کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۶۵ مطلب با موضوع «خاطره طنز» ثبت شده است

 سر کلاس آمادگی دفاعی بودیم

دوستم پرسید اگر در زمان جنگ وقتی کسی دستشویی بود

و اونجا خمپاره میزدند اون شخص چیکار باید میکرد؟

معلم هم که شوخ طبع بود گفت:

لابد اونا قبل از اینکه خمپاره بزنن یه سوتی هم میزدن

اون هم سرفه میکرد اوناهم میفهمیدند

خمپارو رو بر میگردونند

  • علی رضا

 یه دونه ازون کارهایی که همیشه یادم میره اینه که:

 

همیشه وقتی در شیر کاکائو رو باز میکنم

تازه یادم میاد باید قبلش تکونش میدادم

  • علی رضا

 یه روز توی جبهه سه نفر میخواستن فرار کنن و برگردن

نفری هم یه ماشین داشتن

نفر اول که داشت بر میگشت

دژبان ازش پرسد؟کجامیری

گفت شهید دارم

نفر دوم اومد

دژبان گفت کجا میری؟

گفت جانباز دارم

نفر سوم که آدمی دست پاچه بود اومد

دژبان پرسید تو کجا میری؟

اونم که نمیدونست چی جواب بده با عجله گفت:

مفقود الاثر دارم

دژبانم که از خنده داشت غش میکرد راه رو براش باز کرد و رفت

  • علی رضا

رفته بودم مغازه تعمیرات کامپیوتر

مرده caseش رو داده بود مرده براش ویندوز عوض کنه

بعد که اومده بود case رو تحویل بگیره

گفت:آقا اون چیزهایی رو که عوض کردین رو بدین میخوام ببرم 

 

 

ع.ر : مردم هم مردم قرن 21

  • علی رضا

ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﮐﻮﻓﺘﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺭﻭ ﺩﺭ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﯾﺎﺩﺩﺍشت ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ “ﯾﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭ

 ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﺳﺮﺕ ﮐﻼﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺍﺻﻠﯽ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯾﻪ ﮐﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ

 ﺭﻓﺘﻢ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﻭ ﮐﻨﺪﻡ ﭘﺸﺘﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﯾﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﯾﺨﭽﺎﻟﻪ ﺯﯾﺮ ﻇﺮﻑ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ

 ﻣﻨﻢ ﺣﺮﺻﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﯾﻪ ﻧﯿﻤﺮﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ

ﺑﻌﺪ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮ ﻇﺮﻑ ﻣﯿﻮﻩ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ

“ﻣﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﺕ ﭘﯿﺘﺰﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺗﻮ ﻓﺮ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﻧﯿﻤﺮﻭ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﺮﺧﻮﺭﯼ ﻧﮑﻦ ﺑﺬﺍﺭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ

ﺧﺪﺍﻭﮐﯿﻠﯽ ﻣﻦ ﺳﺮمو ﮐﺠﺎ ﺑﮑﻮﺑﻢ

  • حمیدرضا مرادی

توی کلاس داشتم جدول حل میکردم

معلم اومد طرفم 

گفت: چرا داری جدول حل میکنی؟

گفتم: پس چیکار کنم شما که یه سره دارید حرف میزنید نمیذارید من بخوابم

هیچی دیگه اون روز از کلاس اخراج شدم

ولی در عوض کلی خندیدیم

  • علی رضا

رفته بودیم مسافرت

نصف شب دوستم از پرسید آسمون رو نگاه کن!چی میبینی؟

گفتم:یه آسمون ستاره

گفت:یعنی چی؟

منم که نمیخواستم کم بیارم 

گفتم:از چه وجهی؟فلسفی؟ نجوم یا علمی؟

گفت: احمق جان چادرمون رو دزدیدن!!!

 

 

ع.ر : کلی از عمرم رفت آخر نفهمیدم مداد رنگی سفید تو جعبه مداد رنگی ها 

چه نقشی داره!

 

  • علی رضا

توی داروخونه بودم یه مَرده اومد زبونشو چر خونده بود و میگفت:

سلام آقا دیب دارید؟!

مسئول داروخونه گفت:دیب دیگه چیه؟!

مرده گفت :دیب دیگه! اینورش دیب داره! اون ورش دیب داره!

مسئول داروخونه :چه شکلیه؟!

مرده گفت : نمیدونی؟!

مسئول گفت نه و رفت رئیس داروخونه رو آورد .

رئیس داروخونه گفت: چی میخوای عزیزم؟

مرده هم گفت: دیب میخوام.

رئیس گفت:دیب دیگه چیه ؟

گفت: دیب دیگه! اینورش دیب داره! اون ورش دیب داره دیگه!

  • علی رضا

دختره PM ﺩﺍﺩﻩ: ﮐﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟

ﮔﻔﺘﻢ: ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ

ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﻧﺘﻮﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟

ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻐﻞ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ

ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﺘﻮﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟

ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﮕﻢ ﺑاﻭﺭﺕ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﮔﻔﺖ: ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﻮ !؟؟

ﮔﻔﺘﻢ: ﮐﻨاﺭ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ

هیچی ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻠﻮﮐﻢ ﮐﺮﺩ!

ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻋﺼﺎﺍﺏ ﻧﺪﺍﺭﻥ :|

  • آیدین

دیروز یکی اس داد میتونیم با هم بیشتر آشنا شیم ؟

گفتم شما؟

گفت حالا آشنا میشیم، من قدم ۱۷۳ و ۶۹ کیلو

گفتم مگه میخوام گوسفند بخرم؟

دیگه جواب نداد!

  آ.ن: دارم میرم آخرین امتحانم رو بدم و بعدش شروع تابستون و کار روی سورپرایزی کـ قول داده بودیم!   

  • آیدین