داشتم در خیابان راه میرفتمکودکی دوان دوان سمتم آمد و گفت:آقا آقا ... چسب زخم نمیخواین؟ ارزون میفروشمالبخندی زدم و گفتم:خفه بابا این داستان دیگه گندش در اومده...!
یادش بخیردوران دبستان وراهنمایی وقتی اول مهرمیخواستم کیف بگیرم نیگامیکردم ببینم کدومشون جیب مخفی داره که نمرات زیبارواونجاقایم کنم.تازه به مامانم میگفتم که جیب مخفی داشته باشه!:/هیییی کودکی!!