کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۵۵۰ مطلب توسط «آیدین» ثبت شده است

دیروز یکی اس داد میتونیم با هم بیشتر آشنا شیم ؟

گفتم شما؟

گفت حالا آشنا میشیم، من قدم ۱۷۳ و ۶۹ کیلو

گفتم مگه میخوام گوسفند بخرم؟

دیگه جواب نداد!

  آ.ن: دارم میرم آخرین امتحانم رو بدم و بعدش شروع تابستون و کار روی سورپرایزی کـ قول داده بودیم!   

  • آیدین

  • آیدین

سالهای ساله دارم پیتزا می خورم

ولی هنوز فرق بین پیتزا مخلوط و با مخصوص نفهمیدم!

  • آیدین

خوبی ما شمالیا اینه که تعطیلات تا سر کوچه هم بریم

رفتیم شمال!

  • آیدین

برای حمایت از کمی تا قسمتی طنز بنر زیر رو توی وبلاگتون قرار بدید:

 

 

نظرتون راجع به بنر رو هم بگید. ممنون.

کد:

<p style="text-align: center;"><a href="http://1tanz.blog.ir" target="_blank"><img style="border: 1px solid black;" src="http://bayanbox.ir/id/6483765280367063550?view" a="" width="468" height="60"></a></p>
  • آیدین

کار داریم، خانه هم داریم 

چند تا کارخانه هم داریم 

 

تازه ما در میان مسئولین 

خدمت صادقانه هم داریم 

  • آیدین

حس همکاری و نوع‌دوستیِ بچه‌های کلاس فوق‌العاده بود. همه اعتقاد راسخی به مشورت داشتند. آن‌قدر که سعی می‌کردند حتی اگر شده با زور از دانش هم استفاده کنند. تنها عیبِ این روحیه‌ی تحسین برانگیز این بود که فقط وسط جلسات امتحان دیده می‌شد. معلم تاریخ‌مان بعد از اینکه برگه‌ها را تقسیم کرد، گفت: «بچه‌ها! من دیگه باید برم. البته می‌دونم که شما مثل امیرکبیر و خواجه‌نصیرالدین‌طوسی آدم‌های عاقل و فهمیده‌ای هستین، اما طبق قوانین یه نفر رو به عنوان مراقب به کلاس می‌فرستم».

 با خروج معلم، همه‌ی بچه‌ها مثل چنگیزخان و تیمورخان، به طرفِ برگه‌های همدیگر حمله کردند. مخصوصاً پرهام و نیما انگار معاهده‌ی ویژه‌ای بین‌شان منعقد شده‌بود و حسابی هوای همدیگر را داشتند. یکی از بچه‌ها هم رفته‌بود بالای سرِ فرزاد تا جواب یکی از سوال‌ها را نگاه کند.

- فرزاد دستت رو بردار از روی برگه... می‌خوام ببینم اون عهدنامه‌ی ننگین ترکمانچای رو کدوم شاه بی‌لیاقت امضا کرده؟

- دستمو بر نمی‌دارم... تو با اون شاه بی‌لیاقت هیچ فرقی نداری! اون به خاطر سود خودش یه بخشی از ایران رو به باد داد و حقوق مردم رو ضایع کرد، تو هم برای اینکه نمره‌ی خودت بیشتر شه، می‌خوای حق بچه‌های کلاس رو ضایع کنی.

کلاس در حالت هرج و مرج به سر می‌برد که با ورود غیرمنتظره‌ی آقای‌ناظم، حکومت‌نظامی حکم‌فرما شد. سکوت همه جا را فرا گرفته‌بود و کسی جرأت نفس کشیدن نداشت. آقای ناظم آهسته شروع به صحبت کرد: «تقریباً یکی‌دوماه می‌شود که باخبر شده‌ایم یک باند مخوف در کلاس شما شکل گرفته‌است. اعضای این باند ضمن گذراندن دوره‌های ویژه پیش بچه‌های سال‌بالایی، از مدتی پیش آغاز به انجام تقلب در سطح وسیع کرده‌اند. شکل‌گیریِ این گروهِ مافیایی هرچند در ابتدا باعثِ افزایش نمره‌های مدرسه شده‌بود اما با فشارهای آژانس مبارزه با تقلب در اداره‌ی آموزش و پرورش ما مجبور به انجام اقدامات قاطعی شدیم. بنابراین از چندماه پیش، دو مأمور مخفی در کلاس‌تان شروع به نظارت ویژه کرده‌اند که قرار بود با همکاری آنها، نقشه‌های شومِ باند مخوف تقلب خنثی شود».

با شنیدن حرف‌های عجیب و غریبِ آقای ناظم، همه هاج و واج شده‌بودیم. همه دوست داشتیم هرچه زودتر پرده از هویت پنهان این مأموران مخفی برداشته شود. زمزمه‌هایی تمام کلاس را پر کرده‌بود.

-جاسوس‌های لعنتی!

- یعنی اون دوتا جاسوس کیا هستن؟ مطمئنم یکی‌شون فرزاده!

- فرزاد! فرزاد! می‌بینم که جاسوسِ روس‌ها از آب در اومدی!

...

  • آیدین

یه قانونی هست که میگه اگه بری کره مریخ

اونجا سیگار بکشی

بابات یهو اتفاقی اونجا داره رد میشه!

  • آیدین

شمام وقتی از خواب بیدار می شید

چند دقیقه تو جاتون میمونین تا لود بشین آیا ؟؟ :))

  • آیدین

طرف تو آهنگش میگه :

چرا خورشید میتابه چرا میچرخه زمین

عشق من بگو چرا تو فقط بگو همین

خب روانی مگه با گالیله و نیوتون طرفی !؟

  • آیدین