کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۵۵۰ مطلب توسط «آیدین» ثبت شده است

آقا من دیروز رفتم یه گلکسی سامسونگ خریدم وقتی اومدم خونه گذاشتمش تو جیبم وقتی خواستم درش بیارم شاید باورتون نشه ، ولی راحت از جیبم در اومد! :|

  آ.ن: کصافتا که واسه خودشون هیچ ایده جدیدی نمیارن همش دارن ایده های مارو میدزدن!  
  • آیدین

نام قالب: کمی تا قسمتی طنز [سبز]

حجم: 15.12 کیلوبایت

رنگ بندی: سبز ، سپید ، خاکستری

طراح قالب: آیدین همتی

خصوصیات: بسیار باریک ، ساده ، سبک ، شیک

تغییرات نسب به قالب قبلی: کم شدن شلوغی قالب ، حذف دکمه های امتیاز دادن به پست (چون کاربران عادی قادر به استفاده از آن نبودند) ، SEO قالب

دیدگاه خود نسبت به این قالب را به ما بگویید.

پیشاپیش از همکاری شما مرسی!

  • آیدین
این خارجی ها با ابداع کلمه lol به جای loud out laugh مثلا خواستن بگن ما خیلی مبتکریم.
اما قهرمانان ایران زمین با ابداع خخخخخخ به جای (خیلی خوبه خدایی خیلی خندیدیم خیر ببینی!!) نقشه دشمنان رو نقش بر آب کردند!
  • آیدین

ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﯽ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﺨﺮﻡ … ﺯﯾﺎﺩ ﺑﺮﺍﻡ ﭘﻮﻝ ﻭ ﻣﺎﺭﮐﺶ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺲ.

ﻓﻘﻂ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﺴﻪ

ﮐﺴﯽ ﮔﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻪ؟

  • آیدین

خواندن و نوشتن و حفظ کردن قرآن را نزد مادرش آموخت.

250 سال پیش در ایران زندگی میکرد.

شیعه مذهب بود.

شجاع و با اراده بود و از مرگ ترسی نداشت.

میگویند به چند زبان زنده دنیا آشنایی داشت. به ترکی، فارسی، و عربی تسلط کامل داشت و فرانسوی و روسی را توسط بازرگانان فرانسه و روسیه آموخت.

از وی به عنوان فردی متعصب و خشک مذهب نام برده اند.

با روحانیون دینی به نیکی رفتار میکرد. با اهل شریعت با احترام و رافت میزیست.

همیشه نماز میخواند. شبها علی رغم خستگی و کار زیاد، نماز شبش فراموش نمیشد.

پس از مرگش، وی را به نجف اشرف بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپرده شد.

آیا او را شناختید؟

 

 

 


ک.ف : من خودم از جوابش شاخ درآوردم و باورم نمیشد !!!

  • آیدین
بعداز جنگ جهانی اول در آلمان قحطی اومده بود.
یه روز یه بازرگان ثروتمند آلمانی از پنجره خونه به بیرون نگاه می کنه و می بینه چند تا بچه قد و نیم 
قد از شدت گرسنگی بی حال شدن افتادن تو پیاده رو.
به مستخدمش می گه به تعداد بچه ها ، چند تا نون رو به قطعات نامساوی تقسیم کن و بگذار داخل یه 
سبد.
بازرگان در خونه اش رو باز کرد و سبد پر از نون رو گذاشت پشت در و به بچه ها گفت هر کدوم فقط اجازه دارین یه تیکه بردارین.
بچه ها حمله کردن. 
اونی که از همه قلدرتر و بزرگتر بود ، دیگران رو زد و بزرگترین قطعه نون رو برداشت.
هر بچه ای هر چقدر زور و و حشی گری داشت ، قطعه نون بزرگتری هم گیرش می اومد.
نحیف ترین بچه ، با چهره ای زرد و نزار ، یه گوشه ایستاده بود و آروم نگاه می کرد.
همه بچه ها نون هاشون رو برداشتن و رفتن و فقط یه تیکه خیلی کوچیک موند ته سبد.
بچه نحیف اومد جلو ، نون رو از سبد برداشت ، از بازرگان تشکر کرد و بر خلاف دیگر بچه ها ، نون رو برد خونه تا با مادرش اون رو سهیم بشه .
وقتی مادرش تیکه نون رو نصف کرد ، دید از توش یه تیکه جواهر گرون قیمت افتاد روی زمین.
مادر گفت حتما اشتباهی رخ داده . حتی بهبچه اجازه نداد نون رو بخوره. دست پسرش رو گرفت و رفت در خونه بازرگان.
ضمن پس دادن نون و جواهر به بازرگان گفت :
 گرسنه هستیم و پول نداریم اما از قوم پاک آریاییم . در اوج نیاز ، شرافتم رو به هیچ چیزی نمی فروشم .
 
بازرگان پاسخ داد : ازتون معذرت می خوام . از قصد جواهر رو داخل کوچیکترین قطعه 
پنهان کردم تا ثابت کنم
اونی که از همه قلدرتر و ظالم تره و ظاهرا زده و برده و خورده و کشته و .... از همه  بیشتر سرش کلاه رفته .
 
 
 
ک.ف : داریوش به پارس می‌نازید ما به پارس جنوبی !!!

  آ.ن: زنده باد ایران، زنده باد ایرانی 

  • آیدین

بینوایان

با جلد گالینکور زرکوب

شیک و پیک

چاق و چلِّه

به قیمت

خرج یک ماه بینوایان

به بازار آمد

تا دختر عالیجناب "ایکس"

در ویلای اختصاصی شمال

فصل فصل بخواند

و به گیس کوزت های جهان

قاه قاه 

گریه کند!

ک.ف : توی دنیا دوستهای خوب محدودن ، ولی دوستایِ خوب ، دنیایِ نامحدودن !!!

 

  • آیدین

دیدم بچه ها همه یه پست در مورد این برند محبوب و داخلی که نامی صد در صد پارسی داره گذاشتن اینه که گفتم منم یه پست واسه حمایت ازین شرکت ایرانی در سال حمایت از کار و سرمایه ایرانی بذارم !!

مــــــــــــقایسه گوشی GLX  با دبــــــــــه آب !!!

ک.ف : من معنی کاسه داغتر از آش و نمیدونستم تا اینکه با مایکروویو آشنا شدم !!!!

  • آیدین

مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل"


چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح از آن خارج می شود. مرد نفسش را در سینه حبس می کند. دکتر به سمت او می رود. مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند …
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم… باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی… اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده…
با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.
با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.
دکتر: هه! شوخی کردم… زنت همون اولش مُرد!!!!


  آ.ن: هر اتفاقی بیافته ، به نفع ماست  

  • آیدین

هــه هــه !
ایـنـو نگـا کنین !

گوشی ضد آب !
بـرو عـمـو بـرو ، مـا گـوشـی سـاختـیم راحـت از جیـب در میـاد …
بـرو از خـدا بتـرس …

  آ.ن: دانشمندان هنوز نتونستن بفهمن  

  کـ چرا ایرانیان وقتی یکی از جای دور بهشون زنگ میزنه با داد حرف میزنن!  

  • آیدین