کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۵۵۰ مطلب توسط «آیدین» ثبت شده است

ساعت 3 بعد از ظهر، خورشید به شدت می درخشید، از خیابان های شلوغ گذر می کردند و به سمت مقصدی کـ دوستش نداشت حرکت. در خیابان ماشین عروسی به چشم می خورد کـ در حال صرف فعل «دیدن» به وسیله ی بوق خود بود!

امروز ، انتهای شهریور سال 1445 است و مسلما" انتظار نداشت کـ خانواده اش روز تولدش را فراموش کنند ، اما انتظار این کـ او را درست در همین روز به خانه ی سالمندان انتقال دهند هم نمیرفت!

آیدین چشم دوخته بود به شیشه ی اتوموبیل (کـ بعد ها متوجه شد شیشه پایین بوده!) و به گذشته ی پر فراز و نشیب خود فکر می کرد. به زندگی ، به تئاتر ، به کمی تا قسمتی طنز ، کـ زمانی تمام (البته تمام ِ تمام هم نه! حدود 70 درصد) زندگی اش بود.

در آن یک ساعتی کـ در ماشین بود ، تمام زندگی اش از جلوی چشمش عبور کرد.

یادش بخیر.

  • آیدین

فامیلم پنجم دبستانه، سر کلاس تاریخ، معلمشون ازش پرسیده پیامبر پس از فتح مکه چه کرد؟
جواب:بت ها را شکست، و به ذرت گفت، برو اذان بگو!


 کیانا :|
بلال :|
پیامبر :|
بت بزرگ :|

  • آیدین

ﻣﻌﻠﻢ ﻣﻲ ﮔﻪ ﻫﺮ ﻛﻲ ﺑﻪ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺳﻮﺍﻟﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻩ ﻣﻴﺘﻮﻧﻪ ﺑﺮﻩ ﺧﻮﻧﻪ
ﺳﺮﻳﻊ ﺍﺯﭘﻨﺠﺮﻩ ﻛﻴﻔﺸﻮ ﻣﻲ ﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ
ﻣﻌﻠﻢ ﻣﻴﮕﻪ: ﻛﻲ ﺍﻭﻥ ﻛﻴﻒ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ؟
ﭘﺴﺮﻩ میگه: ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ!

 

   آ.ن: از این به بعد حمید با اسم خودش پست میذاره و پوآ تو بخش ترول ها کار میکنه  

  • آیدین

طرز نمره گرفتن پسرا و دخترا از استاد مرد:

پسرا: استاد به جون مادرم خرج خونه و دانشگارو خودم میدم مادرم مریض بابام مرده 2شیفت کار میکنم واسه همین نتونستم خوب درس بخونم !

دخترا: اســـــتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد !!!!

  • آیدین

پس از گیر دادن به تبلیغ GLX باید به تبلیغ مدرسان شریف گیر داد!!

کجا برم دستشویی ؟ مدرسان شریف 

غذا چی بخورم؟ مدرسان شریف 

کجا برم بازی کنم؟ مدرسان شریف 

کجا برم خواستگاری ؟مدرسان شریف 

با چی تیپی برم بیرون؟ مدرسان شریف 

با کی ازدواج کنم؟ مدرسان شریف 

جی اف میخوای؟ مدرسان شریف

چی؟ مدرسان شریف 

کی ؟ مدرسان شریف

کجا؟ مدرسان شریف

ها؟ مدرسان شریف 

ک.ف : چه وضشه بابا !! خدایی تبلیغاته داریم ما؟!!!

  • آیدین

امروز زدم تو کار متن طنز فلسفی و عمیق و آفرینش و خلقت!!

فقط با عرض پوزش طولانیه!! حوصله کنید و بخونید و دیدگاه بزارید و خوشحالم کنید!!

 

خدا خر را آفرید و به او گفت:
تو بار خواهی برد، از زمانی که
تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی
که تاریکی شب سر می رسد.و همواره بر
پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو
علف خواهی خورد و از عقل بی بهره
خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی
کرد و تو یک خر خواهی
بود.
خر به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! من می خواهم خر باشم،
اما پنجاه سال برای خری همچون من
عمری طولانی است. پس کاری کن فقط
بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی
خر را برآورده کرد


خدا سگ را آفرید و به او گفت:
تو نگهبان خانه انسان خواهی
بود و بهترین دوست و وفادارترین
یار انسان خواهی شد.تو غذایی را که
به تو می دهند خواهی خورد و سی سال
زندگی خواهی کرد.تو یک سگ خواهی
بود.
سگ به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! سی سال زندگی عمری
طولانی است.کاری کن من فقط پانزده
سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را
برآورد...


خدا میمون را آفرید و به او گفت:

و تو از این سو به آن سو و از
این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و
برای سرگرم کردن دیگران کارهای
جالب انجام خواهی داد و بیست سال
عمر خواهی کرد.و یک میمون خواهی
بود.
میمون به خداوند پاسخ داد:
بیست سال عمری طولانی است، من
می خواهم ده سال عمر کنم.و خداوند
آرزوی میمون را برآورده
کرد.
و
سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت:
تو انسان هستی.تنها
مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره
زمین.تو می توانی از هوش خودت
استفاده کنی و سروری همه موجودات
را برعهده بگیری و بر تمام جهان
تسلط داشته باشی.و تو بیست سال عمر
خواهی کرد.
انسان گفت: سرورم!گرچه من
دوست دارم انسان باشم، اما بیست
سال مدت کمی برای زندگی است.آن سی
سالی که خر نخواست ، آن پانزده
سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که
میمون نخواست زندگی کند، به من
بده.
و
خداوند آرزوی انسان را برآورده
کرد...
و
از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست
سال مثل انسان زندگی می
کند!!!
و
پس از آن،ازدواج می کند و سی سال
مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می
کند ، و مثل خر بار می
برد
و
پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند،
پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در
آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و
هرچه به او بدهند می
خورد...!!!
و
وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون
زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به
خانه آن دخترش می رود و سعی می کند
مثل میمون نوه هایش را سرگرم
کند...!!!

 

ک.ف : 

خدایا،
الودگی ادمها از حد هشدار گذشته!!
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دنیا رو چند روز تعطیل نمیکنی؟

  • آیدین

امروز در خلوت خودم به این فک میکردم و اومدم خونه تایپش کردم و الانم آپ میکنم!

حضرت آدم و حوا بدجوری ما رو انداختند به دردسر! به خدا راست میگم ! حالا اگه خودتون رو نگه می داشتید و به حرف خدا گوش می دادید و از آن میوه ممنوعه نمی خوردید چی می شد؟ این همه میوه ، از آن ها می خوردید ! اگر شما کمی ، فقط کمی به فکر سرنوشت ماها می کردید ، محال بود این اشتباه بزرگ را انجام بدید . الان ما داشتیم با قالیچه سلیمان از این کله بهشت می رفتیم اون کله ،بدون دود و درد و غم !

اصلا همه چیز از وقتی شروع شد که خدا شما را از بهشت اخراج کرد. در بهشت نه نیازی به سوخت بود ، نه اختراع ماشین ،مه انقلاب صنعتی و ...حتی وقتی غذا می خوردی ، لازم نبود بری دستشویی، یعنی هر کاری می کردی محصول فرعی ناراحت کننده نداشت.

میخوام بگم هر کاری که تو دنیا میکنی حتی با یه هدف خوب ، یه محصول فرعی ناراحت کننده تولید میکنه که بعد از یه مدتی اون محصول فرعیه با تاثیری که میذاره میشه اصل کار! میشه معضل ! میشه آلودگی، میشه بذاخلاقی ،میشه عوارض دارویی و هزار تا محصول فرعی ناراحت کننده دیگه! مثلا بشر ، اینترنت رو اختراع میکنه اما کلی سایت غیر اخلاقی توش فعاله!یا مثلا انرژی هسته ای رو کشف می کنه و بعد میشه هیروشیما و نا کازاکی.

این همه پادشاه ستم کار که در طول تاریخ اومدن ، این همه آدم که که به نا حق در طول تاریخ کشته شدن ، این همه آلودگی هوا ، سوراخ شدن لایه اوزون ، این همه بچه های طلاق ، این همه گونه های جانوری و گیاهی که به دست بشر از بین رفت! این همه دروغ که آدما به هم گفتن ، این همه گناه که در سطح زمین شد..واااااااااااای خدای من!! همه و همه به خاطر اینه که : پدربزرگ و مادر بزرگ نازنینم! شما نتونستین از یه میوه بگذرین؟ آخه چـــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟!

با خوردن میوه ی ممنوعه ، همه تبعید شدیم زمین . حالا حدس بزن خدا روز قیامت وقتی ببینه ما این همه زدیم ، زمین و زمان و تاریخ رو درب و داغون کردم ، ما ها رو کجا می فرسته............ 

ک.ف :

 کاش یکی بود یکی نبود اول قصه ها نبود
اون که تو قصه مونده بود از اون یکی جدا نبود
کاش توی قصه های شب برق ستاره کم نبود
تو قصه جن و پری ، دلهره دم به دم نبود
مادربزرگ قصه هاشو بالای تاقچه می ذاشت
یه عاشق تازه نفس تو شهر قصه پا می ذاشت
قصه های قدیمی رو یه جور تازه می نوشت
آدم و حوا رو می برد دوباره می ذاشت تو بهشت!

  • آیدین

  آ.ن: اگه هدف زندگیتون این باشه که برید اونور آب واقعا آدمای اوسکلی هستید.  

  چون تا پاتون برسه اونور آب…  

   اینور آب میشه اونور آب و باز هم می خواید برید اونور آب  

  • آیدین

همه این غزل حافظ رو شنیدیم:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

«حافظ»

 

پاسخ صائب تبریزی جالب بود:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد  سمرقند و بخارا را

«صائب تبریزی»

 

دکتر انوشه این شعر را نیز نپسندید و دیدگاهش اینطور بود:

اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را 

به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند 

نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را

«دکتر انوشه»

 

و اما بهترین پاسخ به این اشعار را سارا گیلانی داد.

اگر آن مهوش گیلان بدست آرد دل ما را  
بدو بخشم به سهم خود، چو حافظ ملک دنیا را
تن و جان، روح و معنا را به مخلوقی نمیبخشم
اگر بخشم به او بخشم که برپا کرده دنیا را

 


آ.ن:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را


نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟


و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلا"
کـ با جراحی صورت عمل کردند آنها را


نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
نه او طنز مرا خوانده، نه دیدگاه های هیما را

  • آیدین

یکی از فانتـزیـام اینه ...
برم ایتالیا از اونور برم لندن برم آکادمی گوگوش !
بعد خیلی راحت برم تو 10نفر اصلی و پدیده امسال لقب بگیرم
بعد که کار به رای گیری مردم و 4 نفرپایانی میرسه
شب پایانی خودم بگم که من خودم میکشم کنار به نفع بچه ها .. خلاصه از اینطرف هومن خلعتبری بیاد بگه نــه ...
عکدمی ( بقول خانوم گوگوش :دی ) بدون تو معنی نداره امسال ..
بعد من بزنم رو شونه هاشو بگم هومن جان به سر بی موت قسم من واسه شهرت نیومدم اینجا !
من واسه اینکه ارزشهامو تثبیت کنم اومدم ..
بعدم سرکچل هومنو ببوسم و تا میام برم تو افق محو شم ، یهو سالی تاک [آ.ن: منظورش سالومه ـه!] بگه بیا برا پشت صحنه آکادمی و من بگم نیازی نیست سالـی !
من خیلی وقته تو این زندگیبه پشت صحنش رسیدم و

برم توی دود و غبار عکدمی گوگوش محو بشم ..
و گوگوش تا اخر عمرش حسرت چنین شاگردی رو دلش بمونه ...

( البته شاید بگید چرا رفتم ایتالیا و بعد رفتم لندن !
نه نکته انحرافی نیست ، بلیت مستقیم لندن گیرم نیومد
مجبور شدم .. میفهمی ؟؟
مجبــور :| !! :)))))))))))))) ­)))))))))

ک.ف : دیدم همه این روزا به افق فک میکنن ، منم بگم افق بازم !!!

ک.ف 2 : اینم یه جور دیگست پرنیان خانم، فقط مثل شما (که تو جملات طنز نوشتین) احساساتی کار نکردم تو آکادمی !!!

  • آیدین