گفتی شاید گفتم حتماً
گفتی حتما ؟ گفتم قطعاً
گفتم آذر گفتی اسفند
گفتم آبان گفتی بهمن
گفتم بندر گفتی ساری
گفتم کابل گفتی لندن
گفتم ویلا گفتی با تو
گفتی ماشین گفتم با من
- ۳ دیدگاه
- ۲۹ خرداد ۹۲ ، ۲۲:۵۱
گفتی شاید گفتم حتماً
گفتی حتما ؟ گفتم قطعاً
گفتم آذر گفتی اسفند
گفتم آبان گفتی بهمن
گفتم بندر گفتی ساری
گفتم کابل گفتی لندن
گفتم ویلا گفتی با تو
گفتی ماشین گفتم با من
قانون طلایی اول: باید زنی داشته باشید که در کارهای خانه کمک کند، خوب آشپزی کند، گردگیری کند...
قانون طلایی دوم: باید زنی داشته باشید که سرگرمتان کند، شما را بخنداند، باعث فراموشی غصه شود...
قانون طلایی سوم: باید زنی داشته باشید که بتوانید به او اطمینان کنید و مطمئن باشید هیچوقت به شما دروغ نمیگوید...
قانون طلایی چهارم: باید زنی داشته باشید که در کنارش به آرامش برسید و از بودن با او لذت ببرید...
قانون طلایی پنجم: خیلی خیلی مهم است که این چهار زن از وجود یکدیگر بیخبر باشند!
حضرت مولانا می فرمایند:
آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ
چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ
چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی
از پا و سر بریدی بیپا و سر به رقص آ
حالا شما فکر کنید یکی بیاد اینو به صورت کاملاً 6 و 8 بخونه!
دانلود نکنید نصف عمرتونو از دست دادین!
+ پیج رنک وبلاگ به عدد 3 رسید. [به همه کمی تا قسمتی طنزیا تبریک میگم]
به امید اینکه با همکاری شما به 4 هم برسه.
90 دقیقه حمله
90 دقیقه دفاع
90 دقیقه تا جام جهانی ...
هونگ مین: کاری میکنم نکونام خون گریه کند.
نکونام: خون که هیچ ، برای کشورم جان هم می دهم.
من ندارم زن و از بی زنی ام دلشادم
از زن و غر زدن روز و شبش آزادم
نه کسی منتظرم هست که شب برگردم
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم
زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب
نرود از سر ذلت به هوا فریادم
“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”
نکته ای بود که فرمود به من استادم
شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور
چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم
هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند
محض اثبات نظرهای خودم آمادم
زن نگیر – از من اگر می شنوی- عاقل باش!
مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم
مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم
نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!
هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم
نه برای دل هر دختر و زن فرهادم
الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من
از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟”
کیانا میره دکتر دستشو محکم تکون میده
برنامه نویس موجودیست زنده که اغلب بصورت نشسته با کمی خمیدگی روبروی خود را نگاه می کند. این موجود توانایی بسیار زیادی در گیر دادن به یک موضوع و پلک نزدن را داراست.
بیشتر طول عمر خود را بدون تحرک سپری می کند و فقط انگشتانش دارای فعالیت بسیار زیاد هستند. غالبا بصورت انفرادی یافت می شود
و در پاسخ به مخاطب همواره می گوید: چی؟ ۹۹٪ آنها شب زیست هستند.
بین یک شاخه گل رز و یک تکه پارآجر تفاوتی قائل نمی شود و دنیای وی فقط نیم متر جلوتر از چشمانش است!
آ.ن: با برنامه نویسا درست صحبت کنا!