 

 

   ✔ چیه؟! نکنه دنبال میتی کومان میگردی؟ نگرد! مثه خیلی چیزای دیگه بین این مردم گم شده...

  • محمدرضا اکبری

   مشاهده تمام قسمت ها   

 

- پس شاید این راه بهتری باشه.نظرت چیه؟

- ها؟

- نیم ساعته دارم حرف می زنما!حواست کجاست؟!!!یه تماس با کیانا بگیر ببینیم چیکار کنیم.

-گوشیم کو؟...آها...(گوشی از دستش می افتد)...اوووف..فکر کنم ترکید!

- حمید تو چته؟!اصلا تو باغ نیستی!

-...من میرم بیرون یه سری کارا دارم.خودت با کیانا تماس بگیر...شرمنده بهزاد.

-اشکالی نداره...مُوا...(صدای بسته شدن در)...ظب خودت باش!

  • آیدین

تو کابینتای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه گشتم

تو کابینتای پایینی دنبال ماهیتابه گشتم و پیداش کردم بالاخره

ماهیتابه رو گزاشتم رو گاز و توش روغن ریختم،  تو یخچال دنبال تخم مرغ گشتم یه دونه پیدا شد

با چندتا فحش برش داشتم

گاز رو با فندک سرخودش روشن کردم (چقد خوبه این تکنولوژی لامصب، کی حال داشت کبریت بزنه تو این هیر و دار )

یهو بوی گند سرکه خونه رو برداشت و دود و دود و دود

ماهیتابه رو شستم

تازه فهمیدم چرا روغنش بوی ترشی میداد!!

دسمال برداشتم تخم مرغی که از رو کابینت کف زمین افتاد و ترکیده بود رو پاک کردم!

چند تا فحش دادم و لباس پوشیدم ، رفتم از سرکوچه یه بسته ازین ناگ خوشمزه ها گرفتم

اومدم خونه تلویزیون رو روشن کردم و صداشو بلند کردم

داشت فوتبال میداد و تازه هم نیمه دوم شروع شده بود

روغن ریختم تو ماهیتابه (این دفعه روغن بود) ناگتا رو هم سُِر دادم توش و گزاشتم واسه خودش جلز و ولز کنه

یهو گزارشگر بی پدر داد زد

بازم گل

چه خبره آخه

زرت و زرت گل میزنه استقلال (دمش گرم! تا کور بشه هر کی نمیتونه ببینه " با تو ام آیدینا ") آ.ن: کوفت و فقط کوفت!

محو بازی روون آبی دلان بودم که بوی سوختگی اومد

اونجا بود که باز با فحش دادن رفتم تو آشپز خونه و دوباره ماهیتابه رو شستم ، روغن ، ناگت ، جلز و ولز

این دفه انگشتمم سوخت :(

اینجا ذوقمم گل کرد

یه چند تا گوجه هم قاج زدم و اومدم نمک بزنم دیدم نمکدون خالیه

با چند تا فحش کیسه نمکدونو پیدا کردم و پر کردم نمکدونو

بازم نمیومد

سولاخاش گرفته بود

بازم فحش!!

خب دیگه تموم شد و همه چی آمادست

قبل از خوردن مد شده عکس میگیرن میزارن اینستا

منم عکس گرفتم و گزاشتم اینستا : " همین الان یهویی ^_________^ "

 

بعله حالا وقت بخش خوشمزه بود و خوردن دست پخت خودم که با نه تا انگشتم درست کرده بودم ( یکیش سوخته بود و لااستفاده! )

نشستم جلو تلویزیون و با فحش و گوجه نوش جون کردم و در همین حین عکسم لایک میخورد

چقد خووووووووووبه ^___^

 

ک.ف : هیچ وقت گول فریب کاران رو در فضای مجازی نخورید. همین الان یهویی آخه؟!!!

  • حمیدرضا مرادی

دقت کردین وقتی یک زن خوب کار می‌کنه میگن مثل مرد کار می‌کنه اما وقتی یک مرد خوب کار می‌کنه میگن مثل خر کار می‌کنه :| چرا!!؟؟؟

آقا پسره بدبخت ماشین جور کرده میگن ماشین عروس! بعد با هزار بدبختی وام گرفته جشن گرفته بهش میگن عروسی! یه نفر به اون داماد بدبخت یه اعتنایی کنه خب!

کلا خواستم تو یه پست کوتاه عرض کنم اصلا اصلا و هزار اصلاًِ * دیگر در حق شما خانم‌ها اججاف نشده!

انقد حرص نخورین!

 

یک. ینی حمید و محمد حتی این پست قبلی رو نخوندن!!!؟؟؟

دو. تو دیدگاه‌ها با هم دعوا نگیرید.

سه. شاید بتونم چند وقت یه بار از این پستای کوچیک کوچیک بذارم.

چهار. ببخشید :( قربون همتون برم تنهایی :)

* پنج. راستی میشه واسه واژه‌ی تنوین‌دار کسره گذاشت!!؟؟؟

  • آیدین

آیدین هستم.

می‌خواستم مطمئن شم حمید و محمد هوای وبو دارن که برم.

ولی خب نه از حمید خبری هست و نه از محمد!

نمی‌دونم چیکار کنم.

منتظرم ببینم چه اتفاقی می‌افته. نمی‌تونم همینجوری برم. ولی نمی‌تونمم پست بذارم. چون یکم مشغله و اینا اجازه نمیده.

حمید و محمد بیاین اعلام وجود کنین که خیالم راحت شه.

ای بابا ...

  • آیدین

درود بر تمامی کسانی که طیِ این سه سال همراهمان بودند و همه‌ی کسانی زین پس همراه ما هستند و دیگران!

کمی تا قسمتی طنز سه ساله شد. این بدان معناست که سه سال تلاش کردیم تا از غصه‌های شما بکاهیم و بر شادیتان بیافزاییم.

برای شما عزیزان برنامه‌ای بیست دقیقه‌ای تدارک دیده شده که طیِ آن اتفاقات جالبی رخ خواهد داد و امیدوارم مورد توجه همه‌تان قرار گیرد.

کسانی که در ساخت این برنامه یاریمان کردند همه‌ی یک‌طنزی‌هایی هستند که هنوز یک‌طنز را فراموش نکرده و در جهت رشد آن تلاش می‌کنند.

 


دریافت

 

این پست به مدت یک هفته پا بر جا خواهد ماند و همه‌ی اتفاقات زین پس در دیدگاه‌های همین پست می‌افتد. یک هفته‌ی بعد با پست‌های دیگر سال سومِ وبلاگ را آغاز می‌کنیم.

 

 ::  خانم منا مهدی‌زاده، از جدیدترین یک‌طنزی‌ها، به مناسب تولد وبلاگ (شاید هم بی هیچ مناسبتی) پستی در باب کمی تا قسمتی طنز نوشته‌اند که توصیه می‌کنیم حتما بخونید. لینک: [اندر حکایات یک‌طنز در وبلاگ گل کوچک من]

  • آیدین