کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

خانه سالمندان - قسمت هشتم

دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۵۹ ب.ظ

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

قسمت هفتم

----------------

 

کیانا در میزند.

- بعله؟

- کیانام. باز کنید سریــــــــــــــــــــع!

بهزاد در را باز می کند.

- چرا عجله داری؟

- کو؟

- چی؟

- گنج! یعنی نقشه! نقشه کو؟

- اونا.

- وااااا!!! چه خفن! این عددا چیَن؟! اِ! آقا این رمز سزاره!

- میدونیم :|

آیدین: ببین، ما رمزگشایی کردیم. به یه سری جمله ی نامربوط رسیدیم.

مهتاج: ما نه! من رمزگشایی کردم و به یه سری جمله ی نامربوط رسیدم!

کیانا: خب! جمله ها کجان؟

آیدین: بفرما.

کیانا به دقت جمله ها را می خواند.

- خب چرا شروع به کندن نمی کنین!؟

  - کجارو دقیقا؟

- همین زیر درختو دیگه!

  - فهمیدی؟!!

- واضحه که!!!!

  - کدوم درخت؟

- درخت قدیمیه

  - اینجا 6تا درخت قدیمیه.

- ببینید. امشب که حسش نیست. فردا شب ساعت یک، یک و نیم همه بیاین همینجا. باشه؟

همه خداحافظی می کنند و متفرق می شوند.

 

[اتاق آیدین و حمید]

- یه خونه میخرم ... همه میریم همونجا زندگی میکنیم.

  - نمیشه، اجازه نمیدن. نسبت خونوادگی نیازه!

- اوووو! چه بدبختی ایه ها!

  - نمیخوای وبلاگو باز کنی؟

- بسه.

  - چرا همش طفره میری؟

- دیگه نمیشه بازش کرد.

  - چرا نمیشه؟ همین الانم میتونی لپ تاپو باز کنی و یه پست بنویسی! طنزت میاد.

- نمیشه. رمزو ندارم :(

   - واااااقعااااااً؟؟؟؟

- آره. رمزو تو یه نوت پد تو لپ تاپ بود. لپ تاپم دادم محمد.

اشک از چشم حمید سرازیر می شود.

  - کاش بود و میتونست متقاعدت کنه که وبلاگو باز کنی.

- خدا بیامرزتش. کاش بود.

  - آخه تو لیست اموالش لپ تاپت نبودا!

- اون سیستم دیگه از رده خارج بود. گفتم چند سال استفاده کنه بعد بندازه دور.

  - میدونست رمز وبلاگ توشه؟

- فک کنم میدونست.

  - جاش خالیه. خیلی.

- اوهوم.

  - بخواب حاجی. بخواب فردا کار داریما.

- شب بخیر.

 

شب، جمعه 21 آبان 1445 | Friday, April 09, 2066 | الجمعة، ١٤ محرم ١٤٨٩

کیانا: ببینید. یه رمز خیلی ساده، اما باید دقیق باشیم که بفهمیم  کدوم درخته دقیقا. مهتاج جونم، رمزو آروم آروم بخون.

مهتاج: اوکی، شیر، مرکز

کیانا: همه مجسمه شیر سفید که می دونین کجاست؟ باید بریم اونجا

همه با هم راهی حیاط پشتی خانه ی سالمندان می شوند.

کیانا: خب. شیر مرکز نقشه ی ماست.

مهتاج: کمی به چپ نگاه کن

کیانا: خب.

مهتاج: تا به طلوع خورشید بنگری

کیانا: خب، مشرق دقیقاً کدوم طرفه؟

حمید با قطب نما نشان می دهد.

کیانا: خب، دقیقا الآن رو به مشرق وایسادم. ینی خورشید از روبروی من طلوع میکنه.

نگار: درسته.

پارمیدا: وااایی! داره هیجانی میشه!

مهتاج: قسمتی از درخت قدیمی خشک شده

بهزاد: آقا این اصن درخت نیست!!! اون کنده رو میگه! خشک شده اونجا افتاده!

کیانا: آها درسته! ایول بهزاد. خب الان قدم برمیداریم میریم به سمت درخت.

همه به سمت درخت میروند. کیانا درست کنار درخت ایستاده است.

مهتاج: طنز نوشتن را کنار نگذارید، چون گنج آنجاست!

پارمیدا: من یه چیزی بگم؟؟؟ خیلی مهمه.

حمید: پارمیدا الان وقتش نیست. کار داریم.

پارمیدا: آخه ...

آیدین: بعد بگو.

پارمیدا: باشه.

کیانا: گنج زیر پامونه. ولی جمله ی اولش مزخرفه، فقط میخواسته از کلمه ی "طنز" استفاده کنه انگار.

پارمیدا: بذارین بگم دیگـــــه!

آیدین: چیه!؟

پارمیدا: حرفای اول هر کلمه رو کنار هم بذاریم ... منظورم تو جمله ستا ... معنی میده.

حمید: منظورش اینه که کلمه های اول هر بخشو ... اِ

کیانا: جاااان؟؟؟

مهتاج: نــــــــــــه!

نگار: مگه میشه!!!؟؟

حمید: کمی ، تا ، قسمتی ، ...

کیانا: بله! طنز! هرکی هست خودیه.

پارمیدا: ینی گنج بی گنج؟

کیانا: نه! ینی کسی که گنجو قایم کرده خودیه.

آیدین: میشه تمومش کنین؟ نمیخوام در مورد وبلاگ بشنوم. شروع کنیم به کندن؟

کیانا: باشه.

همه کنار می روند. حمید و آیدین و بهزاد شروع به کندن می کنند و خانم ها هم با امید به زندگی ای بهتر منتظرند. اینجاست که انسان کور سویی از امید را در زندگی می یابد و برای رسیدن به آن تلاش می کند. شاید این همه ناملایماتی که در زندگی داشتند، امشب به پایان برسد.

هنوز 2 ساعت از کندن نگذشته که حمید پی به جسم سختی در دل خاک می برد.

آیدین و بهزاد به او کمک می کنند و بالاخره یک چمدان فلزی خارج می شود.

همه چشم به چمدان دارند.

کیانا: باز کن دیگه جونم در اومد!!!

آیدین: الآن.

 

قسمت بعد، قسمت آخر است.

دیدگاه‌ها (۱۴)

سلام، وبلاگ خوبی دارید.واقعا وبلاگ تکی داری! دوست دارم به عنوان یه کارشناس نظرتو در مورد وبلاگم بدونم.رتبه الکسامونم بد نیست یه نگاه بنداز اگر خواستی تبادل لینک کنیم خبر بده(کسب راحت درآمد اینترنتی)

ولی خوشم میاد عجب پیرزن پیر مردای سر حالی هستین در آینده!از دوران جوونیتون بیشتر فعالیت کردین ک! :||
:))) چه باحاله
حتما تو چمدونه لپ تاپ قدیمیس
این جاش قشنگ بود =)
کیانا :  وااااا!!! چه خفن! این عددا چیَن
فک کن ببین با هیجان چجوری میگه =))))
آخرشم مشخصه چی میشه :|
مرسی


خخخخخ فک کنین از توش نوت پدو درارنو رمز =))))
بالاخره این کتاب ترسناک خوندنای من نتیجه داش رمزو کشف کردم ^_^ 
خیلیم خوش گذشت !
ایدین سگای من کوشن:((:)))
یه پرسش
کمی تا قسمتی طنز رو درست کردیم حالا اون شیر که قبل از کمی تا قسمتی طنز میاد چی میشه؟!
سعیمو می کنم! ^__________________________^
باشه اما نمیخواستم حدسمو بگم.
دقت کردین من کلن سانسورم؟ :|
پاسخ:
شما نمیشه کلاً حدس نزنید؟
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
اقا رمز جالبی بود!خوشم میاد سر پیری هم این اوکی تو زبون مهتاج هس!
قسمت اخر! :(
حداقل دیگه حرص نمی خوریم!
اقا چرا محمد مرد؟اخه چرا؟  :(
خدا بیامرزتش!
افرین پارمیدا بسی باهوش!
**** * **** **** *** **** **** ****  **
  *** * ******* *** * *** ***** 
«کمی به چپ نگاه کن تا به طلوع خورشید بنگری!»
این ینی این که طلوع خورشید سمت چپمونه! نه رو به رومون!! :| پس باید رومون به جنوب باشه! نه به شرق! :| آینده ی منو زیر سوال بردیا!! من از این اشتباها نمیکنم!!
«رمزو ندارم :(»
:||| واقعا چقد راجع به این بخش "اتاق آیدین و حمید" فک کردین؟! خب هزار جور میشه رمزو بازیابی کرد!
+من اصلااا این مدلی حرف نمیزنم درضمن!!
پاسخ:
خب میچرخه به سمت چپ دیگه، رو برو به شرق وای میسته! (چی شد این فعل!)
اتاق حمید و آیدین خب هم یه وقفه ای بود. هم یکم در مورد وبلاگ و نحوه ی مرگش توضیح دادم D:
+ ببخشید. شاید در آینده ی دور اینطوری حرف بزنی
اما قسمت بعدیو میشه حدس زد:-P 
پاسخ:
باشه. حدستو نگه دار. اینجا نگو مثه کمند!
رمز جالبی بود!خوشمان آمد!
پاسخ:
ممنون.
اووووف شد عین کارتون فوتبالیستا. که موقع زدن شوت ببرآسا کاکرو،ادامه داستان ر را هفته بعد میبینیم . یعنی ضد حال 
پاسخ:
خخخخ! باید یه دلیلی برای دیدن قسمت بعد باشه دیگه!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی