کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

دﺧتره تو فیسبوک پست زﺩﻩ : دلم هوس هلو کرده :|
600 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩﻩ :|
6000 ﺗﺎ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ :|
ﯾﻪ ﺳﺮﯾﺎ ﻫﻢ ﭘﺎﯼ ﭘﺴﺖ جوﻥ ﺩﺍﺩﻥ!
ﯾﻪ ﺳﺮﯼ هم ﺍﺷﮏ ﺷﻮﻕ ﺭﯾﺨﺘﻦ!

 
ﺍﻭﻧﻮﺥ ﻣﻦ اینجا مثلِ شاطر ﻧﻭﻧﻮﺍ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﭘﺴﺖ ﻣﯿﺰﺍﺭﻡ ﮐﺴﯽ دیدگاه نمیذاره!
اخه این درسته؟؟؟

  • آیدین

با سلام.

علی رضا به عنوان نویسنده ی جدید کمی تا قسمتی طنز برگزیده شد.

زین پس به مدت دوهفته به عنوان آزمایشی روزی یک پست میذاره تا ببینیم بعد نگهش میداریم یا نه.

تو این دوهفته لطفاً تمام اشکالاتش در پست گذاشتن، انتخاب پست، انتخاب موضوع، لحن و سبک بهش بگید تا بتونه بهترین باشه.

  • آیدین

  آ.ن: خلاقیتت تو منتهی علیه جنوبی ِ حلقم ...  

 

این مگه اینطوری راه میره آخه؟

 

  • آیدین

تناسب اندام

فکر کنم هیچی نگم بهتره!  :|

  • محمدرضا اکبری
سخنگوی نیروی هوایی کشور اعلام کرد:
.
.
.
یک طنزیا خیلی پرچمشون بالاست
توی خطوط هوایی و امنیتی داره اختلال ایجاد میکنه!
  • آیدین

آیا میدانید چه کسی اولین بار ماست رو کشف کرد

آیا میدانید چه کسی اولین بار آن را با خیار قاطی کرد

آیا میدانید چه کسی به آن گردو و نعنا را افزود

لامصب خیلی حال میده ، هرکی بوده دمش گرم !



ک.ف : باز کردن ســـــر حرف گاهــــی اوقات از باز کـــردن گاوصنـــدوق بانــک هــم سخــــت تره :|

  • حمیدرضا مرادی

احترام پدرم به حریم خصوصی به این صورته کـ

اول در رو باز میکنه٬ بعد طی همون فرایند باز شدن در٬ همزمان چند ضربه ای هم به در میزنه!

  • آیدین

دارم به این فکر میکنم کـ:

آﺩﻡ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺑﮕﯿﺮﻩ

ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﻭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﻗﻄﻌﺎﺗﺶ ﺭو ﺑﺪﻩ

ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺍﺭﺯﻭﻧﺘﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺩ!

  • آیدین

ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪ ﭼﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ

ﻧﮕﺎﻩ ﺳﻨﮕﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺯﺭ ﻧﺰﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ۲ ﻫﻔﺘﺲ ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﺷﺪﻩ!



ک.ف : عشق ۲ حالت داره عشق مادر به فرزند و عشق خدا به بنده . بقیه ش تاثیرات هورمونیه !

  • حمیدرضا مرادی

یک مسلمان سالخورده، بر روی یک مزرعه در کوهستانهای “کنتاکی شرقی”(یکی از ایالت های آمریکا) همراه با نوه جوانش زندگی می کرد. پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآنش را می خواند.
نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند.
یک روز آن نوه پرسید: پدربزرگ، من تلاش می کنم که مثل شما قرآن بخوانم اما آن را نمی فهمم و آنچه را که من نمی فهمم، سریع فراموش می کنم و در نتیجه آن کتاب را می بندم.چه کار باید انجام بدهم که آن قرآن را خوب بخوانم؟
پدربزرگ به آرامی از گذاشتن زغال سنگ در کوره بخاری دست کشید و جواب داد:این سبد زغال سنگ را داخل رودخانه بگذار و برگشتنی برای من یک سبد آب بیاور!
آن پسر انجام داد آنچنانکه به او گفته شده بود، اما همه آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او دوباره به خانه بیاورد.

 

  • آیدین