----------------
کیانا در میزند.
- بعله؟
- کیانام. باز کنید سریــــــــــــــــــــع!
بهزاد در را باز می کند.
- چرا عجله داری؟
- کو؟
- چی؟
- گنج! یعنی نقشه! نقشه کو؟
- اونا.
- وااااا!!! چه خفن! این عددا چیَن؟! اِ! آقا این رمز سزاره!
- میدونیم :|
آیدین: ببین، ما رمزگشایی کردیم. به یه سری جمله ی نامربوط رسیدیم.
مهتاج: ما نه! من رمزگشایی کردم و به یه سری جمله ی نامربوط رسیدم!
کیانا: خب! جمله ها کجان؟
آیدین: بفرما.
کیانا به دقت جمله ها را می خواند.
- خب چرا شروع به کندن نمی کنین!؟
- کجارو دقیقا؟
- همین زیر درختو دیگه!
- فهمیدی؟!!
- واضحه که!!!!
- کدوم درخت؟
- درخت قدیمیه
- اینجا 6تا درخت قدیمیه.
- ببینید. امشب که حسش نیست. فردا شب ساعت یک، یک و نیم همه بیاین همینجا. باشه؟
همه خداحافظی می کنند و متفرق می شوند.
- ۱۴ دیدگاه
- ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۵۹