کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۵۵۰ مطلب توسط «آیدین» ثبت شده است

آمبولانس از سر میدون با آژیر و آقا بزن کنار راهو وا کرد و رسید دم در مغازه ما

پارک کرد رفت مغازه بغلی دوتا رانی هلو خرید با کلوچه!!


برگرفته شده از یکی از پست های حمید در قسمت ارسال مطلب.
[برای ارسال مطلب از منوی سمت چپ اقدام کنید.]
  • آیدین

ملت میرن آتلیه عکس میگیرن

نیم کیلو فتوشاپ رو صورتشون خالی میکنن

بعد وقتی میری از نزدیک میبینیشون

قصر رویاهات تبدیل میشه به یه همکف ۴۰ متری !

  • آیدین

گرگه میره دم خونه شنگول منگول در میزنه

یه دفعه خرسه گریه کنون میاد بیرون میگه: بابا تو مارو کشتی

الان اینا ۲۰ ساله از اینجا رفتن !

بیشعور کثافت ولمون کن دیگه

گرگه میگه : خیلی بیشعوری برات نذری آوردم! :|

  • آیدین

گاهی نمیتونم تشخیص بدم

که من واقعا الان گشنمه

یا فقط حوصلم سر رفته!

  • آیدین

پدرش بهش گفت این ۱۰۰۰تا چسب زخم رو بفروش تا برات کفش بخرم …
بچه نشست با خودش فکر کرد یعنی باید آرزو کنم
۱۰۰۰نفر یه جاشون زخم بشه تا من کفش بخرم ؟
ولش کن ، همین خوبه …

  • آیدین

لعنت به این شانس!
الآن نشستم با هر دینی حساب کردم
دیدم میرم جهنم :(

  • آیدین

چهار تا مهندس برق، مکانیک، شیمی و کامپیوتر با یه ماشین در حال مسافرت بودن که یهو ماشین خراب میشه. خاموش میکنه و دیگه هر چی استارت میزنن روشن نمیشه. میگن آخه یعنی چی شده؟!
مهندس برقه میگه: احتمالاً مشکل از مدارها و اتصالاتو سیم کشی هاشه. یکی از اینا یه ایرادی پیدا کرده.
مهندس مکانیکه میگه: نه بابا، مشکل از سیستم انتقال قدرته، به احتمال زیاد خار موشکی گیربکس از بین رفته.
مهندس شیمیه میگه: نه، ایراد از روغن موتوره. سر وقت عوض نشده، اون حالت روان کنندگیشو از دست داده.
در اینجا میبینن مهندس کامپیوتره ساکته و هیچ چی نمیگه. بهش میگن: تو چی میگی؟ مشکل از کجاست؟ چیکارش کنیم درست شه؟
مهندس کامپیوتره یه فکری می کنه و میگه: نمیدونم، ولی بنظرم پیاده شیم، سوار شیم شاید درست بشه!!!

لازم به ذکره اصولا این ایده مهندس کامپیوترا جواب هم میده!

  • آیدین

رئیس شرکت بیان بهم ایمیل داد: چقدر میگیری وبلاگتو حذف کنی؟
منم بهش جواب دادم:
خنده یکی از اعضای وبلاگم رو به 1 میلیون دلار تو نمیفروشم کـ هیچ ... ۲ میلیون بده خیرشو ببینی‌ !!!

خوب گفتم ؟

  • آیدین

مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
می گفت: چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی …
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم …

  • آیدین

  • آیدین