کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

مسیحا.

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۱، ۰۳:۵۸ ب.ظ

یه دخدر کوچولو بود که از تاریکی میترسید.

یه شب با مامانش تو آشپز خونه نشسته بود که مامانش بهش میگه : اون جارو رو از حیاط پشتی میاری؟

دخدره هم بیرونو نگاه میکنه میگه: مامان تاریکه من میترسم.

مامانه میگه : نترس دخدرم مسیح(ع) اون بیرونه ونمیذاره کسی بهت آسیب بزنه.

دخدره مامانشو نگاه میکنه و میگه : مطمعنُی مسیح(ع) اونجاس؟

مامانه میگه آره نترس دخدرم.

دخدره میره دره حیاط رو باز میکنه و میگه: ای مسیح مقدُس تو که اون بیرونی لدفن اون جارو رو میدیش به من.؟؟؟

  عاغا" خوب چیه مگه، از تاریکی میترسه دیگه.

  عجب یه دستی ای به مامانش زد (مرسی هوش)

دیدگاه‌ها (۳)

خیلی هم خوب بود=))
پاسخ:
نظر لطفتونه.

آخی چه بچه باحالی .

از اوناس که باید گفت وای خدا این بزرگ بشه چی میشه.

پاسخ:
بله یه چیزی تو مایه هایه انیشتین میشه.
البته ماری کوری بیشتر بهش میخوره.
مطمئن!!
+ حالا من گفتم سبکو رعایت کنین! نگفتم انقد خودتونو تو زحمت بندازینا!! 4 تا کلمه ی درست هم بنویسین به سبک لطمه ای نمیخوره! به جون خودم!!
پاسخ:
اومدیم و سبک دچار دوشواری شد.:D
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی