کمی تا قسمتی طنز

جدیدترین مطالب طنز

به زودی همچین راه میفتد که کف کنید!

پیام های کوتاه
مطالب پربحث‌تر
آخرین دیدگاه‌ها
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲، ۱۴:۴۷ - ناشناس
    عجب!
نویسندگان

۵۳۸ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

پسره با دوستش چت میکرده:

پسره: می‌شه یکم دیگه بمونی؟ من خیلی‌ دوست دارم بیشتر باهات حرف بزنم
دختر: نمیتونم، باید برم
پسر: PLZzZZz یکم دیگه بمون
دختر: نمی‌شه!!مامانم گفته اگه الان نرم بخوابم میاد پایین و سرمو میکوبه به کیبو فگئو تبخد آوعپقبسفدگ دجدو د دکسییدهد قکتو !
 
  آ.ن: ببخشید ، یه مدت مشغول بودم، نتونستم تشریفـ(!)ـ بیارم!  
  • آیدین

یه سری از آدما باید شعور و تربیت رو از وسایل الکترونیکی یاد بگیرن!

واااااالا! الان موبایل و سینمای خانگی هم روشن میشه سلام میکنن ...

  آ.ن: تاره نوکیا دستم میده !!!  

  • آیدین

چند تا مرد لازمه تا بشه دیوار آشپز خونه رو کاقذ دیواری زد؟

4 تا،البته اگه نازک خردشون کنین.

عاغا"البته بستگی به سایز مرد وآشپز خونه هم داره. در ظمن دیه ی زن ها نصفه مرداس ها. گفتم بگم که گفته باشم اگه یه روز خاستین از این کارا کنین، راجب دیه هم تحقیق کنین.

  • pou 617

یه روز یه کیانایی،درحالی که اسمشو عوض کرده بود بوده،میره دکتر.

به دکتر میگه: دکتر من هر جا مو دس میزنم درد میکنه.

دکتر میگه مگه میشه .

کیاناهه هم دست میزنه به پاش میگه : اوخخخخخخ

دس میزنه به سرش میگه:اوخخخخخخخ

دس میزنه به کمرش میگه:اوخخخخخخخ

دکتر یه نگاه بهش میکنه میگه تو اسمت کیانا نیست؟؟

میگه نمی خاستم اعطراف کنم، ولی آره اسمم کیاناست.

دکتر میگه عزیزم:انگشتت شکسته.

   دکتر بود بالاخره، تقصیر کیاناهه نبود که.اصن کیانای قصه ما رشتش ریاضی بود.

  • pou 617

شخصی همیشه از دیگران عقب می افتاد.

از او پرسیدند: آیا تا به حال شده است که جلوتر از همه باشی؟

گفت: بله، یک بار از پلی رد می شدیم و من آخر بودم، روی پل رسیدیم که قرار شد برگردیم، وقتی که برگشتیم من که آخر از همه بودم اجبارا اول شدم!! 

ک.ف : مشکلات از جایی شروع شد که به هر کی گفتیم نوکرتیم فکر کرد واقعاً اربابه !

  • آیدین

از کجا بفهمیم مردا دارن دروغ میگن؟

.

مردا وقتی لباشون حرکت میکنه دارن دروغ میگن.

   عاغا"بزرگ ترین درجه ی صداقت بین مردا اینه که اسمشونو بهتون راس بگن.

  

  • pou 617

نام: کیانا

نام خانوادگی: واثقی

فرزند: سوم!!

  آ.ن: آیا میدانید کوتاه‌ترین جنگ در سال ۱۸۹۶ بین زانزیبار و انگلستان که ۳۸ دقیقه طول کشید؟؟؟!!!  

  فک کنم رفتن لب مرز به هم فحش دادن برگشتن  

  • آیدین

چرا مرغ فراموشکار از خیابون رد شد؟

خودشم یادش رفته دیگه.

چرا مرد یک دست از خیابون رد شد؟

چون میخاس بره مغازه ی دست دوم فروشی.

چرا مرغ از خیا بون رد شد؟

چون میخاس به جوجه طیغی نشون بده میشه از خیابون ردشد.

چرا مرغ دوباره از خیابون رد شد؟

میخاس برگرده خونه .!!

چرا دایناسور ازخیابون رد شد؟

چون مرغ هنوز به وجود نیومده بود.

چرا بوغلمون از خیابون رد نشد؟

چون مرغ نیس که بوغلمونه.

چرا من از خیابون رد شدم؟

بیکاری، الُافی، شکم درد، نمی دونم.

عاغا"این یکی با عرض پوزش انگلیسیه:

?WHY DID THE CALF CROSS THE ROAD

.TO GET TOTHE UDDER* SIDE

.UDDER: A PART OF A FEMALE COW'S BODY WHICH PRODUCES MILK

  • pou 617

رییس یک کارخانه بزرگ معاون خود را احضار و به او می گوید: «روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالی دیده خواهد شد. نظر به اینکه چنین پدیده ای هر 78 سال یکبار تکرار می شود، به همه کارگران ابلاغ کنید که قبل از ساعت 7، با به سر داشتن کلاه ایمنی ، در حیاط کارخانه حضور یابند تا توضیحات لازم داده شود.  اما در صورت بارندگی مشاهده هالی با چشم عریان (غیر مسلح) ممکن نیست و در  کارگران را به سالن نهارخوری هدایت کنید تا از طریق نمایش فیلم با این پدیده شگفت آشنا شوند.»

معاون خطاب به مدیر تولید می گوید: «بنا به دستور جناب آقای رییس، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالای کارخانه طلوع خواهد کرد. در صورت ریزش باران ، کلیه کارگران را با کلاه ایمنی به سالن نهار خوری ببرید تا فیلم مستندی را درباره این نمایش عجیب که هر 78 سال یکبار در برابر چشمان عریان اتفاق می افتد ، تماشا کنند.»

مدیر تولید خطاب به سرپرست: «بنا به درخواست آقای معاون ، قرار است یک آدم 78 ساله هالو با کلاه ایمنی و بدن عریان در نهارخوری کارخانه فیلم مستندی درباره امنیت در روزهای بارانی نمایش دهد.»

سرپرست خطاب به سرکارگر: «همه کارگران بایستی روز دوشنبه ساعت 7 لخت و عریان در حیاط کارخانه جمع شوند و با کلاه ایمنی به آهنگ بارون بارونه با صدای یک خواننده پاپ به نام هالو گوش کنن.»

سرکارگر خطاب به کارگران: «آقای رییس روز دوشنبه 78 سالش می شود و قرار است در حیاط کارخانه و سالن نهار خوری بزن و بکوب راه بیفته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا کنه. هر کس مایل بود میتونه برهنه بیاد ولی کلاه ایمنی لازمه.»

ک.ف : یک کلاغ و چهل کلاغ کردن همینه دیگه !! حالا دوشنبه بشه ببینیم چه اتفاقی میفته!!

  • آیدین

یه دخدر کوچولو بود که از تاریکی میترسید.

یه شب با مامانش تو آشپز خونه نشسته بود که مامانش بهش میگه : اون جارو رو از حیاط پشتی میاری؟

دخدره هم بیرونو نگاه میکنه میگه: مامان تاریکه من میترسم.

مامانه میگه : نترس دخدرم مسیح(ع) اون بیرونه ونمیذاره کسی بهت آسیب بزنه.

دخدره مامانشو نگاه میکنه و میگه : مطمعنُی مسیح(ع) اونجاس؟

مامانه میگه آره نترس دخدرم.

دخدره میره دره حیاط رو باز میکنه و میگه: ای مسیح مقدُس تو که اون بیرونی لدفن اون جارو رو میدیش به من.؟؟؟

  عاغا" خوب چیه مگه، از تاریکی میترسه دیگه.

  عجب یه دستی ای به مامانش زد (مرسی هوش)

  • pou 617