دوستی از رفقای دیرین عشق یاری به دلش تابیده
عاقبت قاطی مرغا شد و رفت پس که شیره به سرش مالیده
دیدمش بعد عروسی روزی کمرش خم شده و تابیده
چشم ها سرخ و رخش زردمبو بس که از درد کمر نالیده
زیر شال دو سه متری بلند ویکس بدبو به خودش مالیده
گفتم ای دوست خدا بد ندهد چه شده کول و کمر چاییده
گفت داغ جگرم تازه نکن گاو بیچاره ی من زاییده
پس که افراط نمودم در عشق مهره سوم من ساییده
مدتی هست از این درد کمر عنصر عاشقیم ام خوابیده
گفتمش موز بخور گفت عجب چه کسی موز دوا نامیده
موز اگر چاره ی درد کمر است پس چرا خود کمرش تابیده؟
محمد رضا عالی پیام (هالو)