کولاک - قسمت هفتم
- پس شاید این راه بهتری باشه.نظرت چیه؟
- ها؟
- نیم ساعته دارم حرف می زنما!حواست کجاست؟!!!یه تماس با کیانا بگیر ببینیم چیکار کنیم.
-گوشیم کو؟...آها...(گوشی از دستش می افتد)...اوووف..فکر کنم ترکید!
- حمید تو چته؟!اصلا تو باغ نیستی!
-...من میرم بیرون یه سری کارا دارم.خودت با کیانا تماس بگیر...شرمنده بهزاد.
-اشکالی نداره...مُوا...(صدای بسته شدن در)...ظب خودت باش!
بهزاد:بچه ها این حمید چشه؟!حالش خیلی خراب بود!
علیرضا:امروز تولدشم هست!بیاین سورپرایزش کنیم...فکر کنم حالش بهتر بشه.امروز خودم یادم رفت بهش تبریک بگم.
بهزاد:آره!از بس اخمو بود منم یادم رفت!
کیانا:کسی ایده ای داره؟
سپیده:من میدونم چیکار کنم!
(صدای زنگ گوشی حمید) - الو؟
به!سلام خاله پسر*!خوبی؟
-سلام!ممنون!
-امروز کاری داری؟
-باید برم دانشگاه واسه پروژه.چطور؟
-کی کارت تموم میشه؟باید راجب یه موضوعی باهات مشورت کنم.اما پشت تلفن نمیشه!
-من ساعت 6 ار دانشگاه میام بیرون.کجا همو ببینیم؟ماشین با خودم نیاوردم.
-من خودم میام دانشگاه دنبالت.
ساعت 5 بعدازظهر
پدرام:برنامه ی ربات تموم شد؟
حمید:هی error میده..نمیدونم مشکلش چیه!دانشگاه نمیگه کامپیوترو ارتقا بده windows12 بذاره...هنوز همون windows9!اَه!
فرهاد:میگم،میخوای کار رو واسه امروز تعطیل کنیم؟فکر کنم نیاز به استراحت داریم..خسته نباشید بچه ها!
ساعت 18:30.سر در دانشگاه تهران.
(صدای زنگ گوشی محمد)
-سلام!نه هنوز نیومده بیرون.گوشیش رو هم جواب نمیده.نگرانش شدم...امروز چجوری بود؟...والا من هم خبر ندارم!تا 10دقیقه دیگه می مونم.اگه نیومد حرکت می کنم...شاید یه جایی دیدمش...باشه!خداحافظ!
دفتر کولاک
سپیده:نیست!
آیدین:یعنی چی نیست؟!
سپیده:نیومده بیرون.گوشی رو هم جواب نمیده.
کیانا:ممکنه خودش راه افتاده باشه که بیاد اینجا.باید آماده باشیم!
آیدین:گروهان!پشت سنگرهاتون!!
کیانا:بی مزه!منظورم اینه که نقشه یادتون نره...میاد تو و...تا چشماش رو به روی دفتر خوشگلمون باز میکنه،اون کیک خامه ای فوق العاده خوشمزه توسط علیرضا نشونه میره سمت صورتش!علیرضا باید سریع عمل کنیا!
علیرضا:چشم!!!اینقدر دستور میدی بیشتر یادم میره ها!
کیانا:دستور دادن که وظیفمه!!!!:D
ساعت 19:30.نیاوران.
حمید در خیابان.هندزفری با آهنگ " سیم آخر "رضا یزدانی.
توی این بحبوحه ی شک وسط این همه بحران
خودمو گوشه ی آسفالت جا گذاشتم تو اتوبان
تابلوی "کافه پیانو"از دور به چشم میخورد.حمید در حالی که آهنگ را زمزمه می کرد به سمت کافه رفت.فضای کافه سرد و کم نور بود.از نظر او همه چیز یکنواخت شده بود.فقط یک جرقه کافی بود تا بعضش بترکد..
(در ذهن حمید)
امان از حرف آدم ها!"مرد ها که گریه نمی کنند!".کاش این همه آدم اینجا نبود.کاش کم بودن.ولی درک می کردن.
-ببین عژیژم!اساسا...این حرف تو توی منطق من نمی گنجه!..واضح تر سخن بگو خو!
-سارا!!!مسخره نشو دیگه!یعنی آدم باید دق کنه یه حرف جدی با تو بزنه!
-متشکرم!من سخن دیگه ای ندارم الان!..اون...
-ببین!دو دقیقه هم نمیتونی ساکت بمونی!پاشو که باید سریع بریم دفتر مجله ی کولاک!دیر شده!
-اون حمیده نه؟!مثل اینکه حالش زیاد خوب نیست!اصلا اینجا چیکار میکنه؟!
-آره!اون الان باید با محمد باشه!وایستا یه زنگ بزنم!
-حالا نمیشه بشینم؟!
-سارا!!!!!!!!!!!!....سلام.من و سارا تو کافه ایم.حمید اینجاست..آره زودتر خودتون رو برسونین.ما منتظریم.باشه.خدانگهدار!
-نرجس جان!میگم میخوای لااقل بریم یه جای دورتر از میز حمید که ما رو نبینه؟!لو میریما!
-راست میگی!بالاخره این مخ تو کار کرد سارا!بهت امیدوار شدم!بریم!
ساعت 20:46 *
گارسون:آقا چیز دیگه ای میل دارید؟
حمید:یه قهوه ی تلخ!ممنون!
(5دقیقه بعد) لیوان قهوه روی میز گذاشته می شود.حمید سرش را بالا می گیرد تا از گارسون تشکر کند.
-ممنو...آخ!
علیرضا:کیک خامه ای به هدف خورد!!!!
همه با هم:تولدت مبارکـــــــــــــ!
10 دقیقه بعد
حمید:نمیرین الهی!زهره ترک شدم!بچه ها ممنون!شما فوق العاده این!امروز برای من شروع خوبی نداشت...ولی پایانش عالی بود.
کیانا:بود؟؟
حمید:حالا ایراد نگیرین دیگه!ولی...نمیدونم چجوری میتونم تشکر کنم!
محمد:خیلی ساده عزیزم!بگو متشکرم!
حمید:ای بابا!چرا حالا همتون به من گیر میدین!
سارا:به طور کاملا سربسته داریم اذیتت می کنیم!!!
حمید:بله!!حتما واسه شما هم پیش اومده که خیلی ناراحت بشین.امروز از اون روزا بود.نمیدونم چرا.همون لحظه ای که علیرضا قهوه رو گذاشت رو میزم داشتم به این فکر میکردم که چرا هیچکس امروز نفهمید من حالم خوب نیست؟چرا کسی درک نکرد تولدمه؟!اما شما...من نمیدونم چی بگم!
بهار:هیچی نگو!جان مادرت بذار این کیکو بخوریم!
حمید:هه!چشم!بفرمایید نوش جان!
ساعت 9:32 شب.بیرون کافه.
حمید:محمد تو هم واقعا کلکی ها!اصلا به روی خودت نیاوردی تولدمه!
--ما اینیم دیگه!..اِ..حمید!علیرضا مثل اینکه کارت داره!پشتته!
حمید برگشت .
-چیه؟...آخ!!!!این کیک چی بود دیگه نشونه رفتی رو صورتم؟!علیرضا!!!!می کشمت!!!
[پایان قسمت هفتم]
*معادل آن در زبان فارسی معیار پسرخاله است!
*تمامی ساعت ها زیرکانه انتخاب شده و هیچ ایرادی بر آن وارد نیست!
اعتماد به عرش مضاعف در سخنان اخیر حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی...
مظلوم ترین دولت از دیدگاه ایشان...
به روزیم...
در "دریچه انتظار" منتظر حضور پر مهرتان هستیم...
التماس دعای فرج + بصیرت + اخلاص + شهادت
یـ مهدی (عج) ـا