انقلاب در عصر حجر!
پادشاهی بود در عصر ِ حَجَر
کلّه پوک و کلّه شّق و کلّه خر!
حضرتش دایم به فکر عیش و نوش
خوش خوشانش می شد از این جنب و جوش!
از قضا آن شاه ِ بی وجدان و لش
یک وزیری داشت مانند ِ خودش
بی سواد و قلّدر و بابا شمل
عاشق و دلداده ی ماه ِ عسل!
کیف ِ او از کیف ایشان کوک تر
کلّه اش از کلّه ی وی پوک تر!
غافل از ملت، حریص ِ عشق و حال
شهره ی این کار در بین رجال
گرچه دور از دانش و فرهنگ بود
خلق را گاهی نصحیت می نمود
کای خلایق چیز ناجوری ست پُست
کان ِ علم و معرفت بایست جُست
گفت، یعنی نانِ خود بایست خورد
هر کسی از کان ِ خود بایست خورد
پیش ِ ما دنیا به غیر از خاک نیست
دولتی چون دولتِ ما پاک نیست
هی فروکن، ریشه کن مانند ما
مهرورزی پیشه کن مانند ما
وای از آن جایی که گفتار و عمل
نیست یکسان نزدِ افرادِ دغل
وضع ِ کشور گشت خر تو خر بسی
معترض بر وضع ِ حاضر هر کسی
غفلت ِ شاه و وزیر از حال ِ خلق
آتشی افکند در احوال ِ خلق
نه کسی دادِ کسی را می شنید
نه کسی ناز ِ کسی را می خرید!
با شهنشاه و وزیری آن چنان
اَمن و آسایش همه رفت از میان
مردی و غیرت حسابش بسته شد
ملتی از بی حسابی خسته شد
یک طرف بی کاری و یک سو فساد
کس ندارد روزگار اینسان به یاد
از گرانی، مانده مردم هاج و واج
تا ثریا رفت نرخ ِ اسفناج!
عده ای گفتند، از راه ِ ثواب
چاره ی این درد باشد انقلاب
پس به پا خیزید ای مردان ِ مرد
حتم پیروزیم ما، در این نبرد
ملتِ با غیرت از بهر ِ قیام
کرد پای خود به کفش ِ انتقام
دسته دسته مردمان ِ جانفشان
آمدند از هر طرف، پیر و جوان
تا شود آزاد گردن ها زیوغ
مملکت شد جایتان خالی شلوغ!
دستِ ملت آجر و سنگ و چماق
دستِ دولت توپ و تانک و اسلحه!
(از کراماتِ همان عالی جناب
قافیه در بیتِ بالا شد خراب
در میان ِ فتنه و جنگ و گریز
قافیه کی می شود پیدا عزیز!)
جنگ شد مغلوبه، افرادِ وزیر
از نظامی تا امیر و تا اَجیر
چشم هاشان کاسه ی خون از غضب
جوی خون کردند جاری بی سبب
گرچه آخر دستِ دولت کار داد
این تقابل از دو سو کشتار داد
هرچه می دیدند آتش می زدند
نعره های کو نفس کش می زدند
یک طرف شد پیرمردی واژگون
آن طرف تر نوجوانی غرق ِ خون
در چنین هنگامه ی قاراشمیش
دو، دو ِ غارتگران گردید بیش
سارقی، خوش کار ِ ملت می ستود
خوشتر از آن مال ِ مردم می ربود!
موج ِ هَرج و مَرج تا آمد پدید
مرغ ِ خوشبختی همان دَم پر کشید
در پس ِ درگیری و آن گیر و دار
رفت کلّی کلّه ها بالای دار
بعدِ چندی در میانِ خاک و خون
شاهِ خائن عاقبت شد سرنگون
پوزه ی وی بر زمین مالیده شد
خوب دقت کن: چنین مالیده شد…
این هم از آن پادشاه و آن وزیر
هر کجا شاه است گو عبرت بگیر
ما وَقع را شرح دادن مشکل است
پای طبعِ سرکش ِ من در گِل است
خواستم وصلش دهم با آب و تاب
بر حکایت های بعد از انقلاب
جوهر خودکار ِ «خالو» شد تمام
قصه را بردم به پایان والسلام!
(خالو راشد)
- ۹۲/۰۸/۰۹
موفق باشین