کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

ملاقات با خدا

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ب.ظ

وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره ی پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:

 

>> امیلی عزیز، عصر امروز به خانه ی تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. "با عشق، خدا"

 

امیلی همان طور که با دستهای لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکر ها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: «من، که چیزی برای پذیرایی ندارم

 

پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند.

 

مرد فقیر به امیلی گفت: "خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟"

 

امیلی جواب داد: "متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام"

 

مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه های همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.

 

همانطور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: " آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید"

 

وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را در آورد و روی شانه های زن انداخت. مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد.

 

وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همانطور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:

 

امیلی عزیز، از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم ،

با عشق،

خدا.

  • ۹۲/۰۵/۱۵
  • آیدین

خدا

دیدگاه‌ها (۹)

خیلیم عالی.گاهی لازمه به آدم یاداوری بشه که در اوج نداشتن بخشش چقدر ارزش داره.خیلی این مطلبی که گذاشتیو دوس داشتم :-)
خیلی قشــــــــــــــنگ بود عالی :)
پاسخ:
قربونت.
:)
O: na baba!!enghad herfeE?!!!ya khoda!

خیلی قشنگ بود .

فقط یه سوال واسه من پیش اومد، آخه واسه پذیرایی!! نون و شیر خرید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ:
پول نداشت نابغه!
... عزیز فقط همین یـ پستو خوندی؟!
آیدین دقیقا ازکجا همچین حدسی زدی کـ خونش استادسراس؟!
و اینکه خیلی قشنگ بود!مر30!
پاسخ:
ببین!
دیگه یه چیزایی از وب سرم میشه کـ ... !
آقا یا خانومی کـ جای اسمتو نقطه میذاری.فک کنم 3تا نقطه هم دیگه کافی باشه ها!به این شدت؟!لازمه؟!
پاسخ:
دارم سعی میکنم پیداش کنم!
احتمالاً خونشون طرفای استادسرائه.
  • ......................................................................
  • خیلی زیبا بود .تازگیا مطالبت غمگین شدن مطمینی اسم وبلاگت کمی تا قسمتی طنزه؟بازم بابت پستات ممنون
    پاسخ:
    بعله
    فقط کمی تا قسمتی طنزه!
    قدیمی اما قشنگ!
    ممنون کـ خطاهامون رو یادمون میندازین!
    (من نمیدونم فقط چرا گاهی اوقات کانال رو میزنن فلسفی!)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی