کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

چقدر تشنه ام بود ...

يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۰۰ ب.ظ

پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...

  • ۹۱/۱۱/۲۹
  • آیدین

دیدگاه‌ها (۳)

آخی عزیزم.خیلیا این جوری زندگی میکنن و خیلیا هم سر نداشتن چیزای الکی سرکوفت میزنن. مردم چقدر با هم تفاوت دارن

آخـی!

چه قشنگ!

پاسخ:
مرسی
خیلی عمیق و قشنگ بود !!
ازون لحظه هاستکه فقط یه لبخند سرد میشه زد و آهی کشید!!
لبخند برای شعور بالای پسره و آه برای...
پاسخ:
مرسی حمید.

همیشه نباید خندید.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی