کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

امروز که از خواب بیدار شدم از خودم پرسیدم :

زندگی چه می گوید؟

جواب را در اتاقم پیدا کردم،

سقف گفت : اهداف بلند داشته باش!

پنجره گفت : دنیا را بنگر!

ساعت گفت : هر ثانیه با ارزش است!

آیینه گفت : قبل از هر کاری به بازتاب آن بیندیش!

تقویم گفت : به روز باش!

در گفت : در راه هدف هایت سختی ها را هُل بده و کنار بزن!

زمین گفت : با فروتنی نیایش کن!

و در آخر، تخت خواب گفت : ولش کن بابا بگیر بخواب !!!

  • محمدرضا اکبری

داشتم اتل متل توتوله گاو حسن چه جوره نه شیر داره ...بازی میکردم با بچه های خواهرم... خالم که یه خورده مذهبی و خشکه اومده میگه این شعر رو نخون زشته،رفت و دوباره اومد گفت داری دوباره اتل متل میخونی؟
گفتم: پ نه پ ورژن اصلاح شدش رو میخونم،اتل متل صلوات...گاو حسن زده قات... هم دست داره هم آستین... شیرشو بردن فلسطین... بگیر زن مسلمان... از حزب ا... لبنان... اسمشو بزار حلیمه...
چون چادرش ضخیمه.

  • پوآ عسکری

ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﻳﻪ ﭼﻴﻨﻴﻪ ﻣﻴﺮﻩ ﺑﺎﻻﻱ ﻛﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻣﻴﺰﻧﻪ:

“ﺳﺎ ﻻﻭهیو ﻻﻥ ﻫﻴﻦ ﺷﻴﻦ ﺗﺎ ﻧﻴﻲ”

ﻳﻬﻮ ﺍﺯ ﻛﻮﻩ ﺻﺪﺍ ﻣﻴﺎﺩ:

کیصافط ! ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﮕﻮ

  • آیدین

پشت نویسی کارت عروسی:

جناب آقای بزرگ زاده به اتفاق خانواده محترم:

به جز پسر وسطی بیشعور الاف معتاد بی سواد

خاک تو سرتون با این بچه بزرگ کردنتون ، اصلا نمی خواید بیاید!

  • آیدین

دارو عبارت است از مجموعه عوارضی جانبی کـ بعضاً اثرات درمانی هم دارد

برای رفع این عوارض جانبی داروهای دیگری تجویز  می‌شوند کـ خود این چرخه را تا نابودی کامل بیمار طی می‌کنند!

  • آیدین

هر چند برای این که اما حتی
انگار ولی نه چون که زیرا اما
گفتیم چرا رد صلاحیت شد؟
گفتند برای این که حتی زیرا!

«حامد اسحاقی»

  • آیدین

قسمت اول

قسمت دوم

----------------

بعد از کمی تا قسمتی استراحت در حیاط ، به اتاقش برگشت ، ولی یک آن چشمش به چیزی افتاد ...

حمید داشت با لپ تاپ کار می کرد.

- «ای نامرد! سیستم داشتی و به ما نگفتی!؟»

- «مگه تو نداری؟»

- «نه بابا! مال من خراب شد، به پسرمم میگفتم واسم بگیر میگفت الآن پول نداره اجاره خونشو بده، چه برسه به اینکه 25میلیون بده واسه من لپ تاپ بگیره!»

با هم نشستند و غرق شدند در دنیای اینترنت. خاطره ها را مرور می کردند و راستی، چقدر خاطره ...!

آیدین نگاهی به کمی تا قسمتی طنزش انداخت.

بازدید امروز: 1 نفر

بازدید دیروز: 0 نفر

آخرین پست: 29 تیر 1396 ، خداحافظ همه.

اشک از چشم هردوشان سرازیر شد. چه کسی فکر می کرد روزی عزیز دردانه ی آیدین به آن حال و روز بیافتد.

با هم به حیاط رفتند تا کمی حال و هوایشان عوض شود.

کمی قدم زدند ، آرام شدند. حمید روی نیمکت نشست.

آیدین بازهم به زندگی اش فکر می کرد ، به پسرش ، به عروسش ، کـ تنهایش گذاشتند. بغض را حتی می شد از آهنگ قدم زدنش فهمید.

وقتی کمی آرام شد، متوجه شد خیلی از نیمکت دور شده است.

برای اینکه سریع تر به اتاقش برود از راه حیاط پشتی رفت.

با قدم های آهسته به سمت پشت ساختمان می رفت کـ ناگهان متوجه چیزی شد.

زیر چراغ برق کلی کاغذ باطله ریخته بود. اما یک کاغذ قدیمی ، کهنه و نیم سوخته جلب توجه می کرد.

کاغذ کهنه را برداشت.

چیزی کـ می دید را باور نمی کرد.

- «نکنه نقشه گنجه!!!»

- «اِ آره! نقشه گنجه!»

- «حتماً سرکاریه»

- «ولی اگه نباشه چی!»

- «اِ! اینکه آدرس همینجاست» «نقشه همینجاست!»

- «واای! اگه حمید بفهمه از خوشحالی ذوق مرگ میشه!!»

  • آیدین

ورود کامیون ممنوع

  • آیدین

عکس خنده دار یه پارچ آقا

  • آیدین

سلام به همه،من بازم اومدم حتما میگید کیم !خب پوآم!

اومدم بگم که به ایدین بگید اکانت بنده را درست کنند !داستان از اونجا شروع شد که یک دفعه تعداد نویسندگان 1طنز زیاد شد و من به بخش ترول ها

رفتم کهاونجا بعد از گذاشتن 1 پست متوجه شدم که این بخش دیدگاه زیادی نداره و کلا سوتو کوره بعد دیگه ننوشتم !بعد از مدتی داشتم با ایدین تلفنی

صحبت میکردم که گفت حوصله داری بیای 1طنزو بنویسی؟منم گفتم اره !اون گفتش اکانتتو دوباره فعال میکنم ولی فعال نکرده ودیدید که من یبار م با

اکانتش اپ کردم !

[!]:کلا میخواستم بگم بهش بگید اکانتمو فعال کنه ممنون خدافذ(!)

  • آیدین