اگر کسی برات قمپوز در کرد
براش لوغوز بخون
تا تو انپاس نری و برات انغورت نیاد
بگو خب!
- ۱۶ دیدگاه
- ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۳۵
اگر کسی برات قمپوز در کرد
براش لوغوز بخون
تا تو انپاس نری و برات انغورت نیاد
بگو خب!
درباره سریال | آرشیو قسمت ها | نویسنده: حمیدرضا مرادی | با همکاری: آیدین همتی
روزی شیخ مریدان را بر خودروی خود سوار بکرد تا مگر تفریحی کنند گرد لواسون
لکن در راه به ناگه عنان خودرو از کف بداد ، خودرو رم بکرد و یورتمه کنان به دیوار بزد ، پا بر ترمز کوبید لکن ترمز در وی اعراض نکرد .
در یک آن از آن ماشین هیچ نماند ، گازش برفت و گ...زش بماند.
شیخ با مریدان پیاده گشتند. شیخ نیک در خودرو نگریست که روی آن نگاشته : Made in China
فرمود :به گمانم پیاده برویم بهتر باشد اگر پاهایمان نیز چینی نباشد.
و مریدان بیهوش گشتندی .
مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار ، پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی کـه هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد، فریاد زد : "پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند." مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از حرکات پسر جـوان که مـانند یک بچه 5 ساله رفتار میکرد، متعجب شـده بودند. ناگهان پسر دوباره فریاد زد : " پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند."
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند. بـاران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد :" پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی دستِ من چکید. "زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: "پسر شما امروز برای اولین بار است که بیناییش را به دست آورده و میتواند ببیند؟؟؟
"مرد مسن پاسخ داد:" این که میگی مال توی داستان بود... پسر من واقعا اُسکُله ^_^
درباره سریال | آرشیو قسمت ها | نویسنده: حمیدرضا مرادی | با همکاری: آیدین همتی
روزی شیخ ز آسمان صدایی شنید بس هولناک.
مریدی را ندا در داد که این چه صدا بود ؟
مرید گفت : یا شیخ طیاره روسی است که در آسمان ذکر خدا همی گوید؟
شیخ فرمود : نیک است ، لکن ترسم که این ذکر به سجود افتد.
و مریدان نعره ها زدند و همی گریستند!!
درباره سریال | آرشیو قسمت ها | نویسنده: حمیدرضا مرادی | با همکاری: آیدین همتی
آورده اند روزی شیخ در مجلسی برنشسته با پادشاه مناظره می کردی.
پادشاه گفتی : ۱۰۰ کشور از ما سیستم مدیریتی طلب نمودندی!
شیخ فرمودی: پنج تا را بگوی!
پادشاه خاموش ماندی و لب فروبستی!
در این حال حالتها برفتی و مردم بگریستندی.
پادشاه گفتی تورم وجود نداشتندی.
شیخ برآشفتندی و فریاد برآوردی تورم را نن جان ما هم درک کردندی.
از این پاسخ جمع نعره برآوردی و سر به بیابان گذاشتی...
�آیدین همتی مرده یا زن؟
◊اگه منظورتون مرده یا زنده س باید بگم هنوز نفس کشیدن یادش نرفته!
�سؤال در مورد جنسیت بود!
◊ آها؛ ببخشید از مشکلات مصاحبه کتبی همینه دیگه...! فکر کردم «ده» از آخر عبارت افتاده؛ چون اصولاً به ده توجه نمی شه و کما فی السابق شهر در کانون توجه قرار گرفته...!
� بالاخره مردی یا زن؟!
◊ بله؛خره مرده یا زن؟! سؤال بنده هم همینه!
� خرو نمی گم؛ آیدین رو می گم!
◊ مرسی کـ تمایز قایل شدین! اگه منظور از مرد، رجل سیاسی باشه کـ فرقی نمی کنه... خیلی از دخترای الآن مردتر از ما مردها هستن!
� هویت واقعی؟
◊ به روایت شناسنامه آیدین همتی هستم و 17 سال سابقه تولد دارم!
� هدف از راه اندازی کمی تا قسمتی طنز؟
درباره سریال | آرشیو قسمت ها | نویسنده: حمیدرضا مرادی | با همکاری: آیدین همتی
شیخ و یاران در بیابان عربی را سوار بر شتر بدیدند ، شیخ عرب را
پرسید: آیا این شتر است؟؟؟
مرد عرب کمی سرخ و کبود شد و در جا در گذشت!!!
جمله همه مریدان واله و حیران گشتندی و از شیخ علت را جویا شدندی. شیخ فرمود:
همانا جهت تلفظ " پ نه پ" بر خود فشار آورد و هلاک شد
1- زیاد زندگی کنید تا عمر طولانی داشته باشید!
2- فراموش کردن دو چیز باعث مرگ زودرس می شود: 1- نفس کشیدن 2- بیدار شدن از خواب!
3- سیگار کشیدن سبب آزادی روح از زندان تن می شود!
4- پرهیز از ورزش تندرستی را رفع و نفس را تا ابد در سینه ماندگار می کند!
5- بکوشید روز را با بیدار شدن آغاز کنید و هنگام خواب کارهای سنگین انجام ندهید!
6- حرکت دادن چانه هنگام جویدن لقمه از ضعیف شدن و خارش دندان جلوگیری می کند!
7- کسی که می خندد دهانش باز و نفسش دراز و شکمش ساز می شود!
8- چند ساعت استراحت پس از یک خواب سنگین انسان را از ادامه ی زندگی بی نیاز می کند!
9- اگر مطالعه نمی کنید اقلاً روزی چند ساعت کتاب ، مجله یا چیزهای دیگری از این قبیل بخوانید!
10- برای این که چیزی را به یاد داشته باشید کافی است آن را فراموش نکنید!
سال ها زن طلب معجزه از ما می کرد
روی نان،ماست سر سفره تمنا می کرد!
با حقوقی که فقط قیمت یک یخمک بود
کشک و دوغ و نمک و گوجه تقاضا می کرد!
به خیالش که سرِ دولت ما روحانی است
گله از آب و هوا؛خشکی صحرا می کرد!
مشکل خویش برِ عمه قمر بردم دوش
کو به هر دنگ و دغل حل معما می کرد!
دیدمش خنده کنان در شده زنبیل به دست
وانتی میوه در آن سمت تماشا می کرد...
گفتم این پول کلان را به تو کِی داد حمید؟!
گفت... آن روز که از درد خدایا می کرد...
هر که بود این همه زر را به عیالش تقدیم
زیر مشت و لگد و سیلی و تیپا می کرد!
گفت آن یار کزو گشت طلبکار،عیال
جرمش این بود: حقوق استده حاشا می کرد!
بی زنی در همه ی سال دلش بی غم بود
باز هم صحبت زن با ننه – بابا می کرد!
فیش دریافتی ار باز مدد فرماید
خود من هم بکنم آن چه که آقا می کرد!
شوهری کز کتک زن همه شب بیرون بود
سکته با دیدن هر دختر زیبا می کرد!
گفتمش این همه نکبت به سر بنده ز چیست؟!
گفت از آن خواهش زن بود؛ که کیانا می کرد!
درباره سریال | آرشیو قسمت ها | نویسنده: حمیدرضا مرادی | با همکاری: آیدین همتی
روزی شیخ با مریدان اخبار نگاه همی کرد و در خبرها هیچ ندید مگر خبرهایی که از فرط شیرینی به باقلوا ماننده بودند !
هر خبر چون برمی آمد مسبب شادی بود و چون برون می رفت ممد شگفتی . پس بر هر خبر دو چیز واجب می شد : یکی خنده مریدان و دگر گریه ی شیخ.
برنامه بدانجا رسید که مجری زن تنها با اسم فامیل ، زیرنویس همی گردید.
مریدان شیخ را گفتند یا شیخ : دلیل ممنوعیت نام کوچک مجریان زن چه باشد ؟
شیخ فرمود : از آنجا که مردم با رؤیت اسم کوچکشان فاسد شوند !
پس مریدان غش غش بخندیدند و باهم بخواندند :
یا شیخ چشم تو جام شراب منه
یا شیخ اخم تو رنج و عذاب منه
شیخ فرمود : کوفت ! حالا دور برتان ندارد.
پس مریدان بیهوش گشتندی.