کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسیح» ثبت شده است

یه دخدر کوچولو بود که از تاریکی میترسید.

یه شب با مامانش تو آشپز خونه نشسته بود که مامانش بهش میگه : اون جارو رو از حیاط پشتی میاری؟

دخدره هم بیرونو نگاه میکنه میگه: مامان تاریکه من میترسم.

مامانه میگه : نترس دخدرم مسیح(ع) اون بیرونه ونمیذاره کسی بهت آسیب بزنه.

دخدره مامانشو نگاه میکنه و میگه : مطمعنُی مسیح(ع) اونجاس؟

مامانه میگه آره نترس دخدرم.

دخدره میره دره حیاط رو باز میکنه و میگه: ای مسیح مقدُس تو که اون بیرونی لدفن اون جارو رو میدیش به من.؟؟؟

  عاغا" خوب چیه مگه، از تاریکی میترسه دیگه.

  عجب یه دستی ای به مامانش زد (مرسی هوش)

  • pou 617

این رو آماده کرده بودم کـ تو اون وبلاگ بذارم ، ولی دست روزگاره دیگه! پای ما رو ول نمیکنه!


در سرزمین من ، هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست

و هیچ خیابانی ...

بن بست ها اما ، فقط زنها را می شناسد انگار ...

در سرزمین من سهم زنها از رودخانه ها تنها پل هایی است ، کـ پشت سر آدمها خراب شده اند ...

اینجا نام هیچ بیمارستانی مریم نیست

تخت های زایشگاهها اما پر از مریم های درد کشیده ای است

کـ هیچ یک ، مسیح را آبستن نیستند.

  آ.ن: سال 2013 میلادی ... به شما هیچ ربطی نداره ، صبر کنید تا نوروز!  


سال جدید ، وبلاگی جدید ، طنزهایی جدید و امیدوارم آیدینی جدید ببینید ، آیدینی کـ فرق کنه با آیدین های قبلی ، آیدین هایی کـ گاهی ناراحت میشدند. امیدوارم همیشه در دل باشه.

امیدوارم همه چیز جدید بشه ، ولی دوستی هامون قدیمی تر بشه ، نزدیکتر بشه.

سال نوی میلادی بهونه ـست ، بیاین بی بهونه کنار هم باشیم.

  آ.ن: قربون همتون برم تنهایی  

  • آیدین