کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۲۲ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

سلام.

حدوداً یک ماهی میشه که وبلاگ رو هواست!

ینی خودمم کلاً هفته ای دوباره بیشتر سر نمی زنم!

یکی از دلایلش این بود که من اجرا داشتم.

یه کار تو سبک نوجوونا بود که خودم فکر میکنم بد اجراش نکردیم. [ینی در حد متوسط بود]

گل بی حوصله اجرا شد و الآن با خیال راحت میتونم استراحت کنم و به درسام برسم.

کمی تا قسمتی طنزم شاید بزودی متحول شه!

 

http://7rasht.ir/wp-content/uploads/2013/11/IMG_6875.jpg

گل بی حوصله | سیامک هوشیار - آیدین همتی - سارا مقربی

  • آیدین

صبح هر روز مادرم غُر زد

خواهرم هِی به من تلنگر زد

 

که بیا زن بگیر آدم شو

فارغ از غصّه‌های عالم شو

 

که بیا زن بگیر پیر شدی

بی‌نهایت بهانه‌گیر شدی

 

زن نداری، عبوس و غمگینی

زندگی را سیاه می‌بینی

 

زن بگیری همیشه کیفوری

از غم و غصّه تا ابد دوری

 

آسمان رنگ تازه می‌گیرد

از تو دنیا اجازه می‌گیرد

 

شاه داماد می‌شوی پسرم

پادشاهی کن، ای تو تاج سرم

 

هر چه تلخیست می‌شود شیرین

یک نباتیست که... بیا و ببین...

 

زندگانیت می‌شود روشن

ناگهان از شرار ِ تابش ِزن

 

می‌کند روشن از خودش، شب تار

جان تو مثل نور لامپِ هزار!

 

کاملاً روبراه خواهی شد

مثل خورشید و ماه خواهی شد

 

سر و وضعت ردیف... جنتلمن

صاف و صوف و اتو کشیده... خَفَن

 

جمع خواهی شد از خیابان‌ها

از سر کوچه‌ها و میدان‌ها

 

خانه‌ات توی «کوچه‌ی خوشبخت»

مثل خانی نشسته‌ای بر تخت!

 

***

الغرض گفت و گفت... خامم کرد

عاقبت خر شدم... حرامم کرد

 

  • پوآ عسکری

دوست دارم با کفش هایم درخیابان راه بروم

و به خدا فکر کنم

تا اینکه در مسجد باشم

ولی به کفشهایم فکرکنم...

«دکتر علی شریعتی»

  • محمدرضا اکبری

پادشاهی بود در عصر ِ حَجَر
کلّه پوک و کلّه شّق و کلّه خر!

 

حضرتش دایم به فکر عیش و نوش
خوش خوشانش می شد از این جنب و جوش!

 

از قضا آن شاه ِ بی وجدان و لش
یک وزیری داشت مانند ِ خودش

 

بی سواد و قلّدر و بابا شمل
عاشق و دلداده ی ماه ِ عسل!

 

کیف ِ او از کیف ایشان کوک تر
کلّه اش از کلّه ی وی پوک تر!

 

غافل از ملت، حریص ِ عشق و حال
شهره ی این کار در بین رجال

 

گرچه دور از دانش و فرهنگ بود
خلق را گاهی نصحیت می نمود

 

کای خلایق چیز ناجوری ست پُست
کان ِ علم و معرفت بایست جُست

 

گفت، یعنی نانِ خود بایست خورد
هر کسی از کان ِ خود بایست خورد

 

پیش ِ ما دنیا به غیر از خاک نیست
دولتی چون دولتِ ما پاک نیست

 

 

  • علی رضا

دوستان واقعی پشت سر هم غیبت نمی کنن

بلکه باهم پشت سر دیگران غیبت میکنند !

 

✔ کسی که رنگ پریدگی پاییز را درک کرده باشد، به نیرنگ گلهای رنگ رنگ دل نخواهد سپرد!

  • محمدرضا اکبری

یا فوتباله خیلی مهمه یا جنگله بی اهمیته!

  • آیدین

آیدین خانه نداشت
در خیابان خوابید
«شهرداری» سر ذوق آمد و
... اقدامی کرد.

  • آیدین

مردم 340000000 ریال پول میدن ماشین میخرن

ولی 50000 تومن ندارن قفل فرمون بخرن

 

  آ.ن: مردم قیمت ماشینو به ریال می نویسن.  

  قیمت قفل فرمونو به تومن!  

  چرا!؟  

  • علی رضا

اروپا: موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده می‌شود

ایران: موفقیت مدیر سنجیده نمی‌شود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است

 

اروپا: مدیران بعضی وقتها استعفا می‌دهند

ایران: عشق به خدمت مانع از استعفا میشود

 

اروپا: افراد از مشاغل پایین شروع می‌کنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند

ایران: افراد مدیر مادرزادی هستند و اولین شغلشان در بیست سالگی مدیریت است

 

اروپا: برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است

ایران: برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت می‌کند

  • پوآ عسکری

آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران  سرش افتاد و پس از مدّت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران، خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجّب نگران گشت به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی.

در خیابان به بنایی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلّل نظر افکند و شد از دیدن آن خرّم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور ، ولی البتّه نبود آدم دل ساده خبردار که آن چیست ، برای چه شده ساخته یا بهر چه کار است  فقط کرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی.

ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دکمه ی پهلوی آسانسور به سرانگشت فشاری و به یک باره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت ، اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فرو بست . دهاتی که همان طور بدان صحنه ی جالب نگران بود  ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم واشد و این مرتبه یک خانم زیبای پری چهره برون آمد از آن . مردک بیچاره به یک باره گرفتار تعجّب شد و حیرت ، چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهره اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی.

پیش خود گفت که : « ما درتوی ده این همه افسانه ی جادوگری و سحر شنیدیم ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسون کاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدّل به زن تازه جوانی شود . افسوس کزین پیش نبودم من درویش از این کار خبردار که آرم زن فرتوت و سیه چرده ی خود نیز به همراه در این جا که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری بَرَم از دیدن وی لذّت و با او به ده خویش چو برگردم و زین واقعه یابند خبر اهل ده ما ، همه ده را بگذارند که در شهر بیارند زن خویش ، چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیر زنی زشت برون آید از آن خانم زیبای جوانی.

ابوالقاسم حالت

  • آیدین