کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۱۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

  آ.ن: خلاقیتت تو منتهی علیه جنوبی ِ حلقم ...  

 

این مگه اینطوری راه میره آخه؟

 

  • آیدین

تناسب اندام

فکر کنم هیچی نگم بهتره!  :|

  • محمدرضا اکبری
سخنگوی نیروی هوایی کشور اعلام کرد:
.
.
.
یک طنزیا خیلی پرچمشون بالاست
توی خطوط هوایی و امنیتی داره اختلال ایجاد میکنه!
  • آیدین

آیا میدانید چه کسی اولین بار ماست رو کشف کرد

آیا میدانید چه کسی اولین بار آن را با خیار قاطی کرد

آیا میدانید چه کسی به آن گردو و نعنا را افزود

لامصب خیلی حال میده ، هرکی بوده دمش گرم !



ک.ف : باز کردن ســـــر حرف گاهــــی اوقات از باز کـــردن گاوصنـــدوق بانــک هــم سخــــت تره :|

  • حمیدرضا مرادی

احترام پدرم به حریم خصوصی به این صورته کـ

اول در رو باز میکنه٬ بعد طی همون فرایند باز شدن در٬ همزمان چند ضربه ای هم به در میزنه!

  • آیدین

دارم به این فکر میکنم کـ:

آﺩﻡ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺑﮕﯿﺮﻩ

ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﻭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﻗﻄﻌﺎﺗﺶ ﺭو ﺑﺪﻩ

ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺍﺭﺯﻭﻧﺘﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺩ!

  • آیدین

ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪ ﭼﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ

ﻧﮕﺎﻩ ﺳﻨﮕﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺯﺭ ﻧﺰﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ۲ ﻫﻔﺘﺲ ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﺷﺪﻩ!



ک.ف : عشق ۲ حالت داره عشق مادر به فرزند و عشق خدا به بنده . بقیه ش تاثیرات هورمونیه !

  • حمیدرضا مرادی

یک مسلمان سالخورده، بر روی یک مزرعه در کوهستانهای “کنتاکی شرقی”(یکی از ایالت های آمریکا) همراه با نوه جوانش زندگی می کرد. پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآنش را می خواند.
نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند.
یک روز آن نوه پرسید: پدربزرگ، من تلاش می کنم که مثل شما قرآن بخوانم اما آن را نمی فهمم و آنچه را که من نمی فهمم، سریع فراموش می کنم و در نتیجه آن کتاب را می بندم.چه کار باید انجام بدهم که آن قرآن را خوب بخوانم؟
پدربزرگ به آرامی از گذاشتن زغال سنگ در کوره بخاری دست کشید و جواب داد:این سبد زغال سنگ را داخل رودخانه بگذار و برگشتنی برای من یک سبد آب بیاور!
آن پسر انجام داد آنچنانکه به او گفته شده بود، اما همه آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او دوباره به خانه بیاورد.

 

  • آیدین

رفتم سر بام و چونکه رخ کرد هلال

دل گفت:«تنت چو او بگردد امسال!»

در اول قصه، آخرش را دیده‌ست

احسنت بر این «براعت استهلال»!

  • آیدین

سال 68 امام و هایده فوت کردن...

 

سال 86 فاضل لنکرانی و مهستی...

 

برای سلامتی جنتی دعا کنید!!

 

جون حمیرا در خطره  :|

  • محمدرضا اکبری